شهرستانها
سیل در راه است. این هشداری بود که در میانه روزهای پرالتهاب و دردناک دیماه 98، لابهلای اخبار سیاسی گم شد. سازمان هواشناسی ایران دو روز قبل از وقوع سیل، از ورود یک موج بارشی فعال در جنوب و جنوب شرق کشور خبر داد. طبق اخطاریه شماره 10 هواشناسی هرمزگان این سامانه بارشی از پنجشنبه 19 دیماه آغاز و تا یکشنبه 22 دیماه ادامه داشت. ستاد بحران استان نیز از صبح روز پنجشنبه به فرمانداریها و دستگاههای اجرایی استان آمادهباش کامل اعلام کرد. با این وجود خبری از اقدامهای پیشگیرنده نبود و بعد از سه روز باران بیامان، جاسک و بشاگرد زیر آب رفتند.
سیل در راه است. این هشداری بود که در میانه روزهای پرالتهاب و دردناک دیماه 98، لابهلای اخبار سیاسی گم شد. سازمان هواشناسی ایران دو روز قبل از وقوع سیل، از ورود یک موج بارشی فعال در جنوب و جنوب شرق کشور خبر داد. طبق اخطاریه شماره 10 هواشناسی هرمزگان این سامانه بارشی از پنجشنبه 19 دیماه آغاز و تا یکشنبه 22 دیماه ادامه داشت. ستاد بحران استان نیز از صبح روز پنجشنبه به فرمانداریها و دستگاههای اجرایی استان آمادهباش کامل اعلام کرد. با این وجود خبری از اقدامهای پیشگیرنده نبود و بعد از سه روز باران بیامان، جاسک و بشاگرد زیر آب رفتند. در همین روزها مردم سیستانوبلوچستان هم با سیل دستوپنجه نرم میکردند. به مدد شبکههای اجتماعی، صدای سیستانیها کمی بعد از وقوع این حادثه، به گوش مردم رسید. فعالان اجتماعی و رسانهها، نیروهای مردمی را برای کمک به سیستانوبلوچستان بسیج کردند. اما خبر سیل هرمزگان همچنان در خیل اخبار کشوری کمرنگ مانده و هرمزگان از سیل کمر راست نکردهاست. تا جایی که یک روزنامه کشوری، عکسی از مردم سیلزده روستای حاجیآباد جاسک را با تیتر «بلوچستان بر آب» عکس یک کرد. حتی در سطح استان نیز آنطور که باید از وضعیت سیل هرمزگان و بهویژه بشاگرد، اطلاعرسانی نشد. برای فهمیدن آنچه بعد از سیل بر مردم بشاگرد میرود، دست به دامن دوست و آشنا شدم و بارها این جمله را شنیدم که «مگر بشاگرد هم سیل آمدهاست!». برای دریافت اخبار سیل، چارهای جز رفتن به بشاگرد نداشتم. متاسفانه با گذشت 19 روز از سیل، وضعیت بشاگرد همچنان ناپایدار و نگرانکننده است. مسیر دسترسی چند روستا هنوز بستهاست و مردم در محاصره سیل به سر میبرند. هلالاحمر و ستاد مدیریت بحران تجهیزات کافی برای بازگشایی سریع مسیرها ندارند. از طرف استان پنج دستگاه لودر در اختیار شهرستان قرار گرفتهاست اما به دلیل باتلاقی بودن مسیر، بیشتر آنها در همان روزهای اول از کار افتادهاند. روستاهایی که در بستر خشکیده رودخانهها شکل گرفته، بیشترین خسارت را دیدهاند. زیرساختهای فرسوده در حوزه راه، لایروبی نشدن رودخانهها و نبود سیستم دفع آب سطحی باعث میشود تا مسیرهای روستایی با هر بارش، مسدود شوند. به همین دلیل بشاگرد همواره در معرض آسیبهای ناشی از حوادث طبیعی است. روایت چند خانواده سیلزده بشاگردی و گزارش سفر گروه خبری صبح ساحل را در ادامه بخوانید.
