03

آذر

1403


خواندنی‌ها

20 فروردین 1401 08:48 0 کامنت
ننه ی غضنفر سفره ی دل پر غصه ی خودشو برای کوکب خانم پهن کرده بود و می گفت : دیگه دست و دلم به کار نمیره ، شدم مثل مار گزیده ای که از ریسمون سیاه و سفید می ترسه ، دیگه هر چی که از دست روزگار کشیدم بسمه، با پای شکسته می شه رفت ، با دل شکسته نمیشه  ، از کوکب خانم اصرار و از ننه ی غضنفر انکار ، معلوم نبود کدوم از خدا بی خبر تو گوشش وزوز کرده بود که صبح علی الطلوع از دنده چپ بلند شده بود و به هیچ صراطی مستقیم نبود. یهویی سر گذاشت رو شونه ی گرم و نرم کوکب خانم و اشکش با آب دهن گلاویز شد و سر خورد روی پیرهن گل منگلی کوکب خانم !. از زخم کهنه ای می نالید که از بس با ناخن بی تدبیری زیر و بالاش کرده بود ، به نوشدارو می گفت زکی. ننه ی غضنفر به هذیون افتاده بود و می گفت: همون بهتر که سر به صحرا بذارم و با گرگ بیابون همنشین بشم . از آدمیزاد که خیری ندیدم . آخه تا کی باید زانوی غم بغل بگیرم و زیر درخت چکنم خاک بدبختی به سر کنم . از بی کسی به پیسی افتادم و کسی نگفت خرت به چند! هر که اومد دستمو بگیره کولم شد  ، به هر کی رو زدم روی منو زمین گذاشت .هر که اومد زیر ابرومو برداره زد چیشامو کور کرد ، به هر راهی رفتم سر از چاه درآوردم . به کی بگم که باور کنه ؟ معلوم نشد ننه ی خدابیامرزم به جای شیر چه کوفتی به دهن صاحب مرده من گذاشت که یه عمره هر چی می خورم میشه زهر هلاهل و بالا میارم . همه شدن تف سر بالو ، دست رو دلم نگذار کوکب ! 
کوکب خانم که از راز و رمز این همه بی تابی سر در نمی آورد ، یادش افتاد به شوهر دق مرگ شده ی خودش و به بهانه ی همزبونی با ننه ی غضنفر زنجموره ای به راه انداخت که بیا و ببین . صدای آه و ناله ی دامنگیر ننه ی غضنفر و کوکب خانم دست به دست هم داد و مثل زنگوله ای که به گردن شتر مست انداخته باشن ، در و همسایه ها رو خبر کرد و هر چی آدم فضول و بی کار و ول معطل بود دور و بر این دو نفر جمع شدن که ببینند چه خبره !
شمسی خانم که گیس سفید محله بود پاورچین همچی که گرد و خاک راه نندازه به ننه ی غضنفر و کوکب خانم نزدیک شد و گفت : شما دو نفر به گردن ما حق همسایگی دارین ، خوب نیس که از حال همدیگه بی خبر باشیم ، بگین چه مرگتونه تا عقلمون بریزیم روی هم فکری به حالتون بکنیم .کوکب خانم که از گریه کردن خسته شده بود گفت : من که ملالی ندارم ، اومدم دیدم ننه ی غضنفر بی تابی می کنه ، یادم افتادم به بدبختی های خودم ، گریه ام گرفت! 
شمسی خانم که حسابی کفری شده بود به کوکب گفت : زن حسابی خجالت نمی کشی ؟ خیر سرت تا حالا ده تا شکم زاییدی ولی به اندازه ی بچه ای که زیر پای خودشو خیس می کنه عقل و شعور نداری ، شدی نقاره چی محل و همه رو به شور و شین انداختی که چی ؟ منو بگو که خیال کردم کشتی هاتون غرق شده ! 
کوکب گفت : اومدیم صواب کنیم ، کباب شدیم . واالله من هر چی ازش پر سیدم چیطور شده ، چیزی نگفت . اشکش به اشکم گره خورد ، طاقت نیاوردم . 
شمسی خانم رو کرد به ننه ی غضنفر و گفت : شما که سنگ صبور اهل محل بودی ننه ی غضنفر ، همه می گفتن تو سنگ زیرین آسیاب هستی ، آسمون که به زمین نیومده ؟ بلند شو خودتو جمع و جور کن ، قباحت داره ، تو ناسلامتی نوه و نبیره داری ! اگه چیزی شده بگو تا ما هم بدونیم ! 
ننه ی غضنفر همین طوری که با گوشه ی چارقدش اشکاشو پاک می کرد گفت : هفته ای دو مرتبه پسرم از استرالیا تماس میگیره ، دلم  خوشه که چیشام به قد و بالاش می افته و صداش رو می شنوم ، شنفتم میخوان صیانت کنن ، میگن دیگه از واتساپ خبری نیست ! این بچه ی من تا موقعی که بود کسی براش تره هم خرد نمی کرد ، از بیکاری تن به غربت داد و تا نفس داشت فرسخ فرسخ از من دور شد ، یک عمر تر و خشکش کردم ، از این بچه فقط صدا و تصویری برام مونده ، همین هم میخوان از من بگیرن ! بچه ی منو به من برگردونن بعدا درش رو گل بگیرن ، اگه غصه یکی بود آدم با نون میخورد ، به هر طرف که نظر می کنم بیابان است ، آخی ببم ببم ببم ببم ... ننه الهی قربون صدای قطع و وصلت بشم ...ببم ببم ببم ببم ..  و دوباره شروع کرد به زنجموره 
دختر شوکت خانم که پاش برای پسر ننه ی غضنفر سریده بود و هر از گاهی می اومد برای ننه ی غضنفر  شماره می گرفت و دلبری می کرد ، لیوان آب قند و گلابی داد دست مادر شوهر آینده و گفت : ننه ی غضنفر ، اینطوری که میگن ، صیانت نه به داره ، نه به باره . با این همه پروژه های نیمه تمومی  که رو دستشون مونده تا به طرح صیانت برسن و تصویب بشه ایشاالله آقا مرتضی زن گرفته و بچه هاش هم از آب و گل دراومدن ، به دل نگیر عزیزم ، این یکی شدنی نیس ، خیالت راحت !

گروه طنز ساحل// اسماعیل عسلی

روزنامه صبح ساحل

دیدگاه ها (0)
img