29

آبان

1403


اجتماعی

شهرستان‌ها

27 مرداد 1398 09:05 0 کامنت

گریزی نیست. دورتادورت را آب فرا گرفتهاست. باید بمانی و با طبیعت گلاویز شوی. نانت را از حال ناپایدار دریا در بیاوری و پیه هر چیزی را به تنت بمالی. یک روز دریا دلش را میگشاید تا لقمه نانی در سفرهات بگذارد. یک روز هم شکم برای بلعیدنت فراخ میکند. مرز قهر و آشتی دریا مغشوش است. همچون نگاه فتنهگر معشوقی که نمیدانی عشق به دامنت میریزد یا کمر به قتلت بستهاست. جزیره هرمز یکی از همین معشوقهاست. برای گردشگرانی که عمر بودنشان اندازه عکس انداختن با زیباییهای «پشت کوه» است، فریبنده بهنظر میرسد. اما مردمی که خودشان را بین رنجهای آن شناختهاند، مفتون این خودنمایی نمیشوند. گزارش امروز صبح ساحل درباره هرمزی است که کم‌تر شنیدهایم. جزیرهای که چندسالی است عمر انزوایش سرآمده و شهرت بکری طبیعت و خاک سرخش به گوش همه دنیا رسیدهاست اما مردمش همچنان جایی در تصویر مخابرهشده از آن ندارند. در ادامه پای درددل اهل شهر نشستم و از خوشی و ناخوشی جزیرهنشینی گپ زدیم.

آیدا دختر جوانی است که به عشق وکیل شدن انسانی خواندهاست. آرزویش برای دانشگاه رفتن، از جنس ولع مدرکگرایی این روزها نیست. رفتارهای توهینآمیزی که با زنهای جزیره میشود او را به فکر وکیل شدن انداختهاست. «در مسیر مدرسهام یک خانه بود. صبحها زن خانه را میدیدم که از خرید برمیگشت. شوهر معتادش دم خانه مینشست و وقتی زن برمیگشت شروع به بدوبی‌راه گفتن و عربدهکشی میکرد. او سعی میکرد هرطور شده آبروداری کند و شوهرش را به داخل خانه ببرد ولی نمیتوانست. خرج خانهاش را خودش به تنهایی و خیلی سخت درمیآورد. مدام با خودم میگفتم، من اگر وکیل شوم حتما حق این زن را از شوهرش میگیرم». آیدا دوروبرش از این چیزها زیاد دیدهاست. او قصه تحقیر شدن هر زنی را که دیده یا شنیده، جدیتر پی وکیل شدن را گرفتهاست. «شبها با رویای وکیل شدن میخوابیدم. خودم را در جلسه دادگاه تصور میکردم که دارم از موکلم دفاع میکنم. نتیجه کنکور که آمد، خانوادهام اجازه ندادند به دانشگاه بروم. همهاش میگفتند دختر را چه به دانشگاه و رفتوآمد در جامعه. میترسیدند وارد جامعه شوم و خودم را ببازم. هیچوقت نتوانستند درک کنند فکر من چیز دیگری است و برای هدفم میجنگم. طرز فکر جامعه هرمز مثل خود جزیره بستهاست. حتی حالا که هرسال کلی مسافر میآید و با مردم شهرهای مختلف مواجه شدهاند، نمیخواهند باور کنند که یک دختر میتواند از پس زندگیاش بربیاید». آیدا از بچگی پابهپای بزرگ‌ترهایش کار کرده و نشان دادهاست از عهده زندگی برمی‌آید. اما حالا که دختر بالغی است همان بزرگترها به تواناییهایش بیاعتمادند و این بیشتر از همه برایش دردآور است.