سیلِ ویرانگر بعد از سالها خشکسالی
عصر روز سهشنبه یکم بهمن راهی بشاگرد شدم. هماهنگی برای ورود به این شهرستان چند روز زمان برد. همین هشداری بود تا بفهمم اوضاع بشاگرد همچنان نابهسامان است. در راه از راننده درباره سیل جویا شدم. او بشاگردی است و این روزها به روستاهای بحرانزده رفتوآمد داشته. «از بعدازظهر پنجشنبه [19 دی] حدود ساعت هفت، باران نمنم میبارید. من آن موقع توی جاده بودم. حدود ساعت دوازده شب که رسیدم سردشت، باران شدت گرفت. باید دکتر را میرساندم به روستای سیت. باران آنقدر تند میبارید که چشم، چشم را نمیدید. اصلا شبیه باران نبود. انگار آسمان دهن بازکردهبود و یک تنگ آب از آن سرازیر شدهبود. در راه برگشت دیگر جادهای نبود. یک آبراه کوچک خودش سیل شدهبود و جاده را کامل خراب کردهبود. دو، سه سالی بشاگرد خیلی کمآب بود. توی جاده که میرفتیم عین جهنم بود. اما این چند روز از زمین آب میجوشد. بعد از سه روز باران بیوقفه، روز شنبه همه جا سیل راه افتاد. همان روز یک نفر با موتور به آب زد. اهل بشاگرد نبود و نمیدانست رودخانههای اینجا وحشی است. جنازهاش را چند روز قبل تحویل خانوادهاش دادند. اوضاع آنهایی که در کپر زندگی میکنند خیلی وخیم است».
فقرِ بحرانزا
برای رسیدن به سردشت که مرکز شهرستان بشاگرد است، از دل جادههایی باریک عبور کردم که در محاصره کوه بودند. آفتاب کامل رفتهبود و در مسیر پر پیچوخم جاده حتی یک تابلوی راهنما وجود نداشت. هرچه به سردشت نزدیکتر میشدم، فاصله آبراههایی کمتر میشد که از وسط جاده میگذشتند و آسفالت نهچندان هموار آن را تخریب کردهبودند. مسیر 255 کیلومتری بندرعباس تا سردشت را شش ساعته طی کردم و مجبور شدم شب را همانجا سر کنم. فردای آن روز اول صبح به مرکز هلالاحمر گوهران رفتم. همه نیروهای هلالاحمر قبل از رسیدن ما، به روستاهای اطراف رفتهبودند و برای رفتن به منطقه سیلزده، باید منتظر میماندم. حین گفتوگوهایم با تنها مسئول حاضر در هلالاحمر، دو خانم میانسال وارد شدند. اهل روستای پاهتک بودند و خانههایشان در بارندگی آسیب دیدهبود. همراهشان تا روستای پاهتک رفتم تا وضعیت را از نزدیک ببینیم. قبل از اینکه همراهیشان کنم، از حرفهای مسئول هلالاحمر متوجه شدم که پاهتک جزو روستاهای سیلزده نیست. با این وجود برای آشنایی با شرایط زندگی مردم بشاگرد، به این روستا رفتم.
سکینه حدود هفتاد سال دارد. آنقدر کم سنوسال بوده که یادش نمیآید چند سالگی ازدواج کردهاست. از دار دنیا فقط یک دختر دارد. «شوهرم حدود پانزده سال امارات بود. بعد هم که به ایران آمد، یک زن دیگر از میناب گرفت. حالا هم همانجا زندگی میکند و از آن زنش 9 دختر و سه پسر دارد». سکینه چهل سال است که از شوهرش طلاق گرفته و تنها در کپری زندگی میکند که دامادش برایش ساختهاست. «اینجا رسم نیست زن بیوه دوباره ازدواج کند. فرقی نمیکند چندسالگی شوهرش را از دست بدهد یا طلاق بگیرد. باید تا آخر عمرش تنها بماند». سکینه با پول یارانه و مستمری کمیته امداد روزگار میگذراند. دعوتم میکند داخل کپرش. سقف و دیوارهای خانه از جنس حصیر است و در آهنی کوچکی دارد. قبل از اینکه بتوانم داخل خانه را ببینم، بوی نم به مشامم میرسد و خیسی کف را حس میکنم. «در آن سه روز بارندگی، همه خانه را آب گرفتهبود. تازه همهچیز را خشک کردم. اگر چند متر پلاستیک داشتم تا بکشم روی کپرم، همه چیزم خراب نمیشد. هروقت باران میآید، زندگیام زیر آب میرود». یک تلویزیون کوچک، یخچال و چند رختخواب همه دارایی زندگیاش است. اگرچه درآمد ماهانهاش کفاف خرید چندانی نمیدهد و سر سفره دخترش مینشیند اما حتی چراغی هم برای پختوپز ندارد. «من سرپرستی ندارم. همه کارهایم گردن داماد و دخترم است. چند روز قبل مریض و مجبور شدم بروم میناب. معدهام را شستوشو دادند. همه خرج دکتر را دامادم داد». بین حرفهایش از زلزله سال 92 میگوید که کپرش از آن جان به در برد اما حالا آنقدر قدیمی است که حتی در یک بارندگی معمولی هم نمیتواند سرپناهش باشد.
