03

آذر

1403


اجتماعی

11 اردیبهشت 1402 08:49 0 کامنت
رنج‌ها زمانی که حل نشوند تبدیل به داستان‌های کلیشه‌ای می‌شوند که هرکسی حاضر به خواندن یا شنیدن دوباره آن نیست. پرداختن به زندگی کارگران هم از این قائده مستثنی نیست. به مناسبت روز جهانی کار و کارگر به معدن سنگ آهن تنگه زاغ حاجی آباد رفتیم و از نزدیک شاهد فعالیت بدون توقف کارگران این معدن بودیم. افرادی که اکثرا جوان بودند و از کار سخت ابایی نداشتند. خاک سرخ معدن را می‌کاوند و سفره زندگی را زینت می‌دهند. با دست‌های پرچین و گره‌شان، ساعت‌ها، روزها، ماه‌ها و سال‌ها کار می‌کنند و خواسته‌شان این است که مسئولان با برخی تصمیمات گره‌های زندگیشان را بیشتر نکنند.
  
 درد کارگر کلیشه‌ نمی‌شود
پس از طی یک ساعت و نیم راه از بندرعباس، به ورودی معدن تنگ زاغ رسیدیم. صف ماشین‌های سنگین برای بارگیری بیش از هر چیز به چشم می‌‌آید. وارد محوطه معدن شدیم. برای بازدید از روند استخراج آماده می‌شویم. دور تا دورمان را زمین قرمز رنگ پوشانده. تقریبا همه کسانی که اینجا کار می‌کنند ردی از این خاک را به همراه دارند، حتی روی لباس آبی رنگ نگهبان درب ورود هم ردی از گرد قرمز را به راحتی می‌شد دید. قرار است محوطه‌ای گرداب گونه را طی کنیم تا به اولین نقطه‌ای که کار استخراج از آنجا آغاز می‌شود برسیم. در مسیر مینی‌بوسی را می‌بینم که جوانی از پنجره‌اش به بیرون نگاه می‌کند. دستاری بر سرش بسته. واضح است که صورتش به خاطر کار در این محیط خاک گرفته و تیره‌ شده. به مکان مورد نظر یعنی جایی که کارگران در حال حفر زمین و آماده‌سازی آن برای جایگذاری مواد ناریه و آتشباری هستند، می‌رسیم. 
دو کارگر که یکی با تجربه و دیگری جوان‌تر و نحیف‌تر به نظر می‌رسد در حال کار هستند. تمام صورتشان را با پارچه پوشانده‌ و خود را زیر سایه‌بان زهوار در رفته‌ای که به دستگاه کارشان متصل شده، جا داده‌اند. کارشان این است با دستگاه، چاله‌هایی برای قراردادن مواد ناریه، به اندازه و فاصله مشخص ایجاد ‌کنند. ماشین را می‌بینند و دست از کار می‌کشند. به سراغشان می‌رویم و پس از خوش و بش اولیه، درخواست می‌کنم کارشان را ادامه دهند. نمی‌پذیرند. آنکه باتجربه‌تر است می‌گوید هنگام حفر زمین حجم زیادی گرد و خاک در هوا پخش می‌شود که چشم چشم را نمی‌بیند. کارگر جوان‌تر از ما فاصله می‌گیرد. گوشی ساده‌ای از جیبش در می‌آورد و خود را مشغول می‌کند. تمایلی به صحبت ندارد. 
«حسن» کارگر با تجربه‌ نزدیکمان می‌شود. ده سال است که در معدن تنگ زاغ کار می‌کند. خانواده‌اش در یکی از شهرستان‌های استان فارس ساکن هستند. کارش را توضیح می‌دهد. می‌گویم از دشواری‌های شغلت بگو. بدون وقفه می‌گوید:«کُلش سخته. از کجا بگم؟ الان زندگی برای کی آسونه؟ شرایط زندگی و حقوق برای همه مردم مشکله. هیچ چیز فرقی نکرده، سختتر هم شده. اگر کارگر هم باشی که دیگه برای یک لقمه نون باید....گرما، دوری از خانواده، تعطیلات کم. باید زندگی کنیم. این هم شغل ما هست. هرکس نیاز داشته باشد کار می‌کند». کارگران این مجموعه در سه شیفت فعالیت می‌کنند. بدون توقف. حقوق و دستمزدشان به نقل از سرپرست کارگاه از سقف اداره کار بیشتر است. حداقل دریافتی برای کارگر ساده حدود هفت میلیون تومان است که میزان سابقه کار، وضعیت تاهل، تعداد فرزند و... نیز در افزایش رقم دریافتی تاثیرگذار خواهد بود. خسته نباشید می‌گوییم و خداحافظی می‌کنیم. کمی فاصله می‌گیریم. قصد داریم عملیات حفر را از نزدیک ببینیم. شیشه‌های ماشین کاملا بسته است. دستگاه را روشن می‌کنند، صدای بلند و گوش خراشی دارد. در فاصله چند ثانیه دو کارگر در گرد و خاک محو می‌شوند؛ آن هم در شرایطی که از ماسک خاصی یا شیلد محافظ صورت خبری نبود. 
   
