29

آبان

1403


27 شهریور 1398 13:10 1 کامنت

"ادبیات خوبه انسان سازه ولی دختر یه کارمند ساده باید دنبال یه رشته ای بره که درآمد داشته باشه"

"برو دنبال یه رشته نون و آب دار ادبیات رو در کنارش ادامه بده"

"رشته ات؟ از کی تا حالا زالزاک جزء میوه هاست"

"دلم می سوزه خودت رو حروم کردی این همه زحمت کشیدی آخرش هیچی"

"اگه ماهی چند میلیون درآمد داشتی حالت این نبود"

"عه به بالاخره به یه دردی خورد من همه ش می گفتم این همه می ری و می یای که چی بشه؟"

 از سال هشتادوچهار که تصمیمم را برای تحصیل در رشته ادبیات عملی کردم و وارد دانشگاه شدم جملات بالا را به دفعات شنیدم و هر بار  مصمم تر از قبل به راهم ادامه دادم از سال  هشتاد و شش  هم رفت و آمد به انجمن شعر را  به زندگی ادبی ام اضافه کردم که برای هیچ کس جدی نبود جز خودم، خودی که از نوجوانی غرق در دنیای سراسر سپیدی و پاکی کتاب های ادبیات مدرسه بود بی آن که نجات برایش معنی داشته باشد . این دنیا آنقدر زیبا بود که حتی از بین رفتن تصویر مطلقا پاکش چیزی از دلبستگی ام کم نکرد بلکه آیینه ای شد در مقابلم برای دیدن زندگی با تمام خوبی ها و بدی هایش آیینه ای که روز به روز شفاف تر می شود. از زمانی که مهم ترین تصمیم زندگی ام را عملی کردم چهارده سال می گذرد هنوز مست می شوم از خاطرات ادبیاتی ام ،بحث های کلاسی فردای پخش سریال شهریار،  نظامی خوانی هایی که پرتابم می کرد به دنیایی تازه اعتماد به نفسی که در کلاس های سبک شناسی جان می گرفت و... حالا به قدری با انتخابم یکی شده ام که از یاد برده ام قبل از آن چه کسی بوده ام و چه  می کرده ام  چهارده سال گذشته و من  یک ادبیاتی شاعر هستم  و به همین دلیل  بیست و هفت  شهریور برایم بیشتر از روزهای دیگر رنگ زندگی دارد یک ادبیاتی شاعر هستم با داشته هایی که از نداشته هایم برایم مهم ترند و می نویسم ، می نویسم که بگویم هیچ مصلحتی بالاتر از دنبال کردن رویاها نیست مخصوصا رویای ادبیاتی بودن  

شیوا شاکری

img
دیدگاه ها (1)
img