صبح ساحل ، اجتماعی - خصوصیسازی به مجموعهای از اقدامات گفته میشود که در قالب آن سطوح مختلف کنترل، مالکیت و مدیریت از دست بخش دولتی خارج و به دست بخش خصوصی سپرده میشود.
خصوصیسازی یک سیاست اقتصادی جهت تعادل بخشیدن بین دولت و بازار و البته بیشتر به نفع بازار است. این حرکت باهدف افزایش کارایی فعالیتهای اقتصادی صورت میگیرد.
آثار خصوصیسازی از منظر اقتصاد خرد شامل، افزایش کارایی بنگاههای اقتصادی، بهبود نظام تصمیمگیری، حذف یا کاهش بسیاری از مبادلات، روشن شدن اهداف بنگاه، ارتقای کیفیت کالاها و خدمات، کاهش هزینهها و بهبود شرایط کار است.
در این مقاله سعی داریم با استفاده از مدل اقتصادی آلمان شرقی قبل از فروپاشی دیوار برلین و آلمان شرقی ملحق شده به آلمان غربی، نقاط قوت خصوصیسازی را در پیشرفتهای اقتصادی بررسی کنیم.
دیوار برلین یا دیوار برلن نام دیواری به طول ۱۵۵ کیلومتر و به ارتفاع ۲ متر بود که پس از خاتمهی جنگ جهانی دوم و شکست حزب نازی و بعد از حزب حاکم بر آلمان تأسیس شد. این دیوار در سالهای ۱۹۶۱ تا ۱۹۸۹ به مدت ۲۸ سال شهر برلین را به دو منطقهی شرقی و غربی تقسیم کرده بود که اصلیترین نماد جنگ سرد نیز بود.
درواقع کشورهای پیروز آلمان را به چهار قسمت تبدیل کردند و از تاریخ ۷ اکتبر ۱۹۴۹ طبق توافق کنفرانس یالتا کشور آلمان به جمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی) و آلمان غربی تقسیم شد. بخش شرقی در اختیار شوروی کمونیست و بخش غربی در اختیار دموکراتها و کاپیتالیست ها.
همین سیستم نامطلوب و ناکارآمد شوروی کمونیست بود که باعث شد در فاصله سالهای ۱۹۴۹ تا ۱۹۶۱ حدود ۵.۲ میلیون نفر از آلمان شرقی به آلمان غربی مهاجرت کنند. طبق اسناد فقط طی شش ماه اول سال ۱۹۶۱ تعداد ۱۶۰ هزار نفر از برلین شرقی به برلین غربی پناهنده شدند؛ یعنی روزانه 2000 نفر. بیشتر مهاجرین هم کارگران متخصص، کارشناسان، اساتید دانشگاه و روشنفکران بودند همین امر موجب نارضایتی دولت آلمان شرقی و اتحاد جماهیر شوروی سابق شد
به دلیل مهاجرت بیشازحد مردم و کمبود نیروی کار، نیکیتا خروشچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی دستور داد تمام راههای ارتباطی بین برلین شرقی و غربی را مسدود کردند و دیوار ننگین برلین را ساخت و مردم زیادی به مدت 28 سال از عزیزان خود دور شدند.
جان افراد زیادی گرفته شد و بسیاری از مردم توسط مقامات برلین شرقی به برلین غربی فروخته شدند یعنی صنعت قاچاق انسان...سپس بعد از سالها اعتراضات مردمی به وضعیت اقتصادی و سیاسی بالا گرفت و در نهم نوامبر ۱۹۸۹ به اوج خود رسید تا درنهایت دیوار برلین از هم پاشید و برگ جدیدی در تاریخ آلمان رقم خورد یعنی اتحاد بین دو آلمان؛ اما بیایید دلیل این فروپاشیها را بررسی کنیم.
دلیلهای شکست آلمان شرقی
در مقابل آلمان غربی چه بود؟
آلمان به دونیمه تقسیمشده بود. طبق اسناد به دست آمده در سال ۱۹۸۸ حجم صادرات آلمان غربی به ۳۲۳ میلیارد دلار میرسید، درحالیکه در همان سال آلمان شرقی تنها فقط ۳۰٫۷ میلیارد دلار کالا صادر کرده بود که ۶۵٪ این مقدار هم به کشورهای کمونیستی صادر میشد عملاً اقتصاد فلج شدهای داشت.
