29

آبان

1403


حوادث

10 آبان 1401 11:32 0 کامنت

باور نکرده که پاره تنش را چند روز پیش با علائم آنفلوانزا  ازدست‌داده است او می‌گوید دخترکم زنده است مرگ با ایستادن نبض رخ می‌دهد نبض زهرای من  در دل کودکی دیگر می‌تپد.دلش برای بابا گفتن‌ها،برای شیطنت‌ها و خنده‌های دختر ۱۰ ماهش  تنگ‌شده است، نمی‌داند چگونه به پسر ۷ ساله‌اش که هرروز بهانه خواهرش را می‌گیرد بگوید دیگر هم بازیش را نمی‌بیند...


اما  احساس آرامش دارد او به همراه همسرش بزرگ‌ترین و سخت‌ترین تصمیم زندگی‌شان را گرفتند، آن روز زوج جوان واقعیت تلخی را که از پزشکان شنیدند برایشان باورکردنی نبود ، اما راهی جز تسلیم شدن در برابر آنچه اتفاق افتاده بود نداشتند.آن‌ها  لحظه‌های سختی  را تجربه کردند ازیک‌طرف باور مرگ مغزی و پایان زندگی جگرگوشه‌شان سخت بود و ازیک‌طرف بازگشت بیمار مرگ مغزی به زندگی با اهدای اعضا بدن دخترشان . دختری که  ۶ روز  پس از دست‌وپنجه نرم کردن با  بیماری دچار مرگ مغزی شده بود.


آن‌ها با چشمانی پر از اشک با قلبی شکسته برگه رضایت‌نامه را امضا  کردند امضای آن‌ها کافی بود تا دوباره چراغ خانه بیمار نیازمند دیگری که تا مرگ یک‌قدم فاصله داشت دوباره روشن شود.ساعت 23 و 30دقیقه  ۶ آبان ماه جاری ، کبد زهرا روشی از بدنش خارج و به مرکز پیوند شیراز فرستاده شد.عمل جراحی  کلیه‌های وی به علت نبود گیرنده گروه خونی در آن مقطع زمانی انجام نشد و این دختربچه ۱۰ ماهه با اهدا فقط کبدش جان پسر ۲ ساله  ارومیه‌ای که نفس‌هایش به شماره افتاده بود  را از مرگ نجات داد و  لبخند را به‌صورت خسته خانواده این کودک  نشاند.

 
 رودان


بعدازظهر شنبه  ۳۰ مهرماه،  زن جوانی به نام صدیقه رنجبری  پس‌ از اینکه متوجه شد دخترش تب دارد بلافاصله به همراه همسرش محمدرضا  به درمانگاه  ابوالفضل مراجعه کرد .عقربه‌های ساعت ۱۷ را نشان می‌داد، درمانگاه شلوغ بود ،حدود  پنج ساعت بعد ، نوبت به آن‌ها رسید  و پزشک با معاینه دختربچه، تشخیص داد که وی دچار آنفلوانزا شده است، سپس نسخه دارویی را به دست پدر و مادر زهرا  داد که سریعاً داروها را تهیه و به وی تجویز کنند.


محمدرضا روشی پدر زهرا بابیان اینکه همسرش مدتی قبل دچار بیماری آنفلوانزا شده  و بهبودیافته بود گفت: « پس از تهیه داروها از داروخانه ، به منزل رفتیم و طبق دستور پزشک معالج به دخترمان  دارو دادیم، شب به‌راحتی خوابید و تب او پایین آمد ،حدود ساعت ۸ صبح روز بعد پس از بیدار شدن مانند روزهای قبل مشغول بازی و شیطنت شد و  سر ساعت به او دارو می‌دادیم، تا اینکه ساعت حدود ۳ بعدازظهر متوجه شدیم   او بی‌حال است، این علائم را به‌پای آنفولانزا گذاشتیم و امیدوار بودیم حالش بهتر شود».
این مرد ۳۲ ساله لحظه‌ای مکث کرد و ادامه داد:« شب زهرا بی‌قرار شده بود و  گریه می‌کرد حتی چند بار همسرم به او شیر داد ،ولی آرام نمی‌شد ، حتی تا دم دمای صبح  با ماشین او را در خیابان‌ها گرداندیم تا خوابش ببرد چون اغلب مواقع او  توی ماشین خوابش می‌برد ، ساعت ۴ و نیم بامداد دوشنبه  در ادامه ساعات تجویز دارو،به او استامینوفن خوراندیم ،زهرا استفراغ کرد  و دقایقی بعد  خوابش برد».


