نقدی بر نمایش عاشقانه‌ای برای قشم

سردار صفوی در بازی آماتورهای حرفه‌ای!



نویسنده: ایرج اعتمادی/ نویسنده و روزنامه‌نگار
 
در ایام نوروز مسافران نوروزی قشم شاهد اجرای نمایش دراماتیکی در قلعه پرتغالی‌ها بودند. یک كار نوروزی تقریبا غیر كلیشه‌ای كه خوب پرداخته و ساخته شده بود. 
 
نمایش «عاشقانه‌ای برای قشم» به کارگردانی و نویسندگی سید منصور جهانبخش مشهدی از 25 اسفند تا «سیزده به‌در» به مدت هفده شب، در فضای باز محوطه قلعه پرتغالی‌ها هر شب از ساعت ده تا یازده اجرا می‌شد. 
با توجه به فراگیری تماشاچیان که قاعدتا مسافرانی بودند که از جای‌جای کشور به قشم آمده بودند، و هم فراگیری بُعد گردشگری جهانی قشم و به ویژه موضوع ملی‌میهنی این تئاتر، خالی از لطف نیست اگر نگاهی تحلیلی انتقادی به این اثر نمایشی داشته باشیم. 
اثری بود با مضمون داستانی قوی كه عناصر فولكلوریك این اثر بیش از هر چیزی توجه مخاطب را جلب می‌كرد. اگرچه پرداختن به عناصر «فولك» تقریبا در جزیره قشم به صورت كلیشه‌ای هر ساله در قالب کمدی و یا به اشكال مختلف ارائه می‌شود، در این اثر اما در «چارچوب و پرداخت» سعی شده بود متفاوت عمل كند و در این «تلاش برای تفاوت نشان دادن» موفق شده بود از کارهای کلیشه‌ای عبور کند.  
اگر كسی بعد از اتمام تنها یک صحنه نخست این نمایش، به تماشاچیان می‌پیوست، این كار را در حد به رخ كشیدن یك سری كلیشه‌های فولك در می‌یافت؛ اما اگر از آغاز پای داستان می‌نشست و -با این تعبیر از یك اثر هنری كه اگر خشتی از دیوار در آورده شود آن دیوار فرو می‌ریزد-  حواسش را خوب جمع درونمایه‌های محلی‌حماسی این تئاتر می‌کرد از همان آغاز جذب می‌شد و تا پایان رها نمی‌کرد. نویسنده که خود کارگردان این تئاتر هم هست به خوبی بر این گره‌افکنی در اثرش واقف است به طوری که بعد از ایجاد گره در دو صحنه نخست، بدون اینکه در پی‌رنگ اثر لطمه‌ای وارد شود مخاطب را به دل فرهنگ و میراث ناملموس قشم می‌برد و از این طریق بخش‌هایی از فرهنگ مردم را در صحنه‌های بعدی به مخاطب معرفی می‌کند و با دیالوگ‌های بعضا جاندار با بن‌مایه‌های طنز و جدی، مخاطب را درگیر صحنه و بازی زیبای بازیگران می‌کند. 
تا اینجا هیچ‌گونه کار انتزاعی از کارگردان و نویسنده متن سر نمی‌زند. تنها در صحنه‌ای از نمایش که با فلش‌بک به چهارصد سال قبل و زمان آزادسازی جزیره از دست پرتغالی‌ها بر می‌گردد، نمایش به تاریخ می‌پردازد و در عالم خیال و در ورای واقعیت وضع حال، ناگهان و بدون کمترین مقدمه‌چینی به چهار صد سال قبل جهش پیدا می‌کند. با این «بازگشت به گذشته»، ممکن است یک مخاطب جدی تئاتر متوجه یک صحنه‌ی انتزاعی بشود ولی قدرت کارگردان با صحنه‌سازی‌ها و غلیان احساسات ملی‌ناسیونالیستی مخاطبان، چنان این صحنه را چفت و بست می‌کند که مخاطب درگیر شور و احساسات ملی می‌شود و احیانا نقطه انتزاعی این صحنه را نمی‌بیند. ولی در ذهن یک مخاطب جدی تئاتر قطعا پرسش‌هایی شکل می‌گیرد، مبنی براینکه از نظر توالی زمان چگونه می‌توان صحنه اول و دوم را که مربوط به نجات غریقی به نام «نوید» است -که در جست‌وجوی نامزد گم‌شده‌اش «مینا» از تهران به جزیره قشم آمده است- به این صحنه ارتباط داد؟ آن هم به این سادگی و بدون آماده‌سازی ذهنی مخاطب؛ نویسنده‌ی متن تنها در حد یک دیالوگ تک‌جمله‌ای یکی از بازیگران با اعلام بی‌خبری خود از حمله امام‌ قلی‌خان به پرتغالی‌ها، و یا در جایی دیگر با این دیالوگ که برویم قلعه... می‌خواهد بر رجعت به گذشته و به تصویر کشیدن اوهام و خیالات صرف نوید تاکید داشته باشد و ناگهان به چهارصد قبل بر می‌گردد. 
در اینجا نریشنی همراه با موسیقی پخش می‌شود:
