02

آذر

1403


حوادث

01 دی 1397 08:46 0 کامنت

صبح ساحل ، حوادث -  بیماری که فقط سرطان، هپاتیت، دیابت و آلزایمر نیست. بعضی از بیماری ها مثل ابهام جنسی از زمان تولد می آیند، بدون اینکه انتخابش کنی. یک روز در میان جلوی آینه می ایستاد.

ریش تراش به دست می گرفت و می افتاد به جان صورتش. خسته شده بود. آن قدر موهایش را از ته می تراشید که سر و صورتش زخم شده بود. بعد مانتو می پوشید، مقنعه به سر می کرد و راه می افتاد سمت مدرسه. جایی که علاقه ای به حضور در آنجا را نداشت اما به حساب دختر بودنش، مجبور بود به نقش آفرینی در این جنسیت تحمیلی ادامه بدهد.

او را نرگس صدا می زدند. می گوید: همه به من می گفتند دختری اما من پسر بودم و این حرفم را کسی باور نداشت. حالا نرگس یک سال می شود که با انجام عمل جراحی پسر شده است. جنسیتی که همیشه آرزویش را داشت.

او در 20 سالگی و پس از معاینات مختلف فهمید که دچار بیماری ابهام جنسی است. نرگس اما، پس از عمل جراحی پسر شد و حالا او را احمد صدا می زنند. 

این گزارش روایت کوتاهی است از زندگی احمد و روزها، ماه ها و سال های سختی که با پسر بودنش می جنگید.

 پسری با هویت نرگس

احمد فرزند چهارم خانواده است. او بعد از یک پسر و دو دختر متولد شد اما از همان بدو تولد جسمی غیرعادی از نوزادان دیگر داشت. او دختر بود اما نشانه های پسر بودن را هم یدک می کشید.

با این وجود خانواده اش برای او شناسنامه با هویت نرگس گرفتند و از همان ابتدا بین دوست و آشنا و فامیل نرگس جان صدایش زدند. اما نرگس صدا زدن نوزاد چیزی از غم های مادرش کم نکرد.

او می دانست که فرزندش مشکلی دارد اما فقط به خاطر هزینه های درمانی قادر به رفتن پیش پزشک نبود. مادر احمد می گوید: ما در یکی از منطقه های محروم شهرستان زندگی می کنیم.

اینجا سطح سواد بالا نیست، دوست نداشتم درباره مشکل احمد با کسی صحبت کنم. روی او عیب می گذاشتند. به گفته مادر احمد، دوران نوزادی او به همین شکل گذشت اما اندام پسرانه همزمان با اندام دخترانه رشد می کرد و از نگاه مادر او دور نبود. «غصه بچه ام را می خوردم. می دانستم دردی دارد اما از آن طرف می دانستم درمان دردش هزینه زیادی می خواهد.

با این حال او را پیش یک دکتر بردم. او بچه ام را معاینه کرد. گفت خانم تا به سن بلوغ نرسد نمی توانیم تشخیص بدهیم که مشکل بچه ات چیست. آیا دختر است یا پسر. این را که گفت دلم ریخت. آخر بچه ام دختر بود. همه نرگس صدایش می زدند. به دوست و آشنا و فامیل چه می گفتم؟». 

 فرار از تمایلات دخترانه

اما هنوز خیلی مانده بود احمد به سن بلوغ برسد. او هرچه بزرگتر می شد، رفتارهایش عجیب تر می شد. لباس های پسرانه می پوشید، فوتبال بازی می کرد و مدام با برادرش بیرون می رفت.

علاقه ای به کارهای دخترانه نداشت. وقتی به او می گفتند باید مانتو و روسری به تن کنی برایش نامفهوم بود اما به اجبار اینکه نرگس صدایش می زدند مجبور بود دخترانه رفتار کند.

احمد می گوید: مادرم وقتی برای من عروسک می خرید حس بدی داشتم. اشکم در می آمد. اصلا دست به عروسک نمی زدم. با خواهش و التماس می خواستم ماشین و تفنگ اسباب بازی برایم بخرد.

