امیر هادی ۵ ساله براثر برخورد سرش بهقطار در حال حرکت بندرعباس _تهران، جان سپرد.داغ غمی که یک هفته است چنان بر سینه مادر و پدر این پسربچه سنگینی میکند که هرروزشان را با گریه و زاری و غم فراغ دلبندشان سپری میشود. علیاصغر غلامپور پدر امیر هادی که همه تلاشش را میکند تا بدون اشک ریختن بغضش را فروبخورد میگوید:« کاش مانند همیشه، در آن روز سوت قطار به صدا درمیآمد و امروز زندگی روی سرم آوار نشده و پسرم زیر خروارها خاک نخوابیده بود».
این کودک بازیگوش به همراه برادر بزرگ و دو نفر از دوستانش در حریم راهآهن حوالی تازیان _شهرو، سرگرم بازی بود که کمی دیرتر از همبازیهایش متوجه رسیدن قطار شد و تا خواست از ریل دور شود بهشدت سرش به بدنه قطار برخورد کرد و جلوی چشمان وحشتزده و هراسان پدر و مادرش در دم جان سپرد. عصر روز جمعه لحظات سخت و باورنکردنی به خانواده غلامپور که برای گردش و تفریح در آن مکان رفته بودند رقم خورد. این کودک شنبه هفته پیش در روستای دیده بان فداغ به خاک سپرده شد.
بعدازظهر دلخراش
صدای خنده و بازیهای کودکانه فضا را در برگرفته بود و امیر هادی پنج و نیم ساله نیز مانند همسنوسالانش از هر فرصتی برای بازی و دویدن در طبیعت استفاده میکرد.چشمان پدر و مادر از این پسر بازیگوش دور نمیشد تا اینکه وقت نهار رسید.
« شغلم آزاد است و روزهای پرمشغلی دارم اما سعی میکنم در روزهای تعطیل تماموقتم را با خانوادهام باشم ،آن روز حادثه مانند اکثر روزهای تعطیل به همراه چند خانواده از فامیل و دوستان، در حوالی تازیان آمدیم چون دارای زمین خاکی و فوتبالی و... است بیشتر به بچهها خوش میگذرد و میتوانند آزادانه بازی و تفریح کنند، اما آن روز رنجآورترین خاطرات در آن مکان رقم خورد».
لحظه رسیدن قطار
پدر امیر هادی با صدای بغضآلود ادامه میدهد: «پس از آماده شدن نهار،همه دور سفره جمع شدند، امیر هادی پس از خوردن نهار زودتر از ما از کنار سفره بلند شد و با پسردایی و پسرخالههایش مشغول بازی شد امیر هادی خیلی بازیگوش بود و به همین خاطر تمام حواسم به او بود که به سمت ریل آهن نرود، خطوط ریل حدود ۵۰ متری از ما فاصله داشت، چند بار به او و به بچهها تذکر داده بودم که به سمت بالا و حریم راهآهن نروند و جلوی چشمانمان مشغول بازی باشند. لحظاتی گذشت در حال گفتگو با خانواده بودم که صدای رسیدن قطار را شنیدم تعجب کردم چرا سوت قطار به صدا درنیامده است، از سال ۹۱ که در بندرعباس ساکن شدم اغلب روزها به همراه دوستان به این مکان میآمدیم و فوتبال بازی میکردیم در واقع با این مکان آشنایی داشتیم و همیشه سوت قطار را قبل از رسیدن میشنیدیم و از آن مکان فاصله میگرفتیم اما آن روز ، بوق قطار را نشنیدیم و با سرعت به محل نزدیک میشد».
حادثه هولناک
این شهروند فداغی ساکن بندرعباس میگوید :» آن روز در آن مکان شلوغ بود و خیلی از خانوادهها برای ساعاتی استراحت گوشهای را انتخاب کرده و نشسته بودند، ساعت حدود ۳ و نیم بعدازظهر بود که دیدم قطار در حال نزدیک شدن است، خواستم که بچهها را صدا بزنم که اطراف ریل راهآهن نروند یکلحظه چشمم به امیر هادی افتاد که در کنار ریل نشسته است وهمان لحظه دو تا از بچهها بهسرعت به سمت پایین درحرکت بودند، نمیدانم چطوری او به بالا رفته بود ، نمیدانستم چکار کنم ، شوکه شده بود سراسیمه به سمت بالا دویدم و با فریاد پسرم را صدا زدم او مشغول بازی با سنگریزه بود تا صدای من را شنید یکلحظه بلند شد ،اطراف را نگاه کرد و از ترس لحظهای درجایش میخکوب شد و کمتر از یک ثانیه بیحرکت ماند تا خواست ازآنجا دور شود قطار از راه رسید و سر او بهشدت بهقطار برخورد کرد».
خاکسپاری
این مرد ۳۵ ساله لحظهای سکوت میکند ادامه میدهد: «در جلوی چشمان همه ، پسرم غرق در خون درحالیکه سرش بهشدت آسیبدیده بود به اطرافی پرتاب شد و همان لحظه فوت کرد ...با حضور مأموران و کادر اورژانس، پسرم به سردخانه منتقل شد و بعدازظهر شنبه دهم دیماه پس از مراحل اداری، جسد جگرگوشه ام را در زادگاهم روستای دیده بان انتقال دادم و حدود ساعت 8 شب در آن جا به خاک سپردیم «.
کاش سوت قطار در منطقه پیچیده بود
غلامپور که لحظات دردناکی را در طول عمرش سپری می کند می گوید: «امیرهادی دومین فرزندم بود وقتی دلبندم را از دست دادم زندگی ام دردناک تر از مرگ شده است،صدای شیون همسرم لحظه ای قطع نمی شود، امیرمهدی و دختر ۲ ساله ام هرلحظه بهانه او را می آورند ...کاش سوت قطار در منطقه پیچیده بود...».