«در سال 1001 هجری شمسی امام قلی‌خان حاکم فارس و سردار صفوی با حمله به قوای پرتغالی‌ها در قشم و هرمز، پس از 113 سال بر اشغال جزایر ایران توسط پرتغالی‌ها، پایان داد. در سال 885هجری شمسی که پرتغالی‌ها به جزایر هرمز وارد شدند پس از مدتی برای تامین آب مورد نیاز خود به قشم حمله کردند تا استحکامات خود را برای انتقال آب در قشم بنا کنند. مردم دلیر قشم سه روز تمام با از جان گذشتگی در مقابل قوای مسلح پرتغالی جنگیدند و مقاومت کردند. اما سر انجام پرتغالی‌ها توانستند با توجه به در اختیار داشتن توپ‌های جنگی و به شهادت رسیدن بسیاری از مردم بومی قشم، جزیره را اشغال کرده و اقدام به ساخت قلعه برای تامین آب نیروهای خود در هرمز کردند. امام قلی‌خان با کمک قراردادی که صفویه با کمپانی هند شرقی بسته بود توانست با نیروهای زیاد و پشتیبانی بریتانیا به قشم و هرمز حمله کند و به بیش از صد سال سلطه پرتغالی‌ها بر تنگه هرمز خاتمه دهد...». 
در حین پخش شدن نریشن، سربازان ایران به قلعه حمله‌ور می‌شوند. داخل قلعه صدای توپ و آتش می‌آید. سربازانی در بالای دیوار قلعه تیر می‌خورند. سربازان ایرانی به سمت قلعه می‌روند. سربازی ایرانی تیر می‌خورد؛ پایین قلعه می‌افتد. نوید صدای فریاد زنی را می‌شنود. خیال می‌کند مینا است. با عجله شمشیر را بر می‌دارد و وارد قلعه می‌شود. درگیری ادامه دارد. پرچم پرتغالی‌ها پایین کشیده می‌شود. پرچم ایران بالا می‌رود...
 اگرچه با این نریشن زیبا در این بخش از نمایش، مخاطب را درگیر صحنه می‌کند، اما باز هم به نظر می‌رسد جای یک ‌نیم‌پرده‌ای با هدف ارتباط دادن این وقایع تاریخی به دو صحنه ی نخست، برای مقدمه‌چینی این بخش فانتزی نمایش -خیالات و رجعت به گذشته- خالی بود تا با تفکیک مرز بین واقعیت و خیال بر باورپذیری این بخش و پذیرش آن از سوی مخاطب، تلاش می‌کرد. با این حال کارگردان با بهره‌گیری از نور، صدا، موسیقی و جلوه‌های ویژه در این صحنه‌ی حماسی به خوبی از عهده کار بر آمده بود و توانسته بود صحنه‌هایی را که امکان نمایش آن در تئاتر وجود نداشت با جلوه‌های ویژه در ذهن و خیال مخاطب به تصویر بکشد.  
با این سردر گمی احتمالی مخاطب، ممکن است سوالاتی در اذهان شکل بگیرد؛ اولا اینکه، گم شدن یک دختر تهرانی در جزیره قشم چه ربطی به امام قلی‌خان دارد؟ اگر در ابتدا این دخترخانم به عنوان دانشجوی رشته‌ی تاریخ معرفی شده بود، و از این زاویه به او پرداخته و کمی ساخته شده بود، باورپذیرتر می‌نمود. دوم اینکه، آیا نویسنده‌ی نمایشنامه گم‌شدن دختری تهرانی به نام مینا را می‌خواهد به قبل یا هنگام حمله پرتغالی‌ها نسبت دهد؟ به طوری که پس از آزادسازی جزیره توسط امام‌ قلی‌خان، ناگهان مینا پیدا می‌شود! این پرسش ممکن است در ذهن مخاطب ایجاد شود که آیا مینا در اسارات پرتغالی‌ها بوده است؟ در صحنه‌ی بعد نشان داده می‌شود که مینا در روستاهای جزیره و در میان دحتران جزیره به خوبی و در آرامش زندگی می‌کرده است به طوری که دیگر حاضر به برگشت به تهران -حتی- نیست و به نامزدش پیشنهاد می‌کند در جزیره بمانند و همین جا زندگی کنند. در صحنه‌های بعد از آزادسازی جزیره در یکی از دیالوگ‌های عاشقانه‌ای که بین مینا و نوید پیش می‌آید مدت زمان گم‌شدن مینا را هشت‌ماه عنوان می‌کند در حالی که جزیره قشم یک‌صد سال در اشغال پرتغالی‌ها بوده است، پس بحث اسارت مینا منتفی می‌شود ولی یک ایهام همچنان باقی می‌ماند، و آن اینکه در زمان حمله پرتغالی‌ها زنان و دختران جزیره -حالا همان‌طور که در صحنه کشته می‌شوند- در واقع بیشترین آسیب را از این حمله می‌برند و قطعا مینا هم در این دوره زمانی نمایش همچنان مفقود است و بعد از آزادسازی جزیره پیدا می‌شود. آیا نویسنده خواسته است با ایهام سخن بگوید یا واقعا ابهامی به وجود آمده است! 
