02

دی

1403


فرهنگی و هنری

12 اسفند 1391 09:15 0 کامنت

صبح ساحل، فرهنگی _ در یکی از معدود روزهایی که در اهواز به انتظار عملیات بودیم، به سرم زد برای وقت گذرانی بروم سینما و فیلم ببینم. دلم راضی نمی شد، اما خودم را به سختی قانع کردم که بروم بلیط بخرم.  احساس گناه می کردم، اما به هر حال دلیلی برای سینما رفتن پیدا کردم. آن دلیل چه بود؟ پارچه سفیدی که بر سر در ورودی سینما به چشم می خورد، روی آن نوشته شده بود: «ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم» (امام خمینی)

بعد از پیروزی انقلاب مردم هنوز با سینما آشتی نکرده بودند. سینما داران این جمله امام را می زدند بالای سینما تا بتوانند پای مردم را به سینما باز کنند. با خواندن کلام امام درنگ نکردم. بلیطی خریدم و وارد سالن تاریک سینما شدم. فیلم «چشم شیطان» روی پرده نمایش داده می شد. زیاد نگذشته بود که همان احساس گناه دوباره سراغم آمد. تاریکی سینما برایم دلهره آور شد. به فکرم رسید اگر ناگهان میگ های  عراقی ها به اهواز حمله کنند و یکی از راکت هایشان روی سقف سینما فرود بیاید چه بد عاقبت می شوم من . بی توجه به فیلم، فکر می کردم چقدر آبروریزی می شود اگر به جای صحنه نبرد، در سالن سینما کشته بشوم. صدای کر کننده فیلم در تاریکی سالن سینما به وحشتم می افزود. نمی دانستم آن بیرون، توی خیابان همه چیز مرتب است یا نه. آیا شهر در آرامش است یا صدای آژیر خطر دارد پخش می شود. دلم می خواست چراغ های سینما روشن بشوند. دلم می خواست صدای فیلم آنقدر کم بشود که من اطمینان کنم بیرون صدای آژیری در کار نیست، اما صدای موسیقی فیلم همچنان کر کننده و سالن همچنان تاریک بود. طاقت نیاوردم، لنگه یکی از درها کمی باز بود و نور ضعیفی به تاریکی سالن نشت می کرد. به طرف آن نور ضعیف رفتم و با سرعت از سالن خارج شدم. به پیاده رو که رسیدم نفس عمیقی کشیدم. هوا روشن بود و آسمان خلوت. راه افتادم به سمت مدرسه شهید رجائی تا به حسن اسکندری و اکبر دانشی برسم.

دیدگاه ها (0)
img