گلی ترقی نویسندهی ادبیات داستانی، در سال 1318 در حالی در تهران متولد شد که پدرش سردبیر نشریه ترقی بود و میتوان گفت در فضایی رشد یافت که تب ادبیات و نگارش هر روز بیشتر از دیروز در وجودش پا میگرفت. گلی ترقی در نوجوانی به آمریکا مهاجرت کرده و در آنجا به تحصیل در رشتهی فلسفه پرداخت. هنگامی که در دههی چهل شمسی به ایران بازگشت، به تدریس در دانشگاه تهران مشغول شد و همانجا به طور جدی نویسندگی و داستانپردازی را آغاز کرد. کتابهای ماندگار درخت گلابی، دو دنیا، خاطرههای پراکنده، خواب زمستانی، اتفاق، بازگشت و غیره در عصری نوشته شد که نویسندگی در کشور ما کماکان امری مردانه تلقی میشود و هنوز داستاننگاری مدرن جای خود را در اذهان عمومی باز نکرده بود، به خصوص برای زنان و طبق گزارشهای موجود اکثر زنان داستانهای خود را با نام مستعار منتشر میکردند. رفته رفته داستانهای گلی ترقی مخاطبان خود را پیدا کرد و توانست به جایگاهی که امروز در میان خوانندگان ادبیات فارسی دارد، برسد. اکنون که در حال خواندن این گزارش در مورد کتابهای او هستید، متاسفانه گلی ترقی با تصمیم فرزند بزرگاش در خانهی سالمندانی در پاریس، در تنهایی و عزلت به سر میبرد. سرنوشت متاثر کنندهیی که گریبان گلی ترقی را گرفته است، باعث شده تا خوانندگان بیشتر به خواندن آثار او تمایل پیدا کنند.
خاطرههای پراکنده
کتاب خاطرههای پراکنده، مجموع هشت داستان کوتاه و به هم مرتبط است. شش داستان نخست رفته رفته مخاطب را از کودکی به بزرگسالی کشانده و بخش میانی زندگی نویسنده در داستانها پیدا نیست، انگار که گلی ترقی به صورت انتخابی بخشی از زندگیاش را برگزیده و دربارهی آن دست به قلم شده است. بخشی از داستانها مربوط به قبل از انقلاب و بخشی دیگر بعد از انقلاب و تعدادی هم متعلق به روایت خاطرات مهاجرت، جنگ ایران و عراق و مصائب این دوره است. همانطور که از نام کتاب بر میآید، با خاطراتی مواجه هستیم که قرار است حس نوستالژی، گاهی غم، حسرت و حتی دلتنگی را در ما بیدار کنند. نثر گلی ترقی در روایت این داستانهای کوتاه، صمیمی، روان و دلنشین است، طوری که مخاطب داستانها را مانند آغوشی امن در سرمای زمستان پذیرفته و دل به گرمایش میسپارد. در بخشی از داستانهای کتاب میخوانیم: «زندایی کوچیکه اهل بافتنی است و یک ریز، مثل باد میبافد. تا به حال او را بدون میله و کاموا ندیدهام. روزی یک کت و کلاه میبافد؛ توی خانه، وقت راه رفتن، وقت حرف زدن، وقت کار کردن هم میبافد. توی خواب هم میبافد. لباس خودش و لباس بچههاش و کت و شلوار دایی را بافته است. روتختی، رومیزی، پردهها، حولهها، حتّی گلهای توی گلدان هم بافتنی است. آبستن است و من مطمئنم که بچههایش از جنس نخ و پشم هستند و اگر یکی از آنها زشت و کج و کوله باشد یا کار بدی بکند، او را میشکافد و از نو میبافد». در نثر گلی ترقی میتوان زنانگی را حس کرد و جدا از این، او تلاش میکند بخشی از واقعیات اجتماعی را که تا حد زیادی نشات گرفته از طبقهی اجتماعی او، یعنی طبقهی مرفه است، در داستانهایش بازنمایی کند. در شخصیت پردازی کتاب، تعادل حرف اول را میزند. شخصیتهای داستانها، هرگز به صورت مطلق و ارزشی توصیف نشدهاند، تمام ویژگیهای آنان در وسط طیف دوگانهی خوبی و بدی قرار دارد و هیچکس مطلقا خوب یا بد نیست. به طور کلی میتوان گفت کتاب خاطرههای پراکنده، میتواند مامن خوبی برای عصرهایی باشد، که انگار از زمین و زمان بریدهایم و به دنبال پناهگاهی میگردیم تا خودمان و خستگیهایمان را در آن پنهان کنیم.
