29

آبان

1403


حوادث

26 آذر 1390 18:24 0 کامنت

آرمان دلش برای خانواده تنگ شده بود و هر لحظه آرزو می کرد آدم ربایان دلشان به رحم بیاید و او را آزاد کنند. یک ماه از اسارتش می گذشت اما همچنان چشم انتظار دیدن خانواده،دوستانش ودلواپس درس و مدرسه اش بود، فقط به درهای بسته اتاق چشم دوخته و زمانی که در باز می شد خوشحال از اینکه این بار، رهایی می یابد از جایش بر می خواست اما دوباره با چشم گریان در گوشه اتاق کز می کرد.
مدتی به همین منوال گذشت تا آنکه یکی از روزها، افراد گروگانگیر در اتاق را بر روی آرمان باز کردند ولی پسر بچه به خیال آنکه مانند روزهای دیگر خبری از آزادی نیست و ممکن است به مکان دیگری انتقال یابد و در آنجا اسیر شود گریه کنان از آنها خواست رهایش کنند. چشمان پسر با چشم بند بسته شد و او را در ماشین هل دادند تا آنکه این نوجوان از خودرو پیاده و چشم بندش را باز کرد و در کمال تعجب خود را تنها و در نزدیک خانه شان دید.
اما ماجرا از کجا آب می خورد...
ساعت 12 ظهر بیست هفتم مهرماه سال جاری، آرمان مانند همیشه که در نوبت بعدازظهر به مدرسه می رفت آن روز با عجله پس از خوردن غذا، از خانه خارج شد و با یکی از دوستانش به نام هادی به سمت مدرسه به راه افتاد. در بین مسیر، هادی برای خرید تنقلات به درون مغازه رفت و آرمان خواست تا دوستش بیاید از خیابان عبور کند و آن طرف منتظرش بماند، هنوز این نوجوان 13 ساله چند قدمی از محل دور نشده بودکه خودروی پراید کنار پایش متوقف شد.دو نفر سرنشین خودرو از آرمان پرسیدند پسر آقای اسدی؟ و وی با تعجب گفت: بله.
آنها زمانی که فهمیدند به هدفشان نزدیک شدند سعی کردند هر طور شده این نوجوان را بدون زور، سوار خودرو نمایند اما آرمان به خواسته آنها تن نداد و یکی از آن دو که قوی هیکل بود پس از پیاده شدن، به زور آرمان را سوار ماشین کرد و از صحنه گریختند.
این شروع گروگانگیری ترسناکی بود که مدتی در شهرک اندیشه بندرعباس مردم را به وحشت انداخت.
انتظار تلخ
آفتاب غروب کرده بود اما خبری از آرمان نبود مادر نگران از دیر کردن پسرش، به کوچه رفت دقایقی به هر طرفی نگاه کرد اما خبری از پسر نبود، به سمت منزل بازگشت.پس از آنکه انتظار برای مراجعه وی به خانه بی حاصل ماند زن دلواپس به همسر و فرزندانش این موضوع را اطلاع داد.خانواده به سراغ دوستان آرمان رفتند ولی هیچ کدام خبری از او نداشتند و می گفتند امروز به مدرسه نیامده است.
خانواده سراسیمه به کلانتری 17 رفتند و خبر مفقودی پسرشان را اعلام کردند. پرونده این حادثه، به دست پلیس آگاهی رسید.پس از اعلام این گزارش، گروهی از ماموران برای بررسی موضوع به محل رفتند و تحقیقات خود را آغاز کردند. تا آنکه دو روز بعد از این اتفاق، زنگ تلفن همراه پدر آرمان به صدا درآمد و مرد ناشناسی پشت خط گفت:" پسرتان پیش ماست اگر مایل به نجاتش هستید باید 300 میلیون تومان وجه نقد به حسابی که نشانی اش را بعدا می دهیم واریز کنید". پدر مات و مبهوت به حرف  های آن مرد ناشناس گوش می داد و تا خواست سخنی بگوید آن مرد با تهدید گفت:" اگر به پلیس چیزی بگویید پسرتان را هرگز نخواهید دید" و سپس ارتباط قطع شد.پس از آنکه ربوده شدن علی قطعیت یافت کارگاهان جنایی پلیس آگاهی استان، به بررسی پیرامون انگیزه های احتمالی آدم ربایی پرداختند.