نرگس دختر جوان دیگری است که از بین محدودیتهای جزیرهنشینی برای خودش هدفی ساختهاست. «وقتی میدیدم چقدر اینجا محدود هستیم و حتی یک دکتر خوب نداریم، دلم میخواست پزشک بشوم. اینجا خیلیها جانشان بهخاطر نبودن دکتر از دست میرود. قدیم {شش سال قبل} وقتی یکی میخواست زایمان کند، میگفتند ما نمیتوانیم اینجا نگهات داریم، وسایل نداریم، برو بندر. بعضیها در راه بندر و وسط دریا بچهشان را از دست میدادند یا مادر فوت میکرد». برای بیشتر دوستان نرگس، دنیای درس خواندن تا دبیرستان تمام شد اما زهر اتفاقات ناراحتکنندهای که نبود دکتر به جان او میریخت، باعث میشد تا دلش بخواهد به دانشگاه برود. «نتیجه کنکور که آمد، خانوادهام گفتند دختر درس بخواند که چه بشود. انتظار داشتند من هم مثل خودشان باشم. برای آنها درس خواندن مهم نیست. شاید به آن احتیاج نداشتند. من اجازه ندارم دانشگاه بروم چون دختر هستم. اگر پسری در هرمز دانشگاه شهر دیگر قبول شود، راحت میرود. حتی برای ادامهتحصیل پسری که وضعیت مالی خوبی نداشت، پول جمع کردند تا بتواند درسش را بخواند اما برای یک دختر نه. بعد از اینکه نتوانستم به دانشگاه بروم خیلی افسرده شدم. شبوروز به این موضوع فکر میکردم و تا چندماه با هیچکس حرف نمیزدم». چهارسال از کنکور نرگس گذشتهاست اما او هنوز خواب مدرسه و تحصیل را میبیند و هدفش را فراموش نکردهاست. با اینکه هرمز کتابفروشی ندارد و دسترسی به کتاب در آن سخت است اما نرگس از اینور و آنور کتاب پزشکی پیدا میکند تا از علاقهاش جا نماند. «اگر هرمز دانشگاه سراسری داشت حالا به جای حسرت، آدم مفیدی برای شهرم بودم».

فیروزه تازه پا در بیستسالگی گذاشته اما زودتر از همسنوسالهایش بزرگ شدهاست. از کلاس پنجم دبستان در کنار دفتروکتاب مدرسه، ابزار خیاطی دست گرفته‌‌ و خرج زندگیاش را خودش درآوردهاست. «پدرم صیاد بود. وضع صیاد هم معلوم است. یک شب که دریا طوفانی باشد، درآمدی ندارد. خانوادهام هیچوقت نگفتند ما نداریم اما من خودم میفهمیدم و چیزی طلب نمیکردم. این شد که تصمیم گرفتم خودم دست به کار بشوم». فیروزه کاری به زندگی بیدغدغه دوستان همسالش ندارد و هیچوقت نخواستهاست جای آنها باشد. او تمامقد پای بد و خوب زندگی ایستادهاست و کار میکند تا کمکخرج خانوادهاش باشد. در جزیره فرصتهای شغلی کمتر از آن است که جوابگوی همه اهل شهر باشد. راه پول در آوردن را باید خودت پیدا کنی و نمیشود روی یک کار برای همه سال حساب کرد. محدویتهای دستوپاگیری که جامعه محلی به زنها تحمیل میکند، زحمت نان درآوردن را برای آنها چندبرابر کردهاست. با این وجود زنان و دختران جزیره خوب یاد گرفتهاند تسلیم محدودیتهایشان نشوند. تا همین چندسال قبل تنها راه کسب درآمد زنان، خیاطی بود اما وقتی بیشتر مردم بهسختی از عهده خرج روزشان برمیآمدند، چندنفر به فکر رختولباس تازه میافتاد؟ این بود که باید بیرون از خانه شغلی برای خودشان دستوپا میکردند. «اینجا کار فقط با دریاست. ما خودمان ماهیگیر بودیم و صبحها با خواهرم صید روز پدر و برادرهایمان را میفروختیم اما زنهایی که مردشان کار نمیکرد و باید خودشان خرج خانه را میدادند، در ازای مبلغی ناچیز صید روز بقیه ماهیگیران را میفروختند. با این وضع، دریا که خراب میشد از کجا میآوردیم؟». باز شدن درهای جزیره و ورود گردشگران به هرمز، راه تازهای برای کسب درآمد باز کردهاست. در این شش سال زنان با فروش صنایع دستی توانستهاند کمی به زندگیشان سروسامان بدهند و شغل مطمئنتری داشتهباشند. «اولینبار که خانمها  دم قلعه {پرتغالیها} خاکرنگی فروختند خیلیها با این کار مخالفت کردند اما تنها راهی بود که میتوانستند پول در بیاورند و زندگیشان را بچرخانند  وگرنه چه کسی شکم بچههایشان را سیر میکرد. ما شبوروز دست به دعاییم که مسافر بیاید. اگر الان سرووضع زنان کمی مرتب است و شهر دارد تغییر میکند، بهخاطر همین مسافرهاست». فیروزه کلی این در و آن در زدهاست تا مجبور به فروختن خاک جزیره نشود اما خانوادهها خیلی سخت اجازه کار به دخترانشان میدهند. «کارهای زیادی را امتحان کردم اما خانوادهام هربار رفتوآمد پسرها را به محل کارم بهانه میکردند و اجازه نمیدادند ادامهاش بدهم. دم قلعه هم چون تنها نیستم میتوانم کار کنم. وقتی از کوه خاک میآورم با خودم میگویم این خاک توی این کوه قشنگ است. نه اینکه من بیاورم، الکش کنم و کلی طرح و نقش بدهم تا قشنگ شود. بعد  از خودم میپرسم بهنظرت برای اینکه پول دربیاوری کار دیگری میتوانی انجام بدهی؟ اصلا راه دیگری جز کندن این خاک به ذهنت میرسد؟ با این شرایط سخت و محدودیتها چاره دیگری ندارم».