 تا اینکه احمد قصه ما 14 ساله شد. او که تا دیروز از تمایلات دخترانه فرار می کرد امروز شاهد رشد مو در صورت، دست ها و سینه اش بود. «پس از رشد مو در بدنم مجبور به ترک تحصیل شدم. از نگاه مردم خجالت می کشیدم.

یک روز در میان ریش ها و موهای دست و سینه ام را با ریش تراش می زدم و آن قدر این کار را محکم انجام می دادم که اثری از موها باقی نماند». اما او نمی توانست جلوی این اتفاق طبیعی را بگیرد. خیلی دلش می خواست مشکلش حل شود.

او به خوبی می دانست که پدر فلج و مادر مریض و خانواده بی بضاعتش قادر به تهیه هزینه های درمان او نیستند. شب و روز او به گریه سپری می شد. خودش را در خانه حبس کرده بود و کمتر برای خرید بیرون می رفت. 

«گاهی که برای خرید از خانه بیرون می زدم صورتم را با شال می پوشاندم تا رد خاکستری موها تراشیده شده روی صورتم دیده نشود. اما یک روز مرد فروشنده ای که همیشه از او خرید می کردیم به من گفت: من می دانم مشکلت چیست و چرا صورتت را پنهان می کنی. 

این را که گفت به سرعت از مغازه زدم بیرون. گریه کنان به خانه برگشتم و تا مدت ها خودم را در خانه حبس کردم. می خواستم خودم را بکُشم اما دلم برای خانواده ام می سوخت. آنها با وجود این مشکل با من مهربان بودند». 

 انتخاب من نبود

احمد از روزی که مدرسه را رها کرد، ارتباطش با دوستانش قطع شد. تنها شد. حتی مردم و فامیل و آشنا هم او را تنها گذاشتند. «در فامیل فقط دو نفر از عموها و زن عموهایم از مشکل من خبر داشتند.

آنها هم هر وقت مرا می دیدند می گفتند: باید بروی دکتر. من می دانستم باید بروم دکتر اما پولی برای درمان نداشتیم». یک سال دیگر هم به همین شکل گذشت. تا اینکه احمد بار دیگر به همراه مادرش به دکتر زنان و زایمان در کرمان مراجعه کرد.

«آنجا دکتر پس از معاینه به من و مادرم گفت، با جراحی پلاستیک می تواند اندام مردانه را بردارد و با اندام زنانه ام به زندگی ادامه بدهم. اما من علاقه ای به این کار نداشتم. دلم می خواست پسر باشم.

از حس دختر بودن بدم می آمد و گرایشی به رفتارهای دخترانه نداشتم اما نمی دانستم این موضوع را چطور به دیگران بفهمانم». آن روز احمد سرخورده و درمانده به خانه برگشت. از آن روز تا 5 سال دیگر هم به همین شکل گذشت.

احمد 20 ساله شد. برای جوانی 20 ساله خیلی سخت است که خودش را در بهترین سال های عمرش در کنج خانه حبس کند، ارتباطاتش را قطع و حتی برای هواخوری بیرون از خانه نرود.

«گاهی که مجبور می شدم به خیابان بروم ماسک به صورتم می زدم». می پرسم چرا؟ و احمد می گوید: به خاطر نگاه سنگین مردم و قضاوت هایشان. دلم نمی خواست این طوری به دنیا بیایم.

این انتخاب من نبود. اما به خاطر فقر مالی خانواده ام هم کاری از دستم بر نمی آمد. حتی نمی توانستم به آنها فشار بیاورم. تنها که می شدم گریه می کردم و فقط به خدا می گفتم چرا؟ مگر چه گناهی کرده ام که این طور متولد شده ام.

تو باید پسر شوی

زندگی احمد به همین روال ادامه داشت تا اینکه یک روز یکی از اقوامشان به خانه آنها آمد. «زمستان پارسال بود. مادرم درباره مشکل و نداشتن هزینه های درمان من به فامیلمان گفت.

پس از آن او، موسسه ای داخل شهر را به ما معرفی کرد و گفت: شاید آنها بتوانند برای من کاری کنند. خیلی زود همراه مادرم راهی آنجا شدیم. وقتی مشکلم را گفتم شماره تماس از من گرفتند و گفتند خبرت می کنیم».