 ایستاده بر خاک 
مقصد بعدی بالاترین نقطه معدن است؛ جایی که تمام محدوده‌ی برداشت شده را می‌توان دید. از این چشم انداز کلیه‎ی ماشین آلات در حال کار مشخص هستند. در جایی ایستاده‌ایم که می‌گویند قبلا این محل یک کوه بزرگ بوده و طی سال‌ها برداشت و استخراج از آن، اکنون حفره‌ای است با عمق کم اما شعال گسترده. تنگ زاغ قدیمی‌ترین معدن هرمزگان است و فراز و نشیب‌هایی هم پشت سر گذشته و در حال حاضر 185 نفر در این معدن به صورت مستقیم در حال فعالیت هستند. 
کمی بعد وارد محوطه سنگ شکن شدیم. دو کارگر زیر سایه‌ای در حال استراحتند. چند نفر دیگر مشغول کار هستند. یکی از آن‌ها که پیراهنی آستین کوتاه بر تن دارد مدام بین دستگاه‌ها در رفت و آمد است. نزدیک می‌شوم. یک دستگاه بینمان فاصله است. مجبورم با صدای بلندتری با او صحبت کنم. می‌پرسم زندگی چطور می‌گذرد؟ گره‌های پیشانی‌اش بیشتر می‌شود و پارچه درون دستانش را محکم‌تر می‌فشارد. «فکر و خیال و نگرانی زندگی و آینده زیاده. کارگر با کسی که پشت میزه فرق می‌کنه. اسمش روشه، کارگر. حقوق و مزایا قرارداده و از اول میدونی چقدر قراره در بیاری. چیزی که آدم رو نابود میکنه فکر و خیاله. اینکه میرسونی یا نمیرسونی. اینکه میتونی خرج زن و بچه‌ت رو بدی یا باید یه فکر دیگه کنی. اینکه این حقوق رو به کدوم زخم بزنی. هر ماه اوضاع بدتر میشه. خبرنگاری دیگه از قیمتا خبر داری. 
هربار که بری داخل سوپرمارکت خرید، میفهمی چقدر نداری». می‌گوید از دستگاه فاصله بگیر. خودش هنوز همان جا است. دیگر صدایش را نمی‌شونم. به یکباره کل محوطه را گرد و خاک قرمز می‌پوشاند. او هنوز همان جاست. فیلم «ایستاده در غبار» روایت زندگی «احمد متوسلیان» فرمانده لشکر یکی از عملیات‌های جنگی در خط مقدم خرمشهر، در ذهنم تداعی می‌شود. 
دیدگاه ها (0)
img