زندگی همیشه بر روی چرخ خوشی نمیچرخد، گاهی ممکن است ما را در چنان شرایط پیچیده و دشواری قرار دهد، که در فکرمان هزار بار آرزوی مرگ کنیم. سختیهای زندگی برای هرکسی معنایی متفاوت دارد و قرار نیست ما، رنجهای یکدیگر را حد بزنیم و تعیین کنیم چه کسی از ما بیشتر رنج میکشد. میتوانیم در هنگام مشقت در باتلاقی از نشخوار فکری، اضطراب و ناامیدی غوطه ور شویم و به جای تلاش برای ادامه دادن و نجات خویش، روی به دامن زدن به دردهایمان بیاوریم و همچنین میتوانیم از تمام جوانب زندگی و اطرافیان کمک بگیریم تا خودمان را نجات داده و باب دیگری را بر روی خود بازکنیم. یکی از راههایی که به وسیلهی آن میتوانیم رنج را از نو تعریف کرده و به صورت دیگری با آن مواجه شویم، کتاب خواندن است. ممکن است در مواقع سختی خواندن کتابهای عاشقانه و مثبت اندیشی حسابی ما را کلافه کند و باعث شود به طور کلی از کتاب خواندن روی برگردانیم، اما اگر کتابی را برگزینیم که از جنس درد ما باشد چه؟ بسیار مهم است که در مصائب زندگی، چه کتابی را برای خواندن انتخاب کنیم. چرا که این کتابها ممکن است سرنوشت ما و مشقتمان را طور کامل تغییر دهد
پسا فاجعه: خشونت و بازساختن
پسافاجعه دقیقا زمانی است که در تاریکی بعد از تروما قرار داریم و سوزان جی برسون، کسی است که تروما، وحشت و رنج را به طور مستقیم تجربه کرده و تصمیم گرفته در تاریکی ناشی از اتفاقی وحشتناک، با نوشتن کتاب پسا فاجعه: خشونت و بازساختن، به مخاطبانی که در رنجی مشابه قرار دارند و البته به خودش، کمک کند تا تاریکی را پشت سر گذاشته و بتوانند با جوانب ناشی از فاجعه در زندگی کنار بیایند. سوزان برایسون که تحصیلاتش در حوزهی فلسفه را در فرانسه میگذراند، دچار مصیبتی شد که به طور کلی مسیرش را تغییر داد.
در یکی از روزهایی که او در حال پیاده روی بود، ناگهان توسط فردی مورد خشونت و تجاوز قرار گرفت. فرد متعرض سعی کرد او را خفه کند و هنگامی که گمان کرد او واقعا خفه شده و مرده است، او را در گودالی رها کرده و پا به فرار گذاشت، اما سوزان زنده بود. این فاجعهی وحشتناک برایسون را به چاه عمیقی فرو برد.
دانش فلسفی او که تا دیروز به کمکش جهان را تفسیر میکرد، دیگر به کارش نمیآمد، ارتباطش با جهان در حال قطع شدن بود و آهسته آهسته رشتهی زندگیاش در حال بریدن بود. اما او تصمیم گرفت در این تاریکی کتاب پسافاجعه را برای کمک به خودش و دیگر کسانی که مورد تعرض قرار میگیرند، بنویسد و بعد دایرهی مخاطبان کتابش را به تمام کسانی که به هر نوعی تروما گریبانشان را گرفته گستراند. حالا کتاب پسافاجعه خطابش تمام کسانی است که در قتل، جنگ، خشونت و تجاوز قرار دارند، است و خیلی ظریف به مسائلی مانند هویت، جامعه و تروما میپردازد.
بحث در مورد اینکه چگونه رویدادهای آسیب زا بر هویت یک فرد تأثیر می گذارد یکی از درخشانترین قسمتها کتاب است. بریسون هویت را از سه منظر تعریف میکند، خود مجسم، روایتی، و خودمختار. سپس بیان میکند که چگونه ضربه (به ویژه تجاوز خشونت آمیز/تلاش به قتلی که او تجربه کرد) معیارهای مهم خاصی را از این دیدگاهها از بین میبرد.
او مینویسد: «یکی از دشوارترین جنبهها در فرایند بهبودم از آن تهاجم این بود که دیگران ظاهراً نمیتوانستند به یاد بیاورند چه اتفاقی افتاده است، و عادت هم داشتند تا از من هم بخواهند فراموشش کنم. اوایل از این واکنشها حیرت میکردم. اما بعدتر فهمیدم این واکنش کاملاً طبیعی است، و از فشار روانی شدیدی سرچشمه میگیرد که همذاتپنداری و همدلی با قربانیان تروما را برای همهی ما بسیار دشوار میکند.