زینب یکی از زنان دیگر روستای پاهتک است. حدود چهل سال دارد و شوهرش پنجماه است که فوت کرده. شوهرش کارگر بوده و حالا که فوت کردهاست، درآمدی ندارد. چهار فرزند نابالغ دارد و باید خرج آنها را هم بدهد. با این وجود هنوز تحت پوشش کمیته امداد نیست. از رنگورو و ظاهرش میفهمم که بیمار است. چند روزی است که از میناب برگشتهاست. دکتر گفته باید پایش را عمل کند اما چون خرج عمل را نداشته، با همان حال برگشتهاست. انگشتر فیروزه توی انگشتش را نشانم میدهد «فقط همین را دارم. با دست خالی چطور پایم را عمل کنم؟» زینب حالوروز خوشی ندارد و نمیتواند خیلی حرف بزند. به همین دلیل زود از او خدافظی میکنم.
حسین همان مردی که ما را تا پاهتک آورد، روستا را خانهبهخانه نشانمان میدهد. در پاهتک حریم خانهها معمولا با یک در و چوبهایی مشخص میشود که مانند پرچین دورتادور آن چیده شدهاست. درِ هر خانه یک چاه آب است. «قبلا که آب کم بود، برای شستوشو از آب چاه استفاده میکردیم. حالا از چشمه تا هر خانهای یک لوله آمدهاست». در حریم هر خانه چند اتاق مجزا از هم و کپر وجود دارد که هر کدام متعلق به یکی از اعضای خانواده است. آنهایی که درآمدی دارند، در اتاقهای سیمانی زندگی میکنند که معمولا نه شناژ دارند و نه سقفشان ایزوگام است. آنهایی هم که ندارند، کپرنشین هستند. بشاگرد حتی در فصل تابستان هم بارانهای رگباری دارد اما خانهها مقاومت چندانی در برابر باد و باران ندارند. «سقف خانه من سیمانی است. وقتی سیل آمد، داشتم با بچههایم غذا میخوردم که چند تکه سیمان از سقف افتاد توی غذای پسرم. اولش فکر کردم سقف خراب شدهاست اما وقتی بیرون آمدم، متوجه سیل شدم». حسین روی زمین یک تکه آهن نشانم میدهد. «این سرویس بهداشتی بود. سیل که آمد، کامل نشست کرد». چند دهانه چاه و آبانبار هم به همین سرنوشت دچار شدهاند که جدای از خرابی، فضای ناامنی به وجود آوردهاست.
زندگی در گرو جاده
دوباره به هلالاحمر بازگشتم. اینبار با زن جوانی مواجه شدم که با همسرش از روستای زمینتنبان آمدهبود. هر دو لباس بلوچی به تن داشتند. همین مشخصه ظاهریشان نشان میداد که به مرز سیستانوبلوچستان نزدیکتر هستند و احتمالا روستایشان در بحران جدیتری گرفتار است. سیل مسیر دسترسی روستایشان را بستهاست. پای پیاده تا گوهران آمدهاند تا کمکی بگیرند و بتوانند زندگیشان را جمعوجور کنند. روستاهای بشاگرد جمعیت چندانی ندارد اما پراکنده هستند. در هر دره یا دامنه کوهی چند خانوار ساکن شدهاند که بیشترشان در کپر زندگی میکنند. اغلب روستاها جاده ندارند و برق تنها امکانی است که از آن بهرهمند هستند. سیل همین امکان حداقلی را نیز این روزها از آنها گرفتهاست و هنوز بعضی از روستاها برق ندارند. روستاهایی که در مناطق مرتفعتر واقع شدهاند، میتوانند از تلفن همراه و اینترنت استفاده کنند اما آنهایی که در دره هستند، مشکل آنتندهی دارند. به همین دلیل بعضی از روستاها، امکان اطلاعرسانی از وضعیت روستایشان را نداشتند.
