«سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت:»
سر در سایه پنهان است
همه خواهند از جان شُرشُر یکریز باران را
عرق از گوشه ی ابرو
چکان در ناف چشمان است!
« وگر دست محبت سوی کس یازی»
دو دستش از عرق لیز است
که گرما سخت سوزان است
*
نفس از گرمگاه سینه من با آسانسور می رود بالا
پس افتادم همین حالا!
حاج آقای جوانمرد من! ای بقال پیرهن پشمی
هوا بس ناجوانمردانه گرم است... آی...
بده نوشابه ای از توی یخچالت
تو از نوشابه در بگشای!
بده تا یک نفس آن را روم بالا
سپس در خانهام زیر نسیم پنکه و کولر کنم لالا
*
دوباره آب را بر روی ما بستند
ندارم آب در منزل
به جز مقدار کم در آفتابه، سطل، کاسه، دبه
- یا هر چیز
بده نوشابه یا ماءالشعیر و دوغ، یا سن هیچ!
چه میگویی که ساعت سه شده باید ببندم من؟
حریفا! زودتر نوشابه را بگذار روی میز
که گشته از عرق اندام ناسازم تماما لیز
*
«سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت»
هوا دم کرده، درها بسته، سرها توی سطل آب
پنهان است
تبستان است!
شاعر: «کمال تعجب!»
روزنامه صبح ساحل