اما دلیل فلج شدن اقتصاد آلمان شرقی بسیار متعدد است از زندانی و شکنجه شدن مردم گرفته تا فساد گسترده اقتصادی؛ اما در بخش سیاستهای اقتصادی، بهطور خلاصه میتوان به سه مورد کلی تقسیم کرد:
مورد یک: آلمان شرقی بهطور بلندمدت قیمتها را ثابت نگهداشته بودند و همین باعث از دست دادن بازار جهانی شده بود. به این دلیل که آلمان شرقیها مجبور بودند یارانه سنگینی برای پایین نگهداشتن قیمت و از طرفی افزایش اسمی حقوقهای پرداختی انجام دهند.همین تنها عمل پایین نگهداشتن قیمتها باعث شده بود که کیفیت کالا بهشدت افت کند و رقابت علناً از بین برود و از طرفی افزایش حقوقها باعث شده بود نقدینگی رشد چشمگیری داشته باشد یعنی پول بود اما کالایی برای خرید نبود.
مورد دو: از طرفی همین رفتارهای سیاسی و اقتصادی باعث شده بود بهرهوری در مصرف انرژی و هم در نیروی انسانی بهشدت در آلمان شرقی افت کند.
نیروی انسانی بهعنوان مهمترین منبع چرخه تولید خدمات تا مصرف خدمات است... لذا سو مدیریت در این دو بخش ذکرشده باعث میشود سیستم یک کشور مادام در یک چرخه بد رکود گیر کند.
و مورد سوم: که المان شرقی آنچنان حضوری در بازار بینالمللی نداشت، 70 درصد تجارتش با شوروی و کشورهای همپیمان آنها بود که وضعیت اقتصادی این کشورها بسیار ضعیف و بدتر از خود آلمان شرقی بود، درنتیجه عملاً رقابت و سرمایهگذاری خارجی در آلمان شرقی بیمعنی شده بود و در نبود سرمایهگذار خارجی مشکلات تشدید هم میشد: نتیجه این شد که قدرت خرید مردم در المان شرقی نصف المان غربی بود چون آلمان غربی بسیاری از سرمایهگذاران خارجی به خود جلب کرده بود و پیمان همکاری و تجاری مناسبی با کشورهای مطرح بسته بود.
پس از اعتراضهای گسترده مردمی و فروپاشی، مردم آلمان شرقی برای برونرفت از این بحران چه کردند؟
اگر بخواهیم در یک دسته کلی بگذاریم. انتخابات آزاد و روی کار آمدن سیاستمداران مردمی و بعد از آن خصوصیسازی گسترده.
درواقع یکی از نقاط قوت اقتصادشان، داشتن بنیه قوی در خصوصیسازی است.
اما نقطه شروع این پیشرفت کجا بود؟
پس از روی کار آمدن سیاستمداران مدبر و باکفایت در آلمان متحد (شرقی و غربی)، آنها شروع به استفاده از اقتصاددانهای برجسته کردند که سیاستهای کلی اقتصاد و مردم را تعیین میکردند.
در سطح نظریهپردازی آقای گلب و فیشر بودند که دو کارشناس برجسته بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول بودند که به اقتصاد این کشورها بسیار کمک کردند.
گلب Gleb که تا قائممقامی بانک جهانی پیش رفت بود و در بازسازی و توسعه اقتصادهای آفریقایی بسیار مشارکت داشت، در سالهای اخیر فیشر و گلب برای گذار از اقتصاد کشورهای سوسیالیستی چند راهکار رو توصیه کردند،
اولازهمه ثبات اقتصادی در ابعاد اقتصاد کلان بود که شامل کاهش کسری بودجه و کسری تجاری، محدود کردن یارانهها ازیکطرف و ارائه ضمانتهای اعتباری لازم برای جبران آنها در یکطرف دیگر بود. آنها دستور فروش اموال دولتی را دادند و همچنین دستور دادند که نرخ بهرهوری بالا برود تا سرمایهگذاران خارجی تمایل به سرمایهگذاری در آلمان کنند.
در سالهای آخر ارزش واحد پول آلمان شرقی به دهم ارزش پول آلمان غربی رسیده بود ولی این دو نظریهپرداز باسیاستهای پیچیده پولی که در نظر گرفتند، ارزش پولی این دو را یکبهیک اعلام کردند. دوم اصلاحات بزرگ این دو نابغه قیمتگذاری و تجاریسازی بود، کل فرایند تولید و توزیع در سیستم سوسیالیستی سابق عملاً دست دولت بود، آنها این فرآیند را شکستند و قیمتها را آزاد اعلام کردند، آزادسازی قیمتها هم به تجار و سرمایهگذاران خارجی انگیزه میداد که فعالیت خود را در آلمان توسعه بدهد.