تماسهای پی در پی گروگانگیران
گروگانگیران هر چند روز یک بار، با خانواده ربوده شده تماس می گرفتند و با دادن گوشی به آرمان، احساس دلسوزیشان را بیش از پبش می کردند ودر خواست پول را مجددا تکرار می کردند این ماجرا ادامه پیدا کرد و از آن سو کارگاهان به طور نامحسوس تحقیقات خود را شروع کردند تا آنکه یکی از همکلاسی های آرمان گفت درسوپرمارکت مشغول خرید بوده که دیده وی سوار پرایدی شده است. ماموران با این سرنخ، کار عملیاتی و تحقیقاتی خود را با قوت بیشتری ادامه دادند و دریافتند عده ای با یکی از اقوام این خانواده اختلافات مالی دارد و برای تلافی،پسر این خانواده را ربوده اند.
دستگیری آدم ربایان
ماموران با کار اطلاعاتی، به سه منطقه در بشاگرد، جاسک و نیک شهر سیستان و بلوچستان تقسیم و اعزام شدند. آنها در پی یافتن آدم ربایان و پسر بچه از کوهستان  های صعب العبور تا مناطقی که فکر می کردند می توانند سرنخی از موضوع بیابند عبور می کردند تا آنکه تلاشان نتیجه داد و موفق شدندچهار نفر از آدم ربایان درهرمزگان و یک نفر دیگر در شهرستان ارومیه دستگیر نمایند. در همین حین ماموران محل زندگی یکی از آدم ربایان اصلی را کشف، با نیابت قضایی به منزل او در نیک شهر سیستان و بلوچستان رفتند و همسرش را دستگیر کردند. مرد گروگانگیر که باخبر شد همسرش دستگیر شده است به ناچار گروگانگیر را آزاد کرد.
آزادی گروگانگیر بعد از30 روز
مادر می گرید صدای هق هق گریه هایش طوری بود که دل هر کسی را به درد می آورد و پدر از نامشخص بودن وضعیت پسرش در درون نگران بود و در تنهایی خود اشک می ریخت. خواهر و برادران آرمان نیز اوضاع بهتری از آنها نداشتند. سی روز از زمان ربودن آرمان می گذشت و هر روز دلهره خانواده بیشتر می شد هر ازگاهی آدم ربایان اجازه می دادند آرمان با خانواده اش صحبت کند. تا آنکه همان افراد ناشناس در اوایل شب در تماسی با خانواده خبر دادند پسرشان آزاد و در شهرک اندیشه رها شده است. زمانی که ماموران و پسر بزرگ خانواده در محل قرار حاضر شدند آرمان را می بینند.
پسر ربوده شده در آغوش خانواده
آرمان خوشحال از آزادی به خانواده اش می گوید که هر روز یک وعده غذایی و یک بطری بزرگ آب داشت.چند باری از دست آنها سیلی خورده است و از زمان ربوده شدنش تا آزادی پنج بار محل اسارتش عوض شده بود. این پسر بچه می گفت که اوایل فکر می کرد به خاطر بدهی پدرش او را دزدیدند اما بعد ها با تهدیدهای این آدم ها تا حدودی متوجه شده چه خطری در کمینش هست نمی دانست آنها می خواهند چکار کنند زمانی که لوله تفنگ را کنار گوشش احساس می نمود فکر می کرد دیگر آخرین لحظات زندگی اش است و به خاطرات و لحظات خوبی در کنار خانواده و همکلاسانش داشت فکر می کرد.
اما افکار منفی نوجوان به حقیقت نپیوست و باشاهکار کارگاهان پلیس هرمزگان ختم بی خبر شد.

 

 

تگ ها:

دیدگاه ها (0)
img