دخترک آرام خوابیده بود تا اینکه همان صبح  پدرش با  درد کلیه به همراه مادرش راهی بیمارستان شدند. مادربزرگ  مواظب دختربچه  بود و چشم از او برنمی‌داشت.
« خیلی حالم بد بود و ساعت ۸ صبح در بیمارستان بستری شدم  بعد از بهبودی به خانه برگشتم . مادرم گفت دقایقی پیش زهرا بی‌تاب بوده تا آنکه به خواب رفت، ساعت حدود ۱۰ صبح همسرم که می‌خواست زهرا را در آغوش بگیرد و به او شیر دهد  دید   گردن دخترم کج شد ،سریع به من زنگ زد چون آن لحظه خانه نبودم و  برای انجام کاری به بیرون رفته بودم ،خودم را سریع به آن‌ها  رساندم و زهرا را به درمانگاه ابوالفضل انتقال دادیم».

    مویه‌های فراق فرزند تا شیرین‌ترین پیوند

 

 
 تشخیص مننژیت


صدیقه و محمدرضا شوکه بودند و وحشت‌زده و بی‌تاب. نمی‌دانستند چکار کنند. دکتر درمانگاه به آن‌ها گفت که باید زهرابه بیمارستان منتقل و بستری  شود، چون حالش خوب نیست
«ساعت ۱۲ ظهر بود به بیمارستان علی بن ابی‌طالب رسیدیم  پزشک عمومی گفت که دخترمان تشنج کرده  است ، بلافاصله  آمپولی به او تزریق شد ، دقایقی بعد از بستری شدن متوجه شدم  مردمک‌های چشم دخترم تغییر کرده و دست‌وپاهایش زیادی تکان می‌خورد ،حتی این واکنش چند بار  بعد از بیدار شدن از خواب اتفاق افتاد، این موضوع را با پزشک در میان گذاشتم ولی او به ما  اطمینان داد که خطری  متوجه فرزندمان نیست، از کادر درمان خواستیم پزشک متخصص کودکان ، زهرا را ویزیت کند آن‌ها هم چند دفعه به پزشک شیفت تماس گرفتند ،ساعت حدود 3و نیم ظهر پزشک متخصص کودک  به بیمارستان آمد».
پزشک کودکان با مراجعه بر بالین دختربچه و مشاهده  آزمایش و معاینات  بیان کرد که بیمار دچار مننژیت شده است  و چرا داروی آنفلوانزا به او داده‌شده ؟ سریع باید به بیمارستان کودکان بندرعباس اعزام شود.
« باورمان نمی‌شد ،چرا این اتفاق افتاده است ،چرا  پس از ساعت‌ها بستری ، اکنون باید به ما می‌گفتند که حال زهرا بد است و...کادر درمان بیمارستان پی گیر تخت خالی در  بیمارستان کودکان بندرعباس  برای زهرا بودند اما آنجا بیان داشتند که  تخت خالی نیست باید صبر کنیم   تا تختی خالی شود ،ساعت ۱۰ شب با بیمارستان تسویه‌حساب کردیم و منتظر آمبولانس شدیم. دخترم حالش خوب نبود ،۴۰ دقیقه بعد آمبولانس بدون اکسیژن و بدون هیچ امکاناتی از راه رسید و همسرم به همراه زهرا  راهی بندرعباس شد ،به خانه برگشتم تا با خودروی خودم  به بیمارستان بروم » .

 
 بندرعباس


ساعت ۳۰ دقیقه بامداد سه‌شنبه  آمبولانس وارد بیمارستان کودکان بندرعباس شد و بدن بی‌رمق زهرا بر روی تخت بیمارستان قرار گرفت.


«همسرم اصرار کرد که در آن ساعت شب و خطرناکی جاده ،فعلاً به سمت بندرعباس حرکت نکنم  و من هرلحظه حال فرزندم را جویا می‌شدم ساعت ۵ صبح بود که همسرم تماس گرفت و گفت که حال زهرا خوب نیست و دستگاه اکسیژن به او وصل شده است، به‌سرعت خودم را به بیمارستان رساندم ، ساعت ۱۱ و نیم ظهر پزشک معالج پس از معاینه دخترم  به ما گفت که وضعیت زهرا رضایت‌بخش نیست....او دچار تورم مغز مننژیت شده و  پس از چند بار تشنج ،مرگ مغزی شده است، باورکردنی نبود دنیا روی سرمان خراب شد به او گفتم که  کادر درمان به ما گفتند دخترم مننژیت دارد و  قابل‌درمان است،  پزشک ادامه داد که   باید آزمایش‌های دیگر بر روی فرزندم  انجام شود و به خدا توکل کنیم» اما محمدرضا  و همسرش فقط به هم نگاه می‌کردند و اشک می‌ریختند.