ریشهی این عدم همدلی ترسِ فعال ماست از همذاتپنداری با کسانی که سرنوشت شومشان ما را وامیدارد اذعان کنیم که ما هم مهاری بر سرنوشت خویش نداریم«. به طور کلی امیدوارم هرگز در چنین موقعیتی قرار نگیرید، اما چنانچه شرایط مشابهی را از سر میگذرانید، خواندن این کتاب میتواند نوری در دل تاریکی باشد.
حتی اگر در این شرایط قرار ندارید خواندن این کتاب خالی از لطف نیست، دیدن اینکه دیگر انسانها چگونه با چنین رنجها و دردهای عظیمی روبهرو شده و به زندگی ادامه میدهند، معنای زندگی و درد را در دیدگاه ما تغییر میدهد.
انسان در جستجوی معنی
دکتر ویکتور فرانکل روانپزشکی بود که برای مدت زیادی در اردوگاه آشویتس در دوئلی بین مرگ و زندگی قرار داشت. در ورطهی مصائب و رنجهایی که فرانکل میدید و تجربه میکرد، تقریبا هیچ راهی برای ادامهی حیات میسر نبود، بسیاری از کسانی که همراه او در این اردوگاه بودند در پس این رنجها و نیافتن معنا و دلیلی برای ادامه دادن جان میباختند اما فرانکل راهی در پس رنج یافته بود که به زندگی میرسید، فرانکل میگوید: «اگر اصلا زندگی دارای مفهومی باشد، پس باید رنج هم معنایی داشته باشد.
رنج، بخش غیر قابل ریشهکن شدن زندگی است، گرچه به شکل سرنوشت و مرگ باشد. زندگی بشر بدون رنج و مرگ کامل نخواهد شد ». او کم کم دریافت که باید از پس دردها و مشقات زندگی "معنا" را جستجو کند. در بخش اول کتاب به خاطرات دردناک و شوکه کنندهی آشویتس و شرایطی که در آن قرار داشت میپردازد تا مخاطب زمینهی ذهنی تئوری لوگوتراپی یا معنادرمانی را در این اتفاقات و شرحیات پیدا کند، جدا از زمینهی مهم تاریخی که در این بخش نهفته است مخاطب با رنج بشریت در مهیا ساختن ابتداییترین نیازها مواجه میشود.
مبارزات برای غذا، آب، جان به در بردن از رفتار وحشیانه و ماشینی نگهبانان و تهدید همیشگی مرگ به فضا حکم فرماست. فرانکل بعد از بیان این خاطرات در بخش بعد به معرفی معنادرمانی مشغول میشود. او یادداشتهای ابتدایی خود از این کتاب را دقیقا در دل آشویتس، مخفیانه و به صورت پراکنده یادداشت کرده تا بتواند بعدا به طور منسجم به آنها بپردازد. ویکتور فرانکل معتقد است معنا از سه مسیر انجام عمل و وظیفه، مواجهه با موقعیت یا دیگری و نگرش نسبت به رنج غیرقابل اجتناب انجام میپذیرد.
او معتقد است تعداد اندکی که توانستند آن موقعیت غیرقابل تحمل در آشویتس را تاب بیاورند به چیزی یا کسی آن بیرون امید بسته بودند، دلتنگ کسی بودند یا میخواستند کاری را در دل دنیای بیرون، دنیایی که هنوز زندگی در آن جریان داشت، به ثمر برسانند. فرانکل مینویسد: « بنا بر اصل لوگوتراپی کوشش برای یافتن معنا در زندگی به عنوان نخستین نیروی محرکه و انگیزاننده هر فرد در دورهی حیات اوست.
به این دلیل است که من به معنی جویی در مقایسه با نیرویی متضاد با لذت طلبی که پایه روانکاوی فروید است و قدرت طلبی که اساس روانشناسی آدلر است، معنایی ویژه میبخشم». در کتاب به مواردی مانند ناکامی، خلا، تاثیر اعتقاد به جبری مطلق و غیره پرداخته میشود.
این نویسنده معنایی یکدست و مطلق از معنای زندگی به مخاطب خود میدهد، بلکه او را تشویق میکند تا مسئولیت و رسالت شخصی خود در زندگی را پیدا کند و دریابد که معنای رنج، زندگی و هر روز از خواب بر خاستن او چیست.
بنابراین اگر در شرایط دشواری قرار دارید و گمان میکنید رنج ناشی از این شرایط به هیچ روی دست از سر شما بر نمیدارد، کتاب انسان در جستجوی معنا را دست بگیرید و اجازه دهید تجربیات و کلام فرانکل رنج شما را معنا بخشد.
روزنامه صبح ساحل