02

آذر

1403


اجتماعی

21 مهر 1403 09:28 0 کامنت

در راستای هفته‌ی سلامت روان، لزوم پرداختن به مسائل حوزه‌ی روان به مثابه‌ی یک امر اجتماعی و در سیطره‌ی تفاوت‌های تاریخی و اجتماعی به شدت احساس می‌شود. علم به طور کلی، به جای این‌که مامنی برای بهبود اوضاع اجتماعی تلقی شود، تبدیل به ابژه‌یی شده است که زیرشاخه‌های آن تلاش می‌کنند افراد را در جهت نظم جهانی قرار داده و تفاوت‌های موجود را مطرود کنند. به طور خاص، روانشناسی به وسیله‌ی کتاب‌های تشخیصی و آماری خود، سلامت روان را به عنوان وضعیتی تعریف می‌کند که در آن همه‌ی افراد به وضعیتی از پیش تعیین شده و متوسط برسند که ذیل آن کارکردهای مناسبی از زندگی شغل، اجتماعی و فردی مهیا می‌شود. چنانچه کسی در یکی از این حیطه‌ها عملکرد عددی و آماری مد نظر این ایده را نداشته باشد، به عنوان بیمار و کسی که دچار اختلال شده، پس زده می‌شود. سوال اساسی این است که آیا تبیین و مفهوم‌پردازی سلامت روان فارغ از نقطه‌ی زمانی و مکانی افراد امکان‌پذیر است؟ پاسخ هر ذهنیت معقولی به این سوال منفی است. اما از نظر کارکردی مشاهده می‌کنیم که افراد مرکزنشین در دهک‌های بالای درآمدی، با افراد حاشیه‌نشین که حتی ابتدایی‌ترین نیازهای معیشتی و رفاهی‌شان برآورده نمی‌شود، در این نقطه نظر برابر هستند و با یک خط‌‌کش حد می‌خورند. افرادی که نمی‌توانند حتی به کلاس‌های درسی با حداقل امکانات دسترسی داشته باشند، همانقدر بابت عدم موفقیت و ابرار هیجانات منفی سرزنش می‌شوند که افراد تحصیل کرده در مدارس خصوصی. واقعیت امر این است که "سلامت روان" بیش از اینکه پیامد تلاش و توسعه‌ی فردی باشد، ناشی از زمینه‌ی اجتماعی، فرهنگی و تاریخی است که با آن مواجه هستیم.سلامت روان در خدمت توسعه‌ی بازار
مترجمان کتاب "روانشناسی انتقادی" از امری به نام روانشناسی‌زدگی یاد کرده و توضیح می‌دهند: «روانشناسی زدگی یعنی تبدیل کردن هر چیزی به امری روانشناختی، یعنی بیان هرچیزی به زبانی روانشناختی و فهم همه‌چیز از دریچه‌ی فیلتر امور روانشناختی. اما روانشناسی دقیقا چیست؟ وقتی می‌گوییم سلامت روان، دقیقا به چه نظر داریم؟ ما اقوام ایرانی را، که دیر زمانی دراین جغرافیا در کنار هم زیسته‌ایم، چه شده‌است که فکر کرده‌ایم به کارگاه آموزش ارتباط موثر نیاز داریم؟ ما را چه شده که فکر کرده‌ایم برای تربیت فرزندانمان نیازمند کارگاه مهارت‌های فرزندپروری هستیم؟ (...) مبادا ما با یک دور باطل روبه‌رو باشیم: همان‌کس که "آدم‌بودگی" ما را مطابق استانداردها و معیارهای ادعایی خود تعریف می‌کند، بر ما برچسب آدم نبودن، نرمال نبودن و هنجار نبودن و سالم نبودن می‌زند و بعد هم در ازای اخذ پول به ما کمک می‌کند تا دوباره همان آدم‌بودگی را باز بیابیم». به راستی سلامت روان چگونه در خدمت توسعه‌ی بازار و جهانی‌سازی قرار می‌گیرد؟ لحظه‌یی که معیارهای تشخیصی روانشناسی برای برچسب‌گذاری در حیطه‌ی سلامت یا اختلال روان صحبت می‌کنیم، یعنی تمام مردم جامعه و چه بسا جهان را درون فیلتر با سبک تحلیلی مشخص و نظمی همگانی شده قرار می‌دهیم. مطابق این فیلتر، کسانی که به هر دلیلی از توسعه، هماهنگی با ایده‌های جهانی و بازار کار باز بمانند (فارغ از دسترسی آن‌ها به منابع) به عنوان کسانی که فاقد سلامت روان هستند، در ابتدای کار خط می‌خورند. انسانی، سالم و موفق نام‌گذاری می‌شود که بتواند با ضرب‌آهنگ‌های مسابقه‌ی کار و سرمایه هماهنگ شود و کسی که از این مسابقه جا بماند، مقصر است. 
در ایده‌ی مرکزی این تحلیل، جامعه، اقتصاد، تاریخ و سیاست به طور کلی حذف شده و تامل و رایزرنی روی "فرد" متمرکز می‌شود. بنابراین دور از نظر نیست که 99 درصد افراد جامعه که به اقتضای خط اجتماعی و اقتصادی زندگی‌شان، از ملاک‌های تشخیصی و آماری جا مانده‌اند، در ثانیه‌ای به عنوان افرادی شکست‌خورده با فرم واضحی از عدم سلامت روان معرفی شده و کنار گذاشته می‌شوند.