*اسمهامستعار است.

 

کارِ پر ماجرا

مجتبی بیستوپنج ساله است اما خطوخطوط چهرهاش مال این سنوسال نیست. از سیزده، چهارده سالگی دریا رفتهاست. «آن اوایل آنقدر حالم خراب میشد که گاهی خون بالا میآوردم. خیلی طول کشید تا به دریا عادت کنم». سختیها و محدودیتهای زندگی در جزیرهمجال پی گرفتن رویاهای کودکی را به مجتبی ندادهاست. «دلم میخواست خلبان بشوم اما با رویا که نمیشود کار کرد. الان چندسال است که هرمز رو به پیشرفت است. زمان ما که زیاد هم دور نیست، امکانات کمتر بود. حتی دبیرستان را هم مجبور شدم در یکی از دهات بندرعباس بخوانم. چیزهایی که من میخواستم نیاز به آموزش داشت و هزینه میبرد. نمیتوانستم هرروز برای یک کلاس بروم بندر و برگردم. دستوبال خانوادهام تنگ بود. این شد که ادامهاش ندادم. اگر اینجا امکانات بود و درآمد داشتم، شاید الان به رویایم رسیدهبودم». برای مجتبی مهم این بودهاست که روی پای خودش بایستد اما وقتی همه کارها در جزیره به دریا ختم میشود چارهای جز پا گذاشتن وسط خطر و سختی نداری. «کار دریا خیلی سنگین است. یک نخ هم بزنی توی آب و بیاوری بالا، سنگینتر میشود چه برسد به کلی تور، زنجیر، طناب، تخته و آهن. الان روزبهروز قایقها صنعتیتر میشوند اما هرچقدر هم کار دریا راحت شود باز خطرات زیادی دارد». صیادی جنگ با امواج است. هرلحظه باید آماده دستوپنجه نرم کردن با یک مهلکه تازه باشی. «هوا که خراب میشود، موج نزدیک دومتر از لبه قایق بالاتر است. فقط باید بین موجها بازی کنی تا نیفتند توی قایق. یک شب تنها وسط آب بودم، یک موج آمد داخل. تا زیر صندلی آب ایستادهبود. هیچ کاری نمیشد کرد. باید قایق را سبک میکردم تا پایین نرود. سکان قایق را بستم به باک بنزین تا اینور و آنور نرود. نیمه گاز حرکت میکردم. اگر میایستادم یا تخته گاز میرفتم، دوباره آب میآمد داخل و قایق غرق میشد. یک جا روغنی را بریدم و حولوحوش یک ساعت طول کشید تا با آن فقط آب قایق را خالی کنم». دریا که طوفانی میشود یا باید با نداری سر کنی یا دل به دریایی بزنی که همهچیزش به لحظهای بند است و اگر دیر بجنبی مغلوبش میشوی. «الان دو سه هفته است که هوا خرابتر شده و نمیشود رفت دریا. یک شب نزدیک بود غرق بشویم. فقط کافی است تورت یک جا گیر کند. گاهی برای آزاد کردن تور آنقدر زور زدیم که قایق کامل خورد شدهاست. تا حدی که مجبور میشوی چاقو بزنی یک شبه همهچیز برود زیر آب. وگرنه هم جانت به خطر میافتد هم ممکن است به جای ده میلیون، هفتاد میلیون  قایقات  برود زیر آب فکر کن یک شب که رفتی دریا و این همه زحمت کشیدی، هیچی عایدت نشده که هیچ ده میلیون هم ضرر کردی. تور و همه چیز میرود». صیاد که باشی باید یاد بگیری همه مشکلاتت را روی آب حل کنی. فرقی نمیکند چند سالت است و چقدر از دریا میدانی، باید زود بزرگ و باتجربه شوی. «وقتی ناخدایم را میبینم، با خودم میگویم هیچ تجربهای از دریا ندارم. ما هرشب دنبالش هستیم. دهجا گیر کردهایم. هرکسی جای ما بود ول میکرد و میرفت. اما ناخدای ما همیشه میگوید اگر دنبال من میآیید دریا، هر مشکلی باشد، باید برویم و تورمان را بکشیم. درستش هم همین است. میخواهد به ما یاد بدهد اگر رفتی دریا، دست خالی برنگرد. یا بگو هوا خراب است و کلا نیا یا حالا که آمدی برو و صیدت را بکن». وسط دریا معنی تنهایی را بیشتر از هرجای دیگری میفهمی. فرقی نمیکند توی قایق چندنفر همراه داری. نه زمین سفتی زیرپایت است که بتوانی محکم روی آن قدم برداری نه کسی توان مقابله با عظمت دریا را دارد. معلق بین دریا و آسمان، فقط خودت هستی  و خودت. «وقتی تور را پیاده میکنند و تختهها میرود پایین، باید خیلی مواظب باشی. نزدیک   400 متر طناب به آن وصل است که همهاش ریخته  زیر پایت. اگر طناب بیفتد توی مچ پا، میکشانت پایین. یکی از قشمیها همینطور شد. پایش افتاد توی طناب و با تخته رفت پایین. یکبار کشیدنش  بالا اما هول شدهبودند و طناب را اشتباهی بریدند. دوباره رفت پایین. کشتی اجاره کردند تا پیدایش  کنند اما نشد. بعد از دوهفته جنازهاش روی آب بالا آمد».

