ماجرای دندان پیرمرد و...



پیرمرد، دندان هایش یک در میان ریخته است. سبیلش را بلند کرده که دندان هایش بدنما نباشد. خنده اش کامل نیست. می گویم: چرا نمی روی دندان هایت را درست کنی؟
می گوید: برای این که آپارتمان هایی که حالا می سازند، مثل قلعه ی سنگباران است.
می گویم: خوب، منطورت چیست؟
می گوید: منظورم این است که سنگ های این آپارتمان ها را آن قدر شُل می چسبانند که دو روزه کنده می شود و می افتد.
می گویم: این چه ربطی به دندان درست کردن تو دارد؟
می گوید: خیلی هم ربط دارد. می ترسم همین امروز بروم و دندان هایم را درست کنم، آن وقت یک ساعت بعدش یکی از همین سنگ ها روی سرم بیفتد و تمام زحماتم را به باد بدهد!
«کمال تعجب»

برای این مطلب تا کنون نظری ثبت نشده‌ است.
0 / 200
  • نظر شما پس از بررسی و تایید منتشر خواهد شد.
  • لطفا از بکاربردن الفاظ رکیک، توهین و تهمت به اشخاص حقیقی و حقوقی خودداری کنید.

آخرین خبرها