با این اوصاف نمی‌توان از زیبایی‌های این اثر نمایشی چشم پوشید. ابتدا گره‌ای که در صحنه اول نمایش ایجاد می‌كند و مربوط به نجات یافتن غریقی در دریاست که در پرده بعد مخاطب متوجه می‌شود که همان نوید نامزد مینا است که برای یافتن مینا از تهران به جزیره قشم آمده است. در همان صحنه دوم که معلوم می‌شود غریق نجات یافته و گم‌شده‌ای دارد، بلافاصله این سوال در ذهن مخاطب ایجاد می‌شود که آیا نوید به قصد خودکشی خود را به دریا انداخته یا از قایقی دچار سانحه به دریا افتاده است؟ نویسنده‌ی متن این سوال را پاسخ نمی‌دهد. به هر حال مخاطب را از همان صحنه دوم درگیر سوژه می‌كند.  با بازی خوب پسران و دختران جوان و نوجوان كه واقعا مبتدی هم بودند مخاطب را میخكوب می‌كند؛ بازی زیبا، متبحرانه و در بخش‌هایی متهورانه این بازیگران نوجوان گروه‌های زیادی از مسافران نوروزی را به داخل و فضای بیرون قلعه پرتغالی‌ها كشانده بود. 
کارگردان در انتخاب موسیقی اگرچه کار تولیدی خاصی نداشت، اما با انتخاب بجا و مناسب موسیقی‌های فولکلوریک و پاپ پرطرف‌دار، موفق عمل کرده بود چرا که با متن و صحنه كاملا هماهنگ پیش می‌رفت به طوری که یك نوع هم‌ذات‌پنداری را در مخاطب بر می‌انگیخت. کارگردان با پایبندی خود به واقع‌گرایی اثر از ظرفیت‌های هنری همچون خیال‌انگیزی، نورپردازی، موسیقی، و حتی بخش پایانی که تماشاچیان را به صحنه می‌کشاند یا به نوعی صحنه‌ی نمایش را به میان تماشاگران می‌برد، اثری نئورئالیستی را خلق کرده است.
بک‌گراند نمایش کاملا بومی و محلی بود. دکور صحنه نمایش، نمایی بود از یك سرای قدیمی قشمی با یك بادگیر و ساباط كه در پشت دیوار ساروجی قلعه پرتغالی‌ها نمای زیبایی به صحنه نمایش داده بود به طوری كه قلعه پرتغالی‌ها جزیی از صحنه این نمایش در آمده بود. رنگ، فضا و اتمسفر این تئاتر قطعا تا سال‌ها در ذهن تماشاچیان ماندگار خواهد ماند. 
جدای از سیر کلی داستان، مضامین فولکلوریک این نمایش به قدری زیبا در متن گنجانده شده بود که با اجرای هنرمندانه بازیگران نوجوان شور و شوقی را در دل مخاطبان که اکثرا گردشگران نوروزی بودند، انداخته بود؛ مخصوصا از این جهت که بعد از گره‌هایی که در متن وجود داشت از جمله گم‌شدن مینا، تراژدی حمله پرتغالی‌ها به قشم و سپس نجات مردم قشم توسط امام‌قلی‌خان که در این صحنه به ویژه به اهتزار در آوردن بیرق سه رنگ ایران توسط بازیگران نوجوان، از گوشه و کنار و بالای قلعه پرتغالی‌ها حس ملی‌میهنی مخاطبان را بر می‌انگیخت. 
و هم صحنه پایانی نمایش -عروسی نوید و مینا- که با موسیقی محلی و آیین‌های زیبای عروسی سنتی جزیرتی‌ها همراه بود، در این لحظه تمام جمعیت تماشاچیان از جای برخاسته و با رقص و پایکوبی عروس و داماد را تا بیرون از قلعه پرتغالی‌ها بدرقه کردند.
 به عنوان جمله آخر شاید بتوان گفت این نمایشی بود که فقط در قشم می‌توان اجرا کرد و در کنار قلعه پرتغالی‌ها؛ که خواسته یا ناخواسته به جزیی از صحنه این تئاتر در آمده بود و زیبایی‌های کار را دو چندان کرده بود.
این نکته را هم اضافه کنم، اگرچه نویسنده، کارگردان و دستیاران وی از هنرمندان بنام کشورمان هستند، اما بازیگران نوجوان این نمایش برای اولین بار بازیگری را تجربه می‌کردند با این حال نقش‌های خود را به خوبی اجرا کردند و کمتر کسی متوجه غیرحرفه‌ای بودن بازیگران می‌شد. 
در پایان اگر بخواهیم دست به نمره ببریم باید به صداگذاری نمره بیست داد. صداگذاری نمایش، عالی بود. 
 