رنجِ دستنخورده نسلها

از وقتی با مجتبی درباره صیادی در هرمز گپ زدم، دلم میخواست ناخدایش را ببینم. مجتبی طوری از او حرف میزد که تصور میکردم قرار است مردی مسن و جاافتاده را ملاقات کنم. سخت میشد باور کرد پسری که هنوز سیسالگی را هم تجربه نکرده، ناخدای قایقی است که بارها و بارها طوفان را شکست دادهو دست پر، خودش و همراهانش را در سلامت به خشکی رساندهاست. تقریبا هرروز در مسیر رفتوآمدم میدیدم که در حریم خانهشان با پدر و پدربزرگش، مشغول آماده کردن و تعمیر تورهای ماهیگیری هستند. بعد از مدتها بالاخره فرصتی فراهم شد تا با ناخدا از رمزوراز دریا و صید گپ بزنم اما در کمال تعجب چیزی برای گفتن نداشت. او هم مانند مجتبی تجربه صیادیاش را در برابر پدر و پدربزرگش ناچیز میدانست. قرار شد مرا نزد پدربزرگش ببرد. با هم از کوچهای عبور کردیم و وارد خانهایچهارطاقی شدیم. روبهروی در ورودی، راهروی باریکی بود که به یک اتاق ختم میشد. کف اتاق پر از تور ماهیگیری بود. مرد مسنی بین تورها نشستهو درحال تعمیر یک تور فرسوده بود. همهچیز آن مرد، از خانه تا پوششاش از دریا تاثیر گرفتهبود. آنقدر دریا را میشناخت که برای فهمیدن احوالاتش، نیازی به پیشبینی وضع هواشناسی نداشت. با یک نگاه میفهمد که کی وقت به دریا زدن است و کی باید از آن حذر کرد. تجربههایش هزار هزار ماجرای شنیدنی بود. او سالهاست که دیگر دریا نرفته و خاطراتش خیلی دور است. با این وجود انگار گذر زمان شامل حال دردها و سختیهای دریا نمیشود. همه آنچه را از زبان مجتبی شنیدهبودم، ناخدا فلکناز هم از سر گذراندهبود. حتی قصه گره خوردن زندگیاش با دریا هم چیز ناآشنایی نبود. انگار جزیره با بیشتر ساکنانش یک جور تا کردهاست. «روز اولی که به دبستان رفتم، یکی از همکلاسیهایم را آنقدر با چوب کتک زدند که از کف پایش خون آمد. ساعت دو بعدازظهر که باید مدرسه تعطیل میشد، مرخصمان نکردند. مدیر گفت باید تنبیه بشویم و تا 6 غروب توی مدرسه بمانیم. من گرسنه بودم. حفاظ پنجرههای مدرسه چوبی بود. من هم از بیناش بیرون پریدم و فرار کردم. از فردای آن روز دیگر به مدرسه نرفتم و جاشو شدم». پسرش بین حرفمان میآید و میگوید» «هنوز هم هستند بچههایی که از ترس چوب و فلک معلم، مدرسه را ول میکنند و صیاد میشوند. خیلیها هم با اینکه تحصیلکرده هستند، از زور بیکاری میروند دریا».