زهرا بیستوچهار ساله است. سه فرزند کوچک دارد و همسرش در جزیره کیش کارگری میکند. بیشتر مردان روستایشان برای کار به جزیره رفتهاند. زنها بیشتر ماه تنها هستند و مسئولیت اداره خانه و بچهها بهعهدهشان است. «شبی که سیل آمد، شوهرم نبود. من تا صبح نخوابیدم. برق هم نداشتیم. آنقدر بارندگی شدید بود که میترسیدم برای بچهها اتفاقی بیفتد. ساعت چهار صبح بارندگی بیشتر شد. بیرون که آمدم، دیدم آب رودخانه خیلی بالا آمدهاست. بچهها را برداشتم و رفتم روی کوه. وقتی باران کمتر شد و برگشتم، دیدم آب همهچیزم را خراب کردهاست». زهرا تنها کپرنشین روستاست. در این روزهایی که سیل خانهاش را خراب کرده، حتی چند متر نایلون نداشتهاست که روی کپرش بکشد تا بچههایش سرما نخورند. چون راهها بسته است، روستاییان نمیتوانند کپسول گاز بیاورند و برای پختوپز یا گرم کردن خانه، از آتش استفاده میکنند. بارندگی هیزمها را خیس کردهاست و آتش درست کردن هم به این راحتیها نیست. در روستاها معمولا مغازهای برای خرید مایحتاج روزانه نیست. قبل از سیل مردم از سردشت، گوهران یا خمینیشهر برای یکماهشان خرید میکردند. «روستایهای بشاگرد مثل باقی جاها نیست که هروقت چیزی نیاز داشتی، بتوانی بخری. یکبار که رفتی شهر باید برای کل ماه خرید کنیم. کارت یارانهمان را میگذاریم پیش مغازهدار و برای یک ماه مواد خوراکی میآوریم». تا امروز که چهارده روز از سیل میگذرد، هنوز راه بیست روستا بسته است. این یعنی امکان دسترسی به نزدیک سه هزار نفر وجود ندارد. راههای بازشده هم فقط برای امدادرسانی به کار میآید و ماشینهای عادی نمیتوانند از آن عبور کنند. «هنوز کسی نیامدهاست تا از روستایمان بازدید کند. فقط یکبار هلالاحمر بسته ۷۲ ساعته مواد غذایی برای هر خانوار آورد. آن هم به روستای درنگمدو دادند تا خودمان برویم و تحویل بگیریم. دیروز که با چند خانم دیگر رفتیم تا بستهها را بیاوریم، آب جگین من را برد. بین دوتا تخته سنگ گیر کردم و زنها نجاتم دادند. باید از پنج رودخانه رد شویم تا به جاده اصلی برسیم. آن روز فقط دوتا رودخانه را توانستیم رد کنیم. باقی راه را از کوه رفتیم. اگر جاده داشتیم، مشکلاتمان کمتر بود و اینهمه سختی نمیکشیدیم. میتوانستیم راحت رفتوآمد کنیم نه اینکه مجبور باشیم برای رسیدن به یک آبادی از چند کوه بگذریم». از اوضاع درس و مدرسه که میپرسم، خندهاش میگیرد. بچهها فقط تا کلاس ششم میتوانند در روستای خودشان تحصیل کنند. بعد از آن باید به سردشت بروند و بیشتر هفته را دور از خانواده و در خوابگاه بمانند. همین امکان حداقلی تحصیل در روستاها نیز شرایط مطلوبی ندارد. بیشتر مدرسهها کپری است. فقط بعضی از روستاها که خوششانستر بودهاند کانکس محقری جای مدرسه را گرفتهاست. محاصره روستاها در سیل، دانشآموزان را از درس و مدرسه انداختهاست. بچهها که برای تعطیلات آخر هفته به روستایشان بازگشته بودند، امکان برگشتن به مدرسه را ندارند. «در روستا تا کلاس ششم بیشتر نیست. خیلیها بعد از آن ترک تحصیل میکنند. بعضی دخترها ازدواج میکنند و بعضی پسرها میروند جزیره برای کار. دخترخاله خودم 9 سالش بود که دادنش به یک مرد ۴۰ ساله. اما با این وجود دانشگاه رفته هم داریم».
