در اندرون من خسته دل ندانم کیست


نویسنده: شیوا شاکری

بی شک، عضو اکثر خانواده های ایرانیست. برای بیشتر ایرانیان شعر با او معنا می شود.

نام شعر که می آید، او وغزل‌هایش در ذهن های ایرانی مرور می شوند. حافظ را می گویم، او که هم مایه افتخار است و هم التذاذ ادبی، هم محرم اسرار است وهم آرام بخش دل های نا آرام. طوری در دل های ما نفوذ کرده است  که کمتر کسی توانسته نفوذ کند. درباره دلیل این نفوذ هم دیدگاه های  مختلفی وجود دارد: استعداد ادبی، تسلط روی ادبیات پیش از خودش، انس با قرآن، تغییر کم جامعه ما در قیاس با جامعه زمان حافظ و چیزی  که حافظ خودش هم نمی داند چیست و به همین دلیل  می گوید «در اندرون من خسته دل ندانم کیست/ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست».

همه این دلایل به نظرم پذیرفتنیست و گوشه ای از واقعیت را بیان می کند. اما همه ی حافظ نیست. من راز این نفوذ را جادوی ادبیات و از آن گسترده تر، هنر می دانم. خاصیت آیینگی هنر است که مخاطبان را مجذوب می کند. چرا که آنان می توانند بی واهمه، خود واقعیشان در آن به تماشا بنشینند و واقعیت وجودیشان را به بهترین شکل لمس کنند. جادوی حافظ دستیابی او به جوهره و ذات هنر است. هنر، خاصه شعر برای او مثل باغ گلی ست که خواسته فقط یک دسته از آن بچیند. او با وسواس تمام از هرنوع بهترین نمونه را انتخاب کرده و با افزودن عطر استعداد ذاتی اش به آن تحفه ای فراهم کرده است برای نوازش مشام جان ما در تمام تاریخ بعد از خودش.

در دسته گلی که حافظ به ما ارائه می کند، برای هر سلیقه شاخه ای هست. حافظ خوشباشی های زمینی را با تجربیات آسمانی عرفان ترکیب می کند و با چاشنی طنز و انتقاد اجتماعی در مقابل مخاطب قرار می دهد. طوری که دلبسته هر کدام از موارد فوق که باشیم به سمت حافظ  برویم دست خالی برنمی گردیم. موضوعی که از آن صحبت شد، طوری او را به ما نزدیک کرده که اکنون بخشی از حافظه تاریخی ماست. هیچ کدام از مانیست که حداقل به انداره فال شب یلدا او را به دلش و زندگیش راه نداده باشد، او هدیه گرانقدر زبان و ادب فارسی است به روح تشنه ایرانی که سال‌ها بلکه قرن ها شعر را تنها راه برآوردن نیازش به هنر می‌دیده است. دریایی زلال که قرن هاست در آغوشش به شستشوی جان مشغولیم و حتی این روزها که برای برآوردن نیازمان به زیبایی، شاخه های دیگر هنر را هم در اختیار داریم مارا رها نکرده است. 

چه آهنگ‌ها که روی غزل های حافظ ساخته نمی شود چه تذهیب ها، خط ها، خط نقاشی ها و طرح های گرافیکی که با الهام از غزل های او متولد نمی شود. چه اعجاب انگیز است ولوله ای که چند قرن بعد از خودش در دل گوته آلمانی می اندازد. انسانی  به غایت از زمان و مکان او دور. اندیشمندی بزرگ که می خواهد شعری چون حافظ که شاعر شاعران جهانش می داند بسراید. کاش قدر بدانیم این معجزه را و معجرات دیگر شعر پارسی را و از آن مهم تر «قیمتی در لفظ دری را».

برای این مطلب تا کنون نظری ثبت نشده‌ است.
0 / 200
  • نظر شما پس از بررسی و تایید منتشر خواهد شد.
  • لطفا از بکاربردن الفاظ رکیک، توهین و تهمت به اشخاص حقیقی و حقوقی خودداری کنید.

آخرین خبرها