29

آبان

1403


خواندنی‌ها

21 شهریور 1400 15:46 0 کامنت

۱۳۸۲ سال پیش در چنین روزی پنجم صفر سال ۶۱ هجری قمری "حضرت رقیه (س) " دختر کوچک امام حسین (ع) در شام به شهادت رسید. 

     

به گزارش صبح ساحل، رقیّه‏ خاتون یا فاطمه بنت الحسین (ع) معروف به فاطمه‏ صغیره، آخرین دختر امام حسین (ع) از مادری به نام ام ‏اسحاق بنت طلحه بود.

سن مبارک او را سه یا چهار یا هفت سال دانسته‏ اند. امام حسین (ع) بسیار به او مهر می‏ ورزید و وی نیز به پدر، علاقه‏ فراوانی داشت.

رقیّه به همراه پدر، برادران، عمو‌ها و دیگر خاندان نبوی راهی سرزمین کربلا شد.

پس از شهادت امام و یارانش، اهل بیت ایشان به اسارت کوفیان درآمده و سپس راهی شام شدند.

رقیّه خاتون در شام، شب و روز در فراق پدر می‏ گریست و پدر را طلب می‏ کرد.

معروف است که در خرابه ‏شام، پس از دیدن سَرِ بریده پدر و گفتگوی سوزناک با وی، لب بر لب ‏های پدر نهاده و آن چنان گریست که بیهوش شد.

وقتی که او را حرکت دادند، دریافتند که از دنیا رفته است.

آستانه ‏حضرت رقیه (س) یکی از زیارتگاه‏‌های شیعیان در شهر دمشق پایتخت سوریه، در ۳۰۰ متری شمال شرقی مسجد مشهور اُموی واقع است.

مرقد مطهر حضرت رقیه در سوریه و نزدیک آرامگاه حضرت زینب علیهماالسلام است.
 
 
شهادت غم انگیز حضرت رقیه بر اساس 3 منبع

شهادت غم انگیز حضرت فاطمه صغری و یا رقیه علیها سلام، دختر امام حسین(ع) چنین است:

عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب(س) نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.

پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب(س)فرمود: عزیزم این ها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.

بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند.

خبر را به یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سید الشهدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سید الشهدا را دید، سر را برداشت و د رآغوش کشید.

بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم.

دختر خردسال حسین(ع) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.
 

شرح شمع: صفحه 310 - نفس المهموم456 -الدمع الساکه141
 
دیدگاه ها (0)
img