مترجمی، کتابی ترجمه و منتشر میکند. نویسنده ای از آن کتاب، انتقاد میکند و در روزنامه ای به چاپ میرساند. در شماره ی بعد، مترجم به نویسنده پاسخ میدهد. در شماره ی بعد، نویسنده به مترجم پاسخ میدهد و در شماره بعد مترجم. بخشی از این مناظره کاملا ادبی را میخوانیم:
من در محیطی بزرگ شدم که نمیتوانم آن را به قدر کافی دوستداشتنی یا محبتآمیز توصیف کنم. مادرم، اگرچه میدانم که به روش خودش مرا دوست داشت، به هیچ وجه محبتی نشان نمیداد. در واقع من هرگز به یاد نمیآورم که او در تمام دوران کودکی من را در آغوش گرفته یا گفته باشد که من را دوس ت دارد، تنها باری که میتوانم به یاد بیاورم او گفته باشد من را دوست دارد یا به من افتخار میکند روز قبل از مرگش است. خاطرات اصلی من مربوط به عصبانیت او و کتک خوردنم است. اگر کار اشتباهی میکردم، مادرم مرا با هر چیزی تنبیه بدنی میکرد، کفش، روزنامه، قاشق یا هر چیزی که میتوانست پرتاب کند. خیلی کم پیش میآمد که پدر و مادرم کارها یا دستاوردهای مرا تایید و تشویق کنند و من در تمام زندگی ام در آرزوی تایید دیگران بزرگ شدم، چه در روابط، چه کار و چه موقعیتهای دیگر زندگی.