سوژه‌ی معذب و مقصر
دور از نظر نیست که افراد مطرود از این دسته‌بندی با تکرار و بازتکرار عبارت "خودت مقصر هستی" به مثابه‌ی یک فرد، در برابر سیلی از انتقادات قرار می‌گیرند. این انتقادات به جای تمرکز بر شیوه‌ی بازاری زندگی و ناهمواری‌های اجتماعی، تمام گناه را به گردن فرد انداخته و نتیجتا به صورت جمعی  با هسته‌ی معیوبی از تداوم احساس گناه و شکست در زندگی روزمره دست و پنجه نرم می‌کنیم و این مفاهیم و هیجانات را اموری بدیهی، مفروض، ثابت و تغییر ناپذیر می‌انگاریم. 
این گفتمان طرد کننده در تمام مسائل از جمله موفقیت، فرزندپروری، اضطراب و غیره حاکم است و روانشناسی در جایگاه معلمی تربیت‌کننده، مداوما به ما گوشزد می‌کند که طرد شدن‌مان  صرفا ناشی از کم‌کاری و کافی نبودن است. اگر اشخاص به طور مکرر استعمار شوند و با فراخوانی‌های طرد‌کننده مواجه شوند ممکن است از سر عادت شیوه‌هایی را برای سخن گفتن و در نتیجه اندیشیدن دربار‌ه‌ی خود به کار برند که فاقد عاملیت است. به این معنا که افراد تماما در برابر آنچه از سمت نظم جهانی به آن‌ها القا می‌شود، بی‌دفاع شده و گزاره‌های موجود و رایج را (هرچقدر هم که بی‌اساس باشند) به عنوان اصل بدیهی پذیرفته و درونی می‌کنند. 
این فقدان عاملیت، هر روز عرصه را برای غلبه‌ی مفاهیم روانشناسی بر زندگی روزمره گسترده‌تر کرده و به این ترتیب افراد جامعه هر روز خود را بیشتر از دیروز دچار کژکاری روانی احساس می‌کنند. 
امروزه هرکسی در توصیف خود، مفاهیم متعددی از اختلال روانی مانند اورتینکیگ، بیش‌فعالی، افسردگی و پنیک را به کار می‌برد و عمیقا معتقد است که دچار اختلالات روانی نیازمند درمان است. اما طبیعتا هیچ‌کس از خود نمی‌پرسد که این مسابقه‌ی بی‌نهایت برای دست‌یابی به مفاهیمی چون سلامت و بهداشت روانی چطور آغاز شده و چطور تداوم می‌یابد.

سلامت روان علیه زندگی اجتماعی
هنگامی که از فردی بودن مفاهیم غالب روانشناسی صحبت می‌کنیم، ابدا مقصود کلام، فقدان روانشناسی اجتماعی نیست. ما از این نمی‌گوییم که روانشناسی بعد اجتماعی را نادیده می‌گیرد، بلکه منظور این است که روانشناسی در فرایندی تاریخی و از لحاظ آرایش علوم، طرف اقتصاد سیاسی رایج را گرفته و زیر مفاهیمی مانند توسعه‌ی فردی، هماهنگی با جهانی شدن و غرق شدگی در بازار کار، عاملیت اجتماعی از سوژه را سلب می‌کند و طی این جداسازی فرد را به تمامی مسئول تمامِ نشدن‌ها معرفی می‌کند. 
بنابراین هنگامی که در هفته‌ی سلامت روان، از بهداشت روانی به عنوان حالت بهینه‌ی ذهنی با پیش‌فرض عدم وجود اختلال روانی صحبت می‌کنیم، لازم است که توضیح بدهیم این گزاره را دقیقا برای چه کسانی و از کدام طبقات اقتصادی اجتماعی به کار برده‌ایم؟ 
اگر معتقدیم که همه‌ی افراد در برابر روانشناسی مساوی و برابر هستند، دقیقا در موضعی علیه زندگی اجتماعی ایستاده‌ایم. موضعی که کثرت‌های تاریخی و اجتماعی را نادیده گرفته و در هماهنگی با شیوه‌ی بازاری موجود، افراد را به تنهایی در برابر موقعیت فعلی‌شان سرزنش کرده و تفاوت‌ها را سرکوب می‌کند. 

 

روزنامه صبح ساحل
 

دیدگاه ها (0)
img