دردِ مضاعفِ بیمسئولیتی

بین سختیها و مشقتی که کار صیادی دارد، حمایت کمترین حق صیادان است. وقتی از صیادان درباره عملکرد شیلات در هرمز پرسیدم، دل پر دردی داشتند. شرکت تعاونی صیادان هرمز از سال 65 تاسیس شدهاست. با این وجود نفع چندانی برای صیادان نداشتهاست. خیلی از صیادان حتی نمیدانند که مسئول فعلی شیلات هرمز چه کسی است. «ما خیلی با اداره شیلات سروکار نداریم. وقتی دردی از ما دوا نمیکنند، سر زدن به آن چه فایدهای دارد جز وقت تلف کردن. قبلا هر چیزی که صیاد نیاز داشت، در شیلات بود. الان شیلات فقط مجوز میدهد و بس». هزینههای سرسامآور ابزار صیادی، سختی کار و خطرات جانی آن بخش کوچکی از مشکلاتی است که صیادان هر روز با آن دستوپنجه نرم میکنند. در این بین بالا رفتن قیمت بنزین باری تازه به دوش صیادان شدهاست. سهمیه اختصاصیافته به صیادان کفاف نیاز آنان را نمیدهد. همین سهمیه ناچیز هم فقط به قایقهای پلاکدار میرسد. درحالیکه شغل بیشتر هرمزیها صیادی است اما فقط تعداد انگشتشماری قایق پلاکدار در هرمز وجود دارد. به گفته یکی از مسئولان هرمز، شیلات برای حفاظت از آبزیان، تعداد محدودی مجوز صادر میکند. اما اگر تعداد قایقهای فعال را با قایقهای مجوزدار مقایسه کنیم، جای بحثی نمیماند که این راهکار نه تنها در عمل شکست خورده بلکه خودش مسبب مشکلاتی است. از طرف دیگر مسئلهای که بقاء آبزیان را به مخاطره انداخته، صید خارج فصل و بیش از حد است. شبیه کاری که کشتیهای چینی با خلیجفارس کردهاند. به گفته صیادان اگر حریم دریایی هرمز تاکنون از این بلا در امان بوده، به دلیل عمق کم آب است که به جلکشها امکان پهن کردن تورشان را نمیدهد. همه این مسائل باعث شد تا سری به اداره شیلات بزنم و درباره کموکیف فعالیتها و حمایتهای شیلات پرسوجو کنم. یک هفته تمام هر روز در ساعتهای کاری مختلف به اداره شیلات هرمز مراجعه کردم اما هربار با در بسته مواجه شدم. این بود که با اداره کل شیلات استان هرمزگان تماس گرفتم تا بلکه راهی برای پیدا کردن جواب سوالهایم از وضعیت حمایتی صیادان در هرمز پیدا کنم. روابط عمومی این اداره حتی نمیدانست که جزیره هرمز نزدیک به یک سال است که زیرمجموعه بندرعباس شدهاست. با این وجود فعالیت حرفهای روزنامهنگاری را درصورتی میدانست که خبرنگار به جای مراجعه به ادارات و ارتباط مستقیم با مسئول مربوطه، جواب سوالاتش را از روابط عمومی بخواهد و معتقد بود کار خبرنگار با روابط عمومی است نه شخص مسئولان و ادارات. وقتی از او درباره علت تعطیلی مکرر اداره شیلات هرمز پرسیدم در کمال تعجب به این جواب رسیدم که: «شاید ما اصلا اداره شیلات هرمز نداشتهباشیم و از چارت سازمانیمان حذف شدهباشد و فقط تابلوی این اداره آنجا باشد». با این وجود یکی از مسئولان هرمز، فعال بودن اداره شیلات هرمز را تایید کرد اما اینکه چرا مسئول پاسخگویی در آن اداره نبود، نامعلوم ماند.

 

دیدگاه ها (0)
img