صبح ساحل، حوادث _  هر چه خوردنی می دید می خورد از هیچ غذایی بدش نمی آمد زمان نگاه کردن به تلویزیون باید چیزی می خوردو اگرنه آن برنامه به دلش نمی چسبید در ضمن کم تحرک بود و گاهی اوقات برنامه می ریخت که کم بخورد این برنامه مدت کوتاهی ادامه داشت و دوباره به حالت قبل بر می گشت اما با این اوصاف دوست داشت خوش هیکل باشد و... 

"مدت زيادي بود كه از چاق بودنم رنج مي بردم، مسخره كردن هاي خواهرم هم به اين قضيه دامن مي زد واعتماد به نفسم را از من گرفته بود، دلم می خواست لاغر شوم و براي اين كار دست به هر كاري مي زدم".

 سایه افتادن مواد بر زندگی

افسانه 28 ساله با گرفتن شماره و آدرس های پزشکان متناوب، به همه مطب ها سر می زد و با نسخه های پزشکان سردرگم  و برنامه هاي طولاني مدت آنها هم كلافه اش كرده بود، دنبال يك راه سريع و كم هزينه بود كه يكي از دوستانش آرايشگاهي را كه بدون تابلو كار مي كرد به او معرفي كرد و این موضوع سرآغاز ماجراهای تازه در زندگی اش بود...

 "از قبل يك نوبت گرفتم و به آنجا رفتم يك سالن زيبا در بالاي شهر پر از عكسها وتصاوير مانكن ها كه با ديدن اين تصاوير و ديدن خود در آينه از خودم منزجر مي شدم،چند دختر جوان هم انگار براي خودنمايي در آنجا مي چرخيدند، با ديدن آنها داغ دلم تازه مي شد.خانمي كه كنار دست من نشسته بود با ديدن ظاهرم با صداي بلند پرسيد شما هم براي كم كردن وزن به اينجا آمده ايد؟ گفتم بله .شما چطور؟ گفت: من چند جلسه آمده ام و الان اينقدر لاغر شده ام". به گزارش مرکز اطلاع رسانی فرماندهی انتظامی استان،افسانه با دیدن عکسهای قبل از آمدن به این آرایشگاه زن را دید متعجب شد وقتي آن زن تفاوت قبل وبعد خود را به او می گفت او را در رویای خوش تیپ شدن و داشتن هیکل مناسب مصمم نمود تا از قرص هايي كه  وی استفاده كرده مصرف كند ."چند قرص از مسئول آرايشگاه گرفتم و به قول خودش با توجه به وزنم دوز آن را تعيين كرد و با خوشحالي به خانه رفتم و به دوستم زنگ زدم وبابت معرفي آرايشگاه از او تشكر كردم".

 وابستگی شیشه ای

مدتي به همين صورت گذشت و هر بار كه این دختر جوان براي گرفتن قرص به آرايشگاه مراجعه مي نمود با تعريف وتمجيد زن فروشنده كه چقدر خوش اندام شده، روبرو مي شد و قرص ها هر روز گران تر از ديروز به او تحویل می داد. نسخه لاغري او مدتي زيادي اعتبار نداشت و كم كم متوجه شد به قرص ها وابستگي شديد پيدا كرده و اخلاقش از روز قبل بدتر مي شد.

"در اين مدت كوتاه، گاهي پيش مي آمد قرص ها را ديرتر مصرف كنم و در آن زمان ديگر حال خود را نمي فهميدم و بسيار پرخاشگر مي شدم وفكر مي كردم همه به نوعي با من بد رفتار مي كنند. خانواده ام از دستم شاكي بودند مادرم قسمم داد اين قرص ها را دور بريزم ولي من معتاد شده بودم كيمياي خوش اندامي من در گرو ماده افيوني شيشه بود".

 افکار شیطانی

اين موضوع را بعد از اصرارهاي مادرش كه به يك پزشك متخصص مراجعه كرد متوجه شد. به خودش مي گفت چطور چند كيلو وزن اضافه ام را با جواني ام عوض كرده ام؟ ديگر از اين حرف ها گذشته  وبه يك معتاد شيشه اي تبدیل شده بود در ضمن جواني خود را براي زيبايي مصنوعي تباه كرده بود و راه بازگشتي نداشت چرا که  اگر مواد به بدنش نمي رسيد ديوانه مي شد و حتي يك روز فكر مي كرد برادرش خيالاتي برايش دارد و مي خواست او را با چاقو بكشد كه پدر سربزنگاه  از راه رسيد وچاقو را با زور از دستش كشيد.

 افسانه گفت:"ديگر دنيا برايم مفهومي نداشت و ريختن آبروي خانواده ام براي بدست آوردن مواد اصلا مهم نبود، تنها چيزي كه مهم بود اين بود كه به من مواد برسد و آن روز شارژ باشم".

 روی تخت بستری

خانواده  از دستش كلافه شده بودند، ديگر كسي به او پول نمي داد، انگشت نماي فاميل، درهمسايه شده وهر روز در خانه آنها درگيري و كتك كاري بود، از همه بدش مي آمد فكر مي كرد همه دشمن او هستند آنقدر حالم اسف بار شده بود كه وقتي به خودش آمدم ،ديد روي تخت بيمارستان بستري شده است. 

"بله خانواده ام مرا براي ترك بستري كرده بودند مدتي را آنجا بودم حالم كه بهتر شد مادرم را مي ديدم كه كنار تختم مي نشست و باعث وباني معتاد كردن جوانان را نفرين مي كرد.يك ماهي را به اين صورت گذراند و با بهتر شدن حالش از بيمارستان مرخص شد وقتي خود را در آينه مي ديد كه چطور زير چشمانم گود افتاده و زيبايي قبلش را از دست داده  تصمميم جدي گرفت که ديگر سراغ مواد نرود و به برنامه هاي ورزشي بپردازد همين طور هم شد و با كمك خانواده اش دوباره به زندگي برگشت .

 توصيه به جوانان

"من مي خواهم از نو زندگي وآينده ام را بسازم و به شما جوانان توصيه مي كنم زيبايي چند روزه و گذرا را با بهترين لحظات زندگي يعني جواني خود معامله نكنيد".