خواب زمستانی
خواب زمستانی اولین رمان گلی ترقی است. رمانی که قرار است مخاطب را با رنجی به نام "از دست رفتن زمان و نزدیک شدن مرگ" روبهرو کند. داستان این کتاب دربارهی یک جمع چند نفره، متشکل از آقای حیدری، آقای هاشمی و شیرین خانم، آقای انوری، آقای احمدی، چند نفر دیگر و البته راوی داستان است که مخاطب قرار نیست هرگز کاملا او را بشناسد، تنها این را دریافت میکند که راوی در این جمع دوستانه حضور داشته، دیده، شنیده و حالا روایت میکند. این جمع چند نفره با هم قرار گذاشتهاند که تا زمان مرگ با هم دوست باشند و هرگز یکدیگر را رها نکنند، اما چه کسی از فردای خود خبر دارد؟ داستان از جایی شروع میشود که پیرمرد هفتاد سالهیی در اتاق خاک گرفتهی خود برای فرار از نیستی و مرگ، به خیال پناه میبرد. در میان سطور اولیهی کتاب میخوانیم: «چه خاکی همهجا نشسته است، روی شیشهها، روی میز، روی حباب چراغ، روی ملافهها، روی من، روی این اتاق. از کجا میآید؟ از بیرون که نیست. بیرون فقط برف است و باد. درها هم بسته است. از همینجاست. از من است، از نگاهم، از نفَسم، از پوستم، از خیال غبارآلودم». نثر این رمان، مانند داستانهای کوتاه گلی ترقی، نثری روان، با جملات کوتاه و مملو از توصیفات است. نویسنده طوری همهچیز را در این رمان توصیف میکند که صحنه به صحنهی داستان را میتوانید تصور کنید، حتی صحنههایی که عینی نیست. تبحر و زبردستی گلی ترقی در توصیف بدون اطالهی کلام، داستان را بیاندازه کشاننده و جذاب میکند. گرچه با داستان خوشایندی از دلچسبی زندگی، خوشی خاطرات یا زیبایی هستی مواجه نیستیم، اما نثر ترقی حتی خواندن از زوال، ترس از مرگ و فرورفتن در تنهایی را برای مخاطب لذتبخش میکند. «گوش میدهم. صدای در میآید، [...] کی یاد من کرده؟ مهم نیست. اصلا مهم نیست. حتی اگر غریبهای باشد که اشتباهی آمده، راهش میدهم و امشب نگهش میدارم. ... تکان دهنده بودخواستم باور کنم مرگ خاتمه نیست، خواستم از دستِ نیستی که شبانه روز پشت پنجرهام ایستاده و نگاهم میکند بگریزم. خیال عبثتری بود». نکتهی مهم این کتاب، نحوهی پردازش نویسنده در مورد موضوعات اساسی زندگی است، او سعی نمیکند چیزی را تلخ یا شیرین نشان دهد، در واقع اجازه میدهد مخاطب آنچه که باید را خود به تنهایی از میان سطور کتاب به دست بیاورد.
درخت گلابی
درخت گلابی عنوان کتاب از گلی ترقی است و داریوش مهرجویی فیلمی با همین عنوان و با اقتباس از این کتاب ساخته است. کتاب داستان پسری به نام محمود است که در خانهشان درخت قدیمی گلابی دارند، درختی که حالا دیگر بار نمیدهد و محمود میپذیرد در آیینی به همراه باغبان درخت را بترساند تا مجددا میوه بدهد. محمود در این داستان، دلباختهی دختر عمهاش که از او بزرگتر است میشود و باقی داستان رخ خواهد داد، تا جایی که از زبان محمود میخوانیم: «من و دختری که انتخاب کردهام از قماش دیگری هستیم؛ پول؟ عق! هرگز، ما هنرمندیم. من و میم برنامههای دیگر برای زندگی و آیندهمان داریم. میم روزی یک کتاب میخواند و من نوشتههایم را برای پرندهها، موجودات آسمانی و آدمهای خیالی میخوانم و با خودم حرف میزنم. اسم کامل میم را کف دستهایم نوشته ام، از ترس رسوایی اسمش را با زبانم پاک می کنم. مادرم میم را دوست ندارد». داستان روایتی عمیق و کوتاه از عشقی نافرجام است که در لابهلای سرخوردگی نسلها، نوستالژی و تداعی خاطرات غوطه میخورد. نثر ترقی در این داستان هم مانند آثار دیگرش، مملو از چیدمانها، شخصیتپردازیها و روایت خالص است. نثر این نویسنده در این داستان، صمیمانه و روان است، همین موضوع علاوه بر موضوع و سبک پردازش ترقی، باعث جذب بیشتر مخاطب میشود.