سیلِ بلا افزا
صبح پانزدهمین روز سیل به سمت روستاهای بخش گافر و پارامون حرکت کردم. این منطقه یکی از مرکزهای اصلی سیل است. قرار بود به سه روستای محمودآباد، کولِغ و سَربیر بروم که بعد از سیل، اولینبار است کسی سراغشان میرود. هنگام خروج از هلالاحمر، یکی از رانندهها لنت ماشینی را نشانم داد که این روزها با آن امدادرسانی کردهاست. «ببین! آنقدر ساییده که به آهن رسیدهاست. همین چند روز قبل عوضش کردهبودم». میدانم که قرار است پا توی جاده ناهمواری بگذارم. پیشتر اهالی هم لابهلای حرفهایشان گفتهبودند که بشاگرد جاده درستوحسابی ندارد. اما وقتی ماشین از جاده اصلی به سمت گافر میرود، میفهمم اوضاع از آنچه فکر میکردم، بغرنجتر است. اصلا جادهای وجود ندارد. مسیری است در دل کوه و پر از سنگلاخ. با تعجب از همراهانم که بشاگردی هستند، میپرسم آیا این جاده اصلی گافر است و میفهمم نه تنها جاده اصلی است، بلکه خرابیهایش ربط چندانی به سیل ندارد. قبل از این هم همینقدر ویران بودهاست. یک راهنمای محلی با لباس بلوچی، سوار بر موتور جلوتر میرود و راه را نشانمان میدهد. ماشینی که با آن به سمت گافر میروم، حامل کمکهای مردمی است. مرد راهنما برای اینکه ماشین کمک به روستایش برسد، سنگهای بزرگ را تنهایی از دل گل بیرون میکشد تا راه برای عبور ماشین باز شود.
احمد یکی از اهالی روستای آخران و دانشجوی سردشت است. بین راه میبینیمش. وقت سیل، سردشت بوده و تا امروز فقط با تلفن از اوضاع روستایش خبردار شدهاست. جاده آخران کاملا بسته است و هیچ دسترسی به روستا نیست. فقط تازگی برق آن وصل شدهاست و مردم تلفنی از وضعیت روستا خبر دادند. «همه خانهها رفتهاست زیر آب. فقط یکبار بالگرد هلالاحمر کمک رساندهاست. زمینهای کشاورزی کامل از بین رفتهاند و دامهایی که نزدیک رودخانه بودند، تلف شدند. هر روز زنگ میزنند که به آرد نیاز داریم». موقع بارندگی از سردشت به سمت پایین هیچ مسیر ارتباطی وجود نداشت. ۵۶ روستا در این وضع بودند. الان از سردشت تا دِهوَست راه باز شدهاست. به بعضی روستاها با بولدوزر مواد غذایی رساندند. «وضعیت جادهها خیلی وخیم است. شبکه بهداشت اعلام کردهاست در هفته گذشته یک خانم باردار در مسیر زایمان کرد و بچهاش مرده به دنیا آمد. از این موارد باز هم داشتیم. چندین مورد عقرب و مارگزیدگی هم بودهاست که چون به موقع نتوانستهاند به مراکز درمانی برسند، فوت کردند».
