«در اتفاقات اخیر میدان اصلی این جنگ فضای مجازی و رسانه بود.»
«امروز شاهد یک هم افزایی و بسیج بیسابقه در حوزههای رسانه و دیپلماسی برای فشار حداکثری به مملکت بودیم.»
این دو جمله را حجتالاسلام مصطفی رستمی رئیس نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاههای کشور در گفتوگوی ویدئو کنفرانسی برای حاضران نشست دانشگاه علوم پزشکی هرمزگان به زبان آورد. البته این اتفاق تازهای نیست که با سر باز کردن زخم بحران یا آسیبی در فضای عمومی جامعه انگشت اشاره مسوول یا ناظری رسانه را به عنوان مقصر یا دستکم بستر بروز بلوا و بینظمی نشانه میرود. در حقیقت قصهی بدبینی به رسانه در کشورمان سر دراز دارد.
سالها پیش آن موقع که زمزمه تاسیس تلویزیون در کشور به گوش میرسید اقتصاددانانی بیتوجه به آینده و توسعه صنعت و فناوری رسانهای، برای ایرانیانِ محتاج نان شب و دست به گریبان با فقر، راه انداختن چنین ابزاری را به صرفه و صلاح نمیدانستند و اگر حکم به حرام بودنش نمیدادند دست کم مکروهش میخواندند. البته درک این موضوع چندان دشوار نیست که برای چنان روزگاری تلویزیون یک کالای تجملی و حتی اشرافی به نظر برسد. درواقع این مسالهای طبیعی بود که حتی در مخیله سیاستگذاران دهه 30 خورشیدی هم نگنجد که به زودی و با سرعت زیاد فناوری تلویزیونی همهگیر شود و اقصای عالم به تسخیر تلویزیونهای ملی و بینالمللی دربیاید. اما در زمان کوتاهی این اتفاق عملی شد و با ادامه پیشرفتهای تکنولوژیکی و پدیداری ماهواره و اینترنت، دهکده جهانی به ظهور رسید.
امروز دیگر به خلاف سالهای دور هزینه تاسیس و راهاندازی یک شبکه تلویزیونی موضوع نگران کنندهای نیست و جوامع انسانی از این مرحله هم گذشتهاند و حالا و با گسترش فضای اینترنت در کار بسط دادن قلمرو فعالیت رسانهای روی بسترهای تازهتری نظیر شبکههای اجتماعی فرو شدهاند. اما نگرانیها در حوزه اخلاق و فرهنگ همان است که از دههها قبل مطرح بوده است. در گذشته این نقد مطرح بود که رسانهای نظیر تلویزیون روح ابتکار و استدلال را کنار میزند و در غیاب تحرک روحی و جسمی، کنش اجتماعی را به انزوا میکشاند. حالا هم که سالیان درازی از عمر این رسانه دیداری و شنیداری میگذرد همچنان آن نقد پابرجاست. کارکرد رسانه البته تعلیم و تربیت نیست. به واقع چیزی که رسانهها دنبال میکنند جلب و جذب مخاطبان به قصد تجارت و تبلیغات است. از همین جاست که ساخت برنامههای سرگرمکننده و عوامپسند جایی و مجالی برای برنامههای جدی، اخلاقی و آموزشی باقی نمیگذارد. برای جامعه ما رسانه در عصر انقلاب و جنگ بدل به سلاحی در خدمت بسیج اجتماعی و ارزشهای اسلامگرایانه شده بود. اما با عبور از دهه شصت و روح حاکم بر فضای دوره جنگ، رادیو و تلویزیون هم به تدریج کارکردی تفریحی و سرگرمکننده پیدا کردند. تا جایی که میتوان تغییر رویکرد صداوسیما در ابتدای دهه هفتاد و تلاش برای نزدیک شدن به مخاطبان جوانتر را نوعی انقلاب رسانهای نامید. با این حال خیلی زود میدان سیاست تلهای شد بر سر راه نوجویی و گشودگی صداوسیما. چرا که با فرا رسیدن عصر نزاعهای جناحی و خطی، صداوسیما هم که در بزنگاه رویاروییهای سیاسی به بوق جریانی خاص بدل شده بود قافیه را به رقبای برون مرزیاش باخت. البته با سر برآوردن شبکههای فارسی زبانِ خارجنشین در غیاب رسانههای مستقل داخلی، صداوسیما به دست و پا افتاد تا خود را در قامت رسانهی ملی عرضه کند اما محدودیتهای ساختاری و خطوط قرمزی که برای خودش از پیش ترسیم کرده بود به فرسودگیاش راه میبرد و درواقع کار از کار گذشته بود. هر چقدر هم که بر عرض و طول این سازمان عریض و طویل اضافه میشد و بودجه به پای شبکهها و برنامههایش میریختند باز اثری نبخشید و در بر همان پاشنه میچرخید.
شاید بتوان گفت از اواخر دهه هشتاد صداوسیما در مصاف با رقیبان رنگ به رنگِ از آب گذشتهاش به راه یک طرفهی بدی افتاده و نوشداروی تاسیس شبکههای تازه و پرشمار رادیویی و تلویزیونی هم تا به حال چارهگر نشده است. اپوزیسیونِ چندتکهی خارجنشین که در طول این سالها به هر تخته پارهای چنگ انداخته تا بلکه از رودخانه گلآلود سیاست ایرانی ماهی زفت و پرواری صید کند، برای درهم شکستن برج و باروی صداوسیما کار دشواری نداشته است. در حقیقت صداوسیما این جنگ را قبلتر به خودش باخته بود. چیزی که امروز در شبکههای فارسی زبان خارجنشین بیش از همه به چشم میآید انبوه فعالان رسانهای و خبرنگارانی هستند که در پی قطع همکاری با رسانههای داخلی و خروج از کشور خود را به دامن بیبیسی و ایراناینترنشنال انداختهاند. طنز ماجرا هم آنجاست که بخش بزرگی از این فعالان رسانهای جزو کارکنان و برنامهسازان صداوسیما بودهاند. غیر از آنها البته باید شماری از هنرمندان یا همان سلبریتیها را هم به یاد بیاوریم که با پیوستن به جبهه اپوزیسیون خارج از کشور به صداهای رسایی برای بالاتربردن فریاد اعتراض و ستیز و براندازی تبدیل شدهاند. در حقیقت همانهایی که از قِبَل حضورشان در صداوسیما به نوایی و شهرتی رسیدهاند امروز در جبهه براندازی ایستادهاند و بازی رسانهای را از دست کارفرمای پیشینشان درآوردهاند. پس سخنی بیراه نیست اگر گفته شود کارگزاران سیاسی کشور طی حوادث اخیر، جنگ رسانهای را به گروهی باختهاند که خود سکوی پرتابشان بودهاند. چون بستن دست و پای رسانههای مستقل داخلی و همزمان پروبال دادن به سلبریتیها برای پیش بردن بازی سیاست به جای ممکن کردن مشارکت فراگیر احزاب و گروههای مدنی متنوع فرجامی جز همین که امروز میبینیم ندارد.