قیمتها از وضعیت ثابت به وضعیت شناور تبدیل شد البته این تنها محدود به بخش قیمتگذاری نبود، بلکه حقوق و دستمزد کارگرها نیز آزاد اعلام شد. چون نمیتوان به بخش خصوصی دستور داد که صدها قانون دولتی را رعایت کنند که منجر به کاهش بهرهوری آنها بشود.
از طرف دیگر چون درآمد دولت آلمان شرقی جدید از روی مالیات بود و نه مانند آلمان شرقی شوروی از روی درآمد شرکتهای دولتی و فروش منابع طبیعی، پس سیاست مدران جدید موظف شدند که شغل بیشتری ایجاد کنند تا درآمد دولت بیشتر شود ولی برای ماندن در بازار تولید این دولتها باید با کشورهای همسایه و یا کشورهای سرمایهدار قرارداد میبستند که همین مسئله باعث جذب سرمایهگذار در آلمان شرقی جدید شد.
از همین رو خصوصیسازی به شکل گستردهای در آلمان شرقی (ملحق شده به غرب) رونق گرفت و چون در آلمان شرقی سابق، 95 درصد مردم برای دولت کار میکردند و دولتی که از فرط بدهی و فساد و ناکارآمدی سقوط کرده بود، بار بیکاری گستردهای را متحمل شده بود که تنها راه نجاتش، گسترش خصوصیسازی و جذب این کارگران در بخش خصوصی بود؛ که اجرای این سیاست خود باعث افزایش رفاه و هم افزایش درآمد ارزی میشد.
برای جبران خسارتهای وارده به آلمان شرقی، آلمان غربی سرمایهگذاری هنگفتی کرد. دولت آلمان فدرال تاکنون حدود ۲ هزار میلیارد یورو برای فرآیند ادغام شرق به غرب هزینه کرده است.
ایالتهای جدید آلمان در حال حاضر زیر ساختارهای بسیار مدرنی دارند و تقریباً دوسوم المان شرقی به غربی ملحق شده و روند الحاق و همینطور صنعتی کردن آلمان شرقی جدید همچنان ادامه دارد و تا روزی که بهپای آلمان غربی برسد این روند ادامه دارد. امروزه آلمان در زمره موفقترین کشورهای اجراکننده خصوصیسازی قرارداد که او را بدل به یک کشور قوی اقتصادی کرده است. عبارتاند از:
پس خصوصیسازی یک عضو جدانشدنی از اقتصاد است ولی کشور عزیزمان ایران در این مسائل ضعفهای بزرگی دارد که باعث شده خصوصیسازی بهدرستی پیاده نشود. برای اینکه جایگاه مناسبی در خصوصیسازی به دست بیاوریم بایستی حداقل موارد زیر برای اجرای روند خصوصیسازی پیاده شود:
1- آزادسازی تجارت خارجی: واردات کلیه کالاها و خدمات و محصولات صنعتی و کشاورزی آزاد بوده و کلیه محصولات داخلی اجازه صادرات داشته و کلیه حقوق گمرکی نیز باید حذف شود و همچنین قیمت کلیه کالاها و خدمات باید آزاد شود و کلیه یارانههای غیرمستقیم باید حذف شود.
۲ - آزادسازی نرخ بهره
3- آزادسازی نرخ ارز
۴ - لغو انحصارات دولتی و خصوصی
5- جریان آزاد اطلاعات
۶ - تخصیص بهینه منابع بهوسیله بازار
7- جداسازی دو مفهوم اقتصاد و تأمین اجتماعی
8- باز کردن فضای سیاسی و اقتصادی کشور
۹ - ایجاد دولت ناظر بهجای دولت عامل در عرصه سیاست و اقتصاد.
10. فرهنگسازی عمومی توسط دولت درباره پذیرش جامعه در خصوص رفاه بالاتر در حالت رقابتی بودن اقتصاد نسبت به حالت انحصاری، یا عدم آمادگی جامعه جهت برقراری شرایط جامعه مدنی.
پس میشود با الگوبرداری از سیستمهای مدرن و درس گرفتن از تجربه دیگر کشورها، دیوار سست اقتصاد امروز را ریخت و بنایی محکمتر و علمیتر ساخت. رسیدن به بالاترین حد توسعهیافتگی کار یک روز و یکشب نیست بلکه فرایندی طولانی و نیاز به کوششی بسیار در تمام عرصههای اقتصادی فرهنگی سیاسی دارد. میتوان هم با دنیا ارتباط داشت، هم خصوصیسازی را گسترش داد و هم تمامیت استقلال را حفظ کرد. فقط نیاز به ارزیابی و اجرای سیاستهای درست در این زمینه است.