« ما هنوز امیدوار بودیم که زهرایمان حالش بهتر شود معاینه  و آزمایش‌های  زیادی انجام شد  ظهر چهارشنبه ، ۳ پزشک دیگر زهرا را ویزیت و  مرگ مغزی را تائید کردند ،حالمان  اصلاً خوب نبود اما می‌دانستیم که جگرگوشه‌مان  دیگر به زندگی برنمی‌گردد ، بهتر است اعضای بدن او را به بیماران نیازمند اهدا کنیم ، با خانواده مشورت گرفتیم و عصر چهارشنبه پس‌ازاینکه من و همسرم مطمئن شدیم دلبندمان به زندگی بر نخواهد گشت برگه رضایت‌نامه را امضا کردیم و به خاطر تصمیمی که گرفتیم هیچ‌وقت پشیمان نمی‌شویم...»

 
 وداع


ساعت ۱۰ شب جمعه 6 آبان ماه بود  و زن و مرد جوان به همراه اعضای دیگر خانواده شأن وقتی وارد اتاق جراحی بیمارستان شهید محمدی شدند صورتشان پر غم  بود و چشمانشان سرخ گریه‌هایی که نشان از مویه‌های فراق فرزند در این چند روز می‌داد. بالای سرش رفتند و مدام دست بر سروصورت او کشیدند و همه بدنش را غرق بوسه کردند. مادر زهرا  بی‌تاب و بی‌قرار بود و با صدایی گرفته و محزون او را صدا می‌زد و می‌گفت: زهرا؟  پاشو مامان... دلم برات تنگ‌شده ،  گرمای دستانت را حس می‌کنم  ...ما که همیشه  مراقبت بودیم  که  کوچک‌ترین اتفاقی برای تو نیفتد... چرا .... »
محمدرضا دستان دخترش را در دست داشت و می‌گریست . بی‌صدا اشک صورتش را خیس می‌کرد تنها چند دقیقه یک‌بار با صدای لرزان می‌گفت: «زهرا»   انگار که خوابیده است می‌خواست او را بیدار کند نمی‌خواست باور کند تنها دخترش دیگر چشمانش را بازنخواهد کرد... نمی‌خواست باور کند که قلب دخترش هنوز می‌تپد  زندگی از وجود او رخت بربسته است و مرگ مغزی پایان زندگی او است ...

 
 این مرد جوان گلایه‌مند‌است


« دخترمان حالش خوب نبود و چرا باید منتظر تخت خالی باشیم ، چرا نباید  آمبولانس مجهز به کودک بیماری که تشنج کرده  اختصاص یابد ،چرا ساعت‌ها منتظر پزشک متخصص باشیم و...  از من و دخترم گذشت اما دوست نداریم زهراهای دیگری دچار مشکل شوند کاش مسئولان فکر اصولی به این معضلات نمایند).

 
 کار خداپسندانه


رئیس واحد اهدا عضو هرمزگان در  این خصوص گفت: زهرا روشی دختربچه ۱۰ ماهه رودانی در تاریخ سوم آبان با  تب و تشنج پایدار به بیمارستان رودان مراجعه و ازآنجا به علت ناپایداری حال عمومی و کاهش سطح هوشیاری، به بیمارستان کودکان بندرعباس منتقل می‌گردد.  دکتر محمود حسین پور افزود: متأسفانه به‌رغم تلاش کادر درمان، مرگ مغزی  این جان‌آفرین کوچک در تاریخ ۵ آبان، توسط متخصص جراحی مغز و اعصاب، متخصص داخلی مغز و اعصاب، متخصص داخلی و بیهوشی تائید شد. با رضایت خانواده مبنی بر اهدا اعضاء کودک دلبندشان، هماهنگی لازم جهت اعزام تیم جراح با مرکز پیوند شیراز انجام و کبد این جان آفرین کوچک برداشته و جهت پیوند به شیراز فرستاده شد.وی  ضمن تقدیر از کار خداپسندانه خانواده روشی، در ادامه افزود: کبد زهرابه یک پسربچه دوساله که مدت طولانی  را با مشکل کبدی در بستر بیماری بود پیوند شد. حال گیرنده عضو خوب است و بعد از طی دوره درمان ترخیص خواهد شد .

 
 خاک‌سپاری  


پیکر زهرا ۱۰ ماهه  ظهر شنبه گذشته در روستای غیبی رودان  محل تولد مادرش به خاک سپرده شد . محمد صالح هنوز اطلاع ندارد که خواهرش آسمانی شده است ، او هرروز بهانه او را می‌گیرد با سؤال‌های  بی‌شمارش اشک خانواده را دربرمی آورد . اعضای خانواده نمی‌دانند به محمد صالح ۷ ساله  چه بگویند به پسری که وابسته خواهرش بود و در این چندروزه از نبود او بی‌قرار شده است ....

روزنامه صبح ساحل

دیدگاه ها (0)
img