  اسامی عوامل و بازیگران
نویسنده و کارگردان: سید منصور جهانبخش مشهدی
مجری طرح، مشاور کارگردان و طراح صحنه: مبین عطاری 
دستیار کارگردان: شیدا سامانی راد
طراح نور و صدا: حسام انوشیروانی - محمود کریمی
اجرای نور و صدا: محمد موسویان
طراحی لباس: سارا عباسی - آمیتیس گزی
گویندگان: سعیده موسوی - آرشام خواجه نژاد - عبدالکریم سرودی - علی پارسا - مریم پالیک - مهسا مسعودی 
ضبط صدا و میکس: عبدالکریم سرودی
گریم: شیدا سامانی راد 
مشاور‌پروژه: نوید فلاحت
مشاور میراث فرهنگی و گردشگری: دکتر عبدالرضا دشتی‌زاده
ساخت دکور: چراغی
تامین لباس و اکسسوار: امین دریانورد
بازیگران: اتنا کرم جان - مائده داربری - عسل تلنگ - پریا توزنده جانی - مرجان مطوری - محدثه مطاری - هلن کمالی - نرگس زیدابادی - روژان کیوانی - اوا ابراهیم زاده - امین دریانورد - غانم ظاخره - صیف ایمانی - سام صابری - نوید دیرستانی - فرزاد ایرانی  - فرزاد صلخی - محمود اعتباری - آرمیتا نامور
 
روزنامه صبح ساحل
برای این مطلب تا کنون نظری ثبت نشده‌ است.
0 / 200
  • نظر شما پس از بررسی و تایید منتشر خواهد شد.
  • لطفا از بکاربردن الفاظ رکیک، توهین و تهمت به اشخاص حقیقی و حقوقی خودداری کنید.

آخرین خبرها