دار و ندار روستاییان زیر آب
رودخانه جاده ورودی روستای محمودآباد را کاملا بلعیده و بر چهره خاکی جاده زخم زدهاست. هیکل بزرگ کامیون نارنجی شهرداری در گِل گیر کردهاست. لودر در تلاش است با خاکریزی، جاده را برای مدتی ترمیم کند. هربار که لودر حرکت میکند، اهالی منتظر به گل نشستنش هستند. بچههای روستا از صدای حرکت لودر با کنجکاوی بیرون میآیند و در این هوای سرد گوشهای میایستند به تماشا. به روستا که میرسم اهالی از کپرها و خانههایسیمانیشان بیرون میآیند. میخواهند ببینند بالاخره مسئولی به سراغشان آمدهاست یا نه. در این روستا بیش از 30 خانوار زندگی میکنند. به سمت یکی از کپرها میروم. در وسطِ یک حصار چوبی، چند کپر بزرگ و کوچک وجود دارد. حصیرهای سقف کپرها اغلب پوسیده یا سوراخ هستند. زنی از کپری که از همه بزرگتر است، بیرون میآید. «دامهایم به کوه رفتهبودند اما بهخاطر باران نتواستند برگردند. دوتا از دامهای من و ششتا از دامهای مادرشوهرم تلف شدند. یکی از اهالی هم که پایین روستا زمین کشاورزی داشت، خسارت دید. همه محصولهایش را آب برد». ناهید یادش نمیآید چند روز بعد از سیل کمک نیروهای امدادی به دستش رسیدهاست. مادرش را صدا میزند. رقیه زن کوتاه قدی است که لباس سبز و مشکی محلی پوشیده. گرد خستگی و سختی روزهای پس از سیل بر روی لباس همهشان دیده میشود. «شش روز پس از سیل جاده را باز کردند. در این شش روز با خرما خودمان را سیر میکردیم یا اگر دانه برنجی برایمان مانده بود، آن را میخوردیم». در روستا سوپرمارکت یا مغازهای وجود ندارد. مسیر نامناسب دسترسی به روستای محمودآباد، رفتوآمد را دشوار کردهاست. مردم روستا حتی با دریافت هشدار سیل هم امکان خریداری و ذخیره مواد غذایی را نداشتند. «هلالاحمر هنوز سراغمان نیامدهاست. فقط نیروهای امدادی یکبار دو بسته نان، دو کنسرو ماهی و لوبیا به هر خانوار دادند». خانوادههای روستایی اغلب شش یا هشت نفره هستند و بسته غذایی تنها کفاف یک روز را دادهاست. رقیه، پیرمردی را نشانم میدهد که در این مدت یکبار پای پیاده، از مسیر کوه تا سردشت را رفتهاست. پیرمرد با لهجه غلیظ بشاگردی صحبت میکند. به زحمت میتوانم بفهمم چه میگوید. رقیه برخی از حرفهایش را برایم ترجمه میکند. «از سختی راه، یک لحظه فکر کردم که دارم میمیرم. فقط توانستم یک شانه تخم مرغ با خودم بیاورم». اهالی روستا وسیله حملونقل ندارند. قبل از سیل، برای رفتن به شهر لب جاده مینشستند تا بلکه ماشینی رد شود و تا شهر با آن بروند. الان دیگر جادهای در کار نیست و ماشینها چند روز است که در گِل گیر کردهاند. فاطمه زن دیگری است که به جمع ما اضافه میشود. «از بهداشت به این روستا سر نزدهاند. خدا نکند کسی اینجا مریض شود یا درد زایمان بگیرد. گرفتار میشود. چند زن باردار داشتیم. خداروشکر قبل از سیل و راهبندان زایمان و خودشان را راحت کردند». فاطمه به همراه پسر سه سالهاش که پا برهنه لباس مادرش را چسبیدهاست، خانه برادرش مهدی را نشانمان میدهد. آثار تَرک و شکافهای زلزله سال 92 روی دیوار خانه ماندهاست. خانه خالی است و پنجرههایش شیشه ندارد. بوی نم تا بیرون خانه میآید. گچ دیوارها ریخته و رد آب از سقف تا کف خانه آمدهاست. «خانه زندگیشان همین است. برادرم یک پتو هم ندارد. با خانواده چهار نفرهاش، شبها روی حصیر میخوابند. ما با این حالوروزمان در مقابل او پادشاه هستیم. مهدی فقیرترین فرد روستاست. بچههایش هرشب از یک خانه طلب پتو میکنند. نه یارانه میگیرد، نه تحت پوشش کمیته است. میگویند از یارانه جا ماندهای. اسمش در سیستم نیست. دور از جان انگار مثل آدم مرده، وجود ندارد. میگویند تا یارانهات درست نشود، نمیشود از کمیته مستمری بگیری. برق ندارد. وقتی شبها از روزمزدی برمیگردند، فانوس روشن میکنند. ما خودمان نیازمندیم و نمیتوانیم به او کمک کنیم. زنش هم چون بچه کوچک دارد، نمیتواند کار کند. هرچه کار میکند، همان روز میخورند». در روستا فرصت شغلی وجود ندارد. هرکسی گوسفند دارد، دنبال گوسفند میرود. هرکس هم ندارد، با یارانه و مستمری کمیته به سختی زندگی میکند.
