رفته بودم
آرایشگاه، آرایشگر خیلی عصبانی بود. با یکی از مشتری ها درد دل میکرد، و در عین حال سر دیگری را اصلاح میکرد.
مقدمه این درد دل آرام بود، اما همین که نوبت من شد، آمپرش بالا رفت و شروع کرد به بد و بیراه گفتن به طرف مورد مخاصمه! به طوری که به تندی مرا به صندلی فراخواند و هنگام بستن پیش بند، چنان سر و گردن و سینه ام را تحت فشار قرار داد. انگار تمام عقده هایش را به سر و بدن طرف خالی میکند.
بعدش هم شانه و قیچی را چنان در موهایم فرو میکرد که انگار میخواهد از ریشه در بیاورد.
هنگام ماشین کردن موهایم قبل از اینکه موها کاملاً ماشین شود، به شدت ریشه کن میکرد.
اما فاجعه زمانی آغاز شد که نوبت ریش و سبیلم شد.
یک تیغ دسته دار تیز از کمد بیرون آورد و در حالی که فحش و لیچار نثار طرف می کرد آن را با سوهان صیقل داد و به طرفم آمد. و این در حالی بود که با خشم و غضب و چشمان خون گرفته فریاد می زد:اگر دستم به این فلان فلان شده برسد گردنش را با همین تیغ از خرخره می برم و جلو سگ میاندازم.
این جا دیگر ناچار شدم فرار را بر قرار ترجیح دهم! چون آمدنش به سمت من بیشتر شبیه حمله بود و با صورت انباشته از خمیر ریش و پیش بند به گردن پا به فرار گذاشتم و او هم دنبالم میکرد، در حالی که تهدیدهایش هرگز تمام نمی شد، من در شلوغی بازار خودم را به ناچار گم و گور کردم....
نویسنده: احمد فیاضی - بندرعباس
روزنامه صبح ساحل