15

آبان

1403


اجتماعی

04 آذر 1402 08:25 0 کامنت
در آستانه‌ی روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان، مساله‌ی ستمی که بر زنان روا می‌شود، آمار خشونت‌ها، انواع خشونت‌ها و تاثیری که این خشونت‌ها بر سرنوشت اعضای خانواده و در نهایت اعضای جامعه می‌گذارد، به وفور بررسی می‌شود و متاسفانه تاثیر چندانی هم در کاهش رفتارهای خشونت‌آمیز مشاهده نمی‌شود. یکی از دلایل عدم کارآیی این توصیه‌ها و مقالات، نپرداختن به زیربنای وجود خشونت است. تئوری رایجی که در مورد ریشه‌ی ستم بر زنان وجود دارد، متمرکز بر تفاوت‌های زیست‌شناختی بین زنان و مردان است. این نظریه معتقد است که زنان به علت وظایف زایشی و پرورشی که در قبال خانواده و فرزندان بر عهده دارند، در وظایف اجتماعی، سیاسی و غیره ضعیف‌تر از مردان عمل می‌کنند، حضور کمرنگ‌تری دارند و در نتیجه بیشتر مورد ظلم و خشونت قرار می‌گیرند. اینان می‌گویند که زنان طبقه‌ی ویژه‌ای را شکل می‌دهند، چنین تصوری منجر به شکل‌گیری این نتیجه‌گیری خواهد شد که زنان در مقابل مردان قرار دارند و دشمن اصلی زنان، مردان هستند، نه سیستم‌های طبقاتی و سرمایه‌داری. اما بر خلاف این تصور، ریشه‌های اصلی مساله تنها ریشه‌های تاریخی و اجتماعی است. ایولین رید نویسنده انگلیسی در کتاب آزادی زنان می‌نویسد: «نخست، زنان همیشه جنس ستم دیده و یا جنس دوم نبوده‌اند. 
مردم‌شناسی و پژوهش در دوران پیش از تاریخ، خلاف این را اثبات می‌کند. در سراسر جامعه‌ی نخستین، که دوره‌ی جمع باوری و جامعه اشتراکی-ایلی بود، زنان با مردان برابر بودند، دارای سوژگی و هویت عملکردی خود بودند و مردان نیز نسبت به زنان چنین نظری داشتند. اما با فروپاشی کمون ایلی و مادرسالاری و جایگزینی آن با جامعه‌ی طبقاتی و نهاد‌های ویژه‌ی آن یعنی خانواده‌ی پدر سالاری، مالکیت خصوصی و قدرت دولت، شاهد نزول اجتماعی زنان بوده‌ایم». 
همچنان که در گذار به دوره‌های کشاورزی، دامپروری و پیشه‌های شهری، مردان بر بیشتر فعالیت‌های تولیدی جامعه دست می‌یافتند و با پدیدآیی خانواه‌ی تک‌هسته‌ای، رفته رفته سوژگی و استقلال عملکرد زنان به حاشیه رانده شد و به رده‌ی خانه‌دار شدن افت کردند تا هویت خود را تنها در خدمت به شوهر و خانواده شکل دهند. بنابراین وابستگی، ابژه‌گی و زیردست بودن زنان ناشی از عدم کاراءی زیست‌شناختی جنس زن نبوده است، بلکه نتیجه‌ی دگرگونی انقلابی اجتماعی است که جامعه‌ی برابری‌خواه مادرسالاری اولیه را از بین برده و جامعه‌ی طبقاتی پدرسالار را جایگزین آن نموده است. ما حتی در ادبیات روشنفکرانه، عادت کرده‌ایم تا زنان را به مثابه‌ی ابژه‌یی در نظر بگیریم که از احقاق حق خود ناتوان است.
 متاسفانه چنین اظهار نظرها و ابراز همدردی‌ها نه تنها در راستای دفاع از حقوق زنان نیست که ساختاری سرکوبگر و استثمار کننده هم دارد. چرا که زنان به عنوان موجودیت‌هایی اجتماعی و سوژه‌هایی داری هویت و عملکرد مستقل، خود می‌توانند در جهتی که باید حرکت کنند. 
از طرف دیگر، مادامی که نقش ستم طبقاتی در خشونت علیه زنان انکار شود، تخیل ناتوانی و ابژه‌گی در زنان شکل گرفته و مانند مقاومتی بر سر راه عملکرد آنان ظاهر می‌شود. ستم جنسیتی همواره تحت تاثیر روابط فرادستی-فرودستی و رابطه‌ی اقتصادی بوده است. 
احتمالا در اخبار مشاهده نکرده‌اید که مرد آبدارچی شرکت، زنی که رئیس شرکت است را مورد بهره‌کشی، تجاوز و خشونت قرار دهد یا کارگر مرد کارخانه‌ایی زنی که در رده‌ی مدیر شرکت، مشاور اقتصادی و غیره است را مورد خشونت قرار دهد. اما به کررات شاهد مورد استثمار قرار گرفتن زنان طبقات فرودستی هستیم که زیر یوغ فرادستان، قوانین مدافع آنان، فشار اقتصادی و جایگاه کهتر طبقاتی هستند. 
بنابراین این بار بهتر است به خشونت علیه زنان در لوای جامعه‌ی طبقاتی پرداخته شود، نه تنها از جهت جنسیت، چرا که دید جنسیتی نسبت به خشونت علیه زنان، پاک کردن صورت مساله و در واقع از بین بردن راه‌حل موثر آن است. 

دیدگاه ها (0)
img