بوی پیاز



در بین هزاران پزشک که روز و شب صادقانه خدمت کردی - نیتشان مقبول و اجرشان ماجور و سعی شان مشکور - پزشگکی بود زیرکک که به کیسه ی خود خدمت کردی و آبروی جمله ی پزشکان ببردی. و این پزشگک را هوشی بود سرشار و چون در کار خود به هوش سرشار حاجتش نیفتادی، هوشش را در خدمت کسب پول گماشتی و یکسر در جهت تمهید اسباب معیشت بدویدی و روزِ تعطیل از روزِ کاری و شب عید از روز عزا بنشناختی و یکسر بنالیدی از تنگی معیشت و از اینکه هشتش در گرویِ نُه بودی و گفتی که هر صبح به دانشگاه همی روم، بعد از ظهر همی به بیمارستان اندرم و شب در مطب خصوصی بی‌شمار بیمار همی بینم ولیکن حاصل این همه هیچ در هیچ بود. مقرری دانشگاه در چشمش چنان بود که گویا شتر را به کفریز آب دادی؛ زیرمیزی اش قابل به عرض نبودی؛ گلکسی پِرکیس اش به چشمش نیامدی؛ و درآمد مطب را دندان گیر نیافتی و از سود سهامش در بیمارستان و دیگر درآمدهای متفرقه هم طرفی نبستی. و چون پیوسته با دستِ بگیرش کارکردی، دستِ دادنش ضعیف گشتی و دادن مالیات از برایش همچون دادن جان بودی و حتی حقوق منشی محکمه را کم و به اکراه پرداختی چندان که منشی از بیماران حق حساب گرفتی و نوبت شان را پیش انداختی. و او بیماران را به خوردن دوا تشویق کردی و آنان را به دواخانه هایی فرستادی که با آنها گاوبندی داشتی و هیچ از پیشگیری و بهداشت دم نزدی و از تربیت قطره چکانی متخصص حمایت کردی و هرسال ییلاق و قشلاق کردی و شش ماه در ایران بودی و شش ماه به جهت آپدیت کردن دانش پزشکی اش به دیار فرنگ رفتی و از بسیار جاهای دیگر سردرآوردی تا اینکه دستش دوباره خالی شدی و برگشتی. و پیوسته دل شکسته بودی که تلاش شبانه روزی اش دیده نشدی و قدرش شناخته نیامدی. القصه نامبرده را اخیراً دیدم در محفلی بنشستی و دفتر شکایتی باز کردی و ذم مقامات آغاز کردی و سخن بدین جا رسانیدی که چون فرهنگیان عدالت اقتصادی خواهند چرا پزشکان نخواهند و در اثبات مطالبه خود چندین و چند استدلال کردی از جمله بگفتی: انسان برای زنده ماندن حاجت به فرهنگ ندارد ولی بی پزشک چگونه زنده ماند. و نیز به تهدید گفتی اگر حق ویزیت به یکصد و ۵۰ هزار تومان افزایش نیابد ای بسا که پزشکان جمیعاً به خارج هجرت کردندی؛ و نیز با توجه به درآمد قاطبه ی ملت فقیر شده، گفتی که این افزایش خاصیت پیشگیری دارد چون آنان که به مرض صعب العلاج گرفتار نباشند، دیگر بی جهت به نزد پزشکان نروند و در آن کوشند که هیچ بیمار نشوند.
چه خوش گفته مولانا که:
بوی کبر و بوی حرص و بوی آز                                                    در سخن گفتن بیاید چون پیاز.
   
«علی شیر عبدالله»
برای این مطلب تا کنون نظری ثبت نشده‌ است.
0 / 200
  • نظر شما پس از بررسی و تایید منتشر خواهد شد.
  • لطفا از بکاربردن الفاظ رکیک، توهین و تهمت به اشخاص حقیقی و حقوقی خودداری کنید.

آخرین خبرها