دسترنجی که ارزان فروخته میشوند
روستای کولغ 9 خانوار دارد. در این مدت فقط یکبار بسته مواد غذایی به دستشان رسیدهاست. صغری زن جوانی که برقع مشکی زدهاست به سمتمان میآید. «این چند روز هرکس هرچه داشت، میخورد. بیشترمان با خرما خودمان را سیر کردیم. هلالاحمر به روستای بالا رفته اما اینجا کمک نیامدهاست. آنتن نداشتیم که بتوانیم تلفن بزنیم و از وضعمان بگوییم». مردم روستا یا دام دارند یا کشاورزی میکنند. مَیرخاتون زن مسنی است که کنار خانهاش باغچه بزرگی دارد و آن را همراه همسرش اداره میکند. «در باغچهام پیاز، ماش، درخت کُنار و سیر داشتم. باران محصولاتم را خراب کرد». جبران خسارت برای او که درآمدی ندارد و این محصولها برای مصرف روزانه خودش یا نهایتا اهل روستاست، تقریبا شدنی نیست. در کولغ تنها شغل حصیربافی است. «برگ درخت نخل را به زحمت جمع میکنیم و حصیر میبافیم. حصیربافی زحمتش زیاد است. آخرش هم خیلی از ما ارزان میخرند. یک حصیر 10 دستی (تقریبا 10متر) را 20 هزار تومان میفروشیم. تازه آن هم اگر کسی بیاید و بخرد». در حصار هر خانه یک کپر حصیربافی وجود دارد. نگهداری حصیر در این روزها سخت است. حصیرها نباید خیس شوند و در این روزهای بارانی، اهالی علاوهبر دام و محصولهای کشاورزی باید حواسشان به حصیرهایشان هم باشد. چند خانواده برای کار به رضوان مهاجرت کردهاند. سالار همسر میرخاتون شال سفیدی دور سرش پیچیده است. در این هوای سرد، لباس نازکی به تن دارد. سختی این روزها باعث شده تا سرما را از یاد ببرد. دستانش میلرزد و ترک برداشتهاست. «مردان روستا پَروَند (وسیلهای برای بالا رفتن از درخت نخل) درست میکنند. پروندی که ما درست میکنیم روی نخل سُر نمیخورد و طنابش ساییده نمیشود. دو ماه طول میکشد تا بسازیمش. از ما 200 هزار تومان میخرند اما گرانتر میفروشند».
نخلهایی که آب برد
سربیر 25 خانوار دارد. جز چند خانه بلوکی، همه اهالی روستا کپرنشین هستند. سقف کپرها پوشیده از حصیرهای قدیمی و آفتاب خوردهاست. برخی آنقدر زهوارشان در رفته که با تکههای پارچه وصله شدهاست. زنی که برقع قرمزی به صورت دارد تا از ماشین پیاده میشویم، به سراغمان میآید. اسمش عاطفه است. «بعد از 15 روز سیل و راهبندان، تازه امروز یک بالگرد در روستا نشسته و یک بسته مواد غذایی آوردهاست. جاده نداریم و در روستا مغازه نیست. تا امروز وضع سختی داشتیم. 30 نخلمان را هم آب برد. خانههای کپریمان پر از آب شده و همه زندگیمان زیر آب رفتهاست». باران نمنم میبارد و نگرانی در چهره عاطفه از تکرار شدن وضعی که تا امروز از سر گذرانده، مشهود است. از عاطفه میخواهیم زمینهای کشاورزیشان را نشانمان دهد. زن جوانی که یک نوزاد در آغوش دارد، بین حرف عاطفه میآید. «زمین کشاورزی که نیست. فقط نخل داریم. نمیشود به سمت زمینها رفت. هنوز رودخانه پر از آب است». مرتضی یکی از مردان روستا، از دور زمینها و رودخانه را نشانمان میدهد. رودخانه پشت تپهای است که روستا روی آن قرار دارد. روستاییان آب تصفیهشده ندارند. آب چشمه را با لولههای پلاستیکی باریکی به سمت خانهها هدایت میکنند. برای اینکه آب به خانهها برسد، سر هر لوله یک پمپ گذاشتهاند. «چشمه زلالی است اما زود آبش خشک میشود. سیل آب رودخانه را گِلآلود کردهاست. بهسختی آب تمیز تهیه میکنیم. کنار رودخانه چاهی زدهایم که آب واردش شود تا بتوانیم از آن استفاده کنیم. سیل بعضی پمپها را با خودش بردهاست. پنج پمپ را توانستیم در رودخانه مهار کنیم اما دوتایشان هنوز پیدا نشدهاست». به لبه تپه میرسیم. رودخانه پر از آب است. انگار همین دیروز سیل آمدهاست. زمین همچنان خیس و رودخانه خروشان است. مرتضی یکی از زمینهای کشاورزی را نشانمان میدهد. «آن زمین متعلق به 12 خانواده است. 30 نخل را آب برد. در بارندگی گذشته هم 60 نخل از بین رفت». هنوز پیکر یکی از نخلها بر روی صخره بزرگ وسط رودخانه دیده میشود. «در جای دیگری زمین را هموار کردیم تا نخل بکاریم اما آب نمیگذارد. باران که میبارد، آب از کوه سرازیر میشود و نخلها را با خود میبرد».
