تلویزیون یک مملکتی ( الان یادم نیست کجا، دویست و خردهای مملکت است ) داشت یک مسابقه ی والیبال بین تیم کشورشان و یک جای دیگری را نشان میداد. رفتم نشستم کنار دستِ ناظر پخش تلویزیون در دل گفتم کاری می کنم برود روی اعصاب همه و روان همه را خط خطی کند و فاتحهی
والیبال دیدن مردم را بخواند و در نهایت همه به همه چیز فحش بدهند و از همه کس گلایه کنند و به همه جا بد و بیراه بگویند. قصدم همین بود و با همین قصد هم نشستم کنار دست ناظر پخش تلویزیون.
سرویس زدند و توپ رفت آن طرف تور، چشمم توی تماشاگرها گشت که یکی را پیدا کنم و بگویم توپ که خوابید تصویر را نابود کند، توپ هنوز توی هوا بود که تصویر را قطع کرد. گفتم چی شد؟ گفت آن خانم آن گوشه ی کادر. گفتم اون که سوئیشرت تنشه. گفت شاید زیر سوئیشرت تاپ پوشیده باشه از کجا معلوم!
منتظر ماندم تا در توپ بعدی گولش بزنم و به اهداف خود برسم. توپ روی هوا بود این بار پاسور باس داد، یک بازیکن پرید هوا، دو مدافع هم مقابلش پریدند... تصویر را قطع کرد! گفتم جل الشیطان! اینجا چطور قطع کردی؟ گفت اون توپ جمع کن که شلوارک پوشیده بود. گفتم کجاست؟ نیست که. گفت الان نیست، توی سرویس قبلی اون جا نشسته بود حس کردم هنوز جاش روی صندلی گرمه، قطع کردم! بازی ادامه پیدا کرد و من مترصد فرصت بودم که یک غلطی بکنم بالاخره. دو تیم بیست و سه، بیست و سه برابر بودند. در اوج هیجان بود. یک بازیکن رفت به خط سرویس تا سرویس بزند. ناظر پخش قطع کرد. هر چه چشم چرخاندم کسی را ندیدم. گفتم ناظر پخش جان درست است که من مو میبینم تو پیچش مو اما الان کلاً زنی داخل کادر نیست. گفت داور مسابقه! گفتم او که مرد است، سبیل هم دارد. گفت شاید زن داشته باشد و شاید زنش توی خانه دارد بازی ای را که شوهرش قضاوت میکند تماشا میکند و شاید حین تماشا لباس مناسبی تنش نباشد و شاید اصلاً لباس مناسبی تنش نباشد! اگر بیننده ای که این بازی را میبیند با دیدن داور همین موارد به ذهنش خطور کرد و منقلب شد تکلیف چیست؟
پا شدم گفتم برم خونه باقی بازی رو اون جا ببینم، این روانی کرد ما رو اصلا نفهمیدیم چند چند شد!
ابراهیم رها
روزنامه صبح ساحل