احمد می گوید: هیچ وقت یادم نمی رود. سه روز بعد آنها با ما تماس گرفتند. تاریخ روزی را به من دادند که قرار بود دو دکتر از تهران به آنجا بیایند. یکی از آنها دکترصلاح الدین دلشاد، فوق تخصص جراحی اطفال و موسس خیریه محکم (موسسه حمایت از کودکان با ناهنجاری های مادرزادی) بود.

آنها به صورت رایگان و از طرف انجمنشان در بعضی از شهرها شعبه دارند و بیمارانی را که از مشکلات بدو تولد رنج می بردند، به صورت رایگان معاینه و درمان می کنند.انگار باید 20 سال می گذشت تا احمد با دکتر دلشاد آشنا می شد.

« دکتر پس از چک کردن مدارک پزشکی ام و معاینه من، گفت تو درگیر بیماری ابهام جنسی هستی و باید پسر شوی. وقتی گفت باید پسر شوی، می خواستم از خوشحالی بال دربیاورم. می خواستم گریه کنم و از شوق فریاد بزنم.

حس خوبی داشتم که بالاخره یک نفر متوجه مشلکم شده بود. وقتی دکتر درباره مشکل مادرزادی ام به خانواده ام توضیح داد آنها نیز قبول کردند. پس از آن آنها برایم بلیت گرفتند و برای درمان راهی تهران شدم». هزینه ها را انجمن محکم پرداخت می کرد، احمد مدت 7 ماه برای آزمایش به تهران رفت و در نهایت پس از انجام آزمایش ها او 22 مرداد 97 تحت عمل جراحی قرار گفت.

«در این عمل دکتر دلشاد اندام های مردانه ام را به حد طبیعی رساند اما این تنها عملی نیست که در پیش دارم. به خاطر این بیماری مادرزادی بیضه هایم سمت چپ شکمم و در کنار کلیه هایم قرار داشت.

قرار است در عمل دوم بیضه ها از داخل شکمم برداشته شده و اندام زنانه ام هم به طور کامل برداشته شود. عمل دوم کمی سخت تر است اما برای داشتن یک زندگی طبیعی حاضرم هر سختی را به جان بخرم». 

حس آزادی

احمد پسر بودنش را پنهان نمی کند و ریش هایش را نمی تراشد. «از وقتی دکتر دلشاد عملم کرد، همیشه دعا می کنم خداوند از عمر من کم کند و به عمر او اضافه کند.

چون هیچ کسی غیر از خودم نمی فهمد که 20 سال زندگی در چنین شرایط سختی یعنی چه؟».احمد می گوید: از وقتی پسر شده ام، لباس های پسرانه به تن می کنم، ریش می گذارم و با خیال راحت بیرون می روم.

احساس آزادی دارم. برای من پسر شدن مثل حس آزادی است. حالا دیگر کسی اجازه ندارد او را نرگس صدا کند. این پسر جوان نامش را به احمد تغییر داده است. او چند ماهی است که در هویت واقعی اش زندگی می کند و از پسر بودن لذت می برد. خودش می گوید: دوچرخه سواری می کنم، لباس های پسرانه می پوشم و موها و ریش هایم را مدل مردانه می زنم.

دیگر کسی اجازه مسخره کردنم را ندارد اما با این وجود نگاه سنگین مردم را روی خودم احساس می کنم. اهمیتی به نگاه هایشان نمی دهم. مهم این است که خانواده ام مرا به این صورت قبول کرده اند.

 احمد حالا منتظر عمل دوم خودش است تا کاملا پسر شود. او برای داشتن شناسنامه با هویت پسرانه باید حتما عمل دوم را انجام دهد.

احمد می خواهد با پایان این کابوس به دنبال زندگی تازه ای برود، درس بخواند، شغل خوبی انتخاب و در نهایت ازدواج کند. او می گوید: دلم می خواهد روزی پدر شوم و فرزندم مرا بابا صدا کند.

/ایرنا

دیدگاه ها (0)
img