بشاگرد به کمک احتیاج دارد
«چون راه نیست، کمک زیادی به مردم نرسید». این را یکی از نیروهای امدادی در راه برگشت گفت. وزیر راه در سفرش به بشاگرد قول نصب سریع یک پل عبور موقت را دادهاست. با این وجود هنوز مردم منطقه در بحران به سر میبرند. حتی تجهیزات و امکانات کافی برای باز کردن مسیر، وجود ندارد. «وقتی یک مسئول میآید باید اطلاعرسانی شود تا مردم بیایند و درددلشان را بگویند. شما که از شهرستانی دیگر به بشاگرد میآیید، از نشستن کنار رودخانههای آن لذت میبرید اما خبر ندارید که مردم بابت همین رودخانهها، چه سختی متحمل میشوند. خود من بشاگردی هستم اما وقتی حین کمکرسانی تا گردن رفتم زیر آب و فریاد کمک بقیه را شنیدم که یکی را آب برد، تازه فهمیدم مردم چه میکشند و سیل یعنی چه. بعضی مسئولان از درد مردم خبر ندارند. مدیرعامل مسکن در سفرش به بشاگرد گفت خونههایتان شناژ نداشته که خراب شدهاست. مگر یک بشاگردی چقدر درآمد دارد که خانه قرصومحکم بسازد؟ در این جاده پر پیچوخم، مصالح ساختمانی بیشتر از قیمتشان، کرایهبار میخورد». حل بحرانهای عدیده بشاگرد در بنبست نبود جاده مناسب گیر کردهاست .با این وجود نمیتوان تا ساخت جاده، کمکرسانی را متوقف کرد. مردم به نایلون، آب آشامیدنی، پتو و مواد غذایی نیاز دارند.اگرچه در این شرایط نیازهای اساسی اولویت دارند اما اسباببازی هم از اقلامی است که میتواند کودکان را سرگرم و تحمل شرایط را برایشان آسانتر کند. باید به دنبال راهی برای رساندن مستقیم کمکها به بشاگرد بود. کمکهایی که به حساب استانی هلالاحمر واریز میشود، بین شهرستان جاسک و بشاگرد تقسیم میشوند. شرایط فعلی بشاگرد، معرفی یک راه مستقیم کمک را میطلبد. امدادرسانی در بحرانهای اینچنینی باید از جانب ارگانهای رسمی مدیریت شود. اعتمادسازی این ارگانها و اطلاعرسانی قیق از شرایط و نیازهای منطقه میتواند به بسیج هدفمند کمکهای مردمی منجر شود. با اینکار نه کمکهای جمعآوریشده هدر میرود و نه افراد سوءاستفادهگر، بحران را دستمایه مطرح کردن خودشان در فضای مجازی میکنند.
تگ ها:
نظرسنجی
اخبار مرتبط
اورژانس هوایی به کمک مصدومان هرمزگانی می آید
بهار دلپذیر هرمزگان ایرانیان را به خود می خواند
بررسی مشکلات آب روستایی در تحریریه صبح ساحل
فرماندار بندرعباس در صبح ساحل
28 سالگی صبح ساحل
پربازدیدترین ها
مجموعه سازه گستر گامبرون
شرایط جدیدی برای دریافت کارت اعتباری سهام عدالت اعلام شده که براساس آن شش گروه از سهامداران نمیتوانند کارت اعتباری بگیرند.
مدیر فناوری اطلاعات و ارتباطات سازمان منطقه آزاد قشم از الکترونیکی شدن مراحل ثبت نام و تمدید کارت شهروندی قشم با هدف کاهش مراجعات حضوری برای کنترل بهتر و مقابله با شیوع ویروس کرونا در جزیره خبر داد.
جدیدترین اخبار