«سعی کن خود واقعیات را پیدا کنی، احساسات واقعیات را شناسایی کن، برای موفق شدن باید به خواستههای واقعیات برسی». روانشناسها این روزها زیاد این جملات را تکرار میکنند و ما گیج میشویم که مگر خود واقعی ما کیست و چطور باید به آن دست پیدا کنیم؟ امروز صحت این جملات را با هم بررسی میکنیم.
خواستهها، تفکرات، هیجانها و نیازهای ما بخشی از اکنون ما هستند. اکنونی که نشئت گرفته از دیروز، خانواده، مدرسه و تمام محیطها و عناصری است که ما در آنها قرار گرفته و از تک تکشان تاثیر پذیرفتهایم. شاید بتوانیم بخش اعظمی از آنها را تغییر بدهیم، اما این تغییر به معنی نبود آنها در بازهی زمانی قبلی نیست. اگر بخواهیم لحظه به لحظه تمام خواستها، نیازها و تفکراتمان را به این امید کنار بزنیم که واقعی نیستند و واقعیت وجودی ما چیزی فراتر از اینهاست، انگار لایههای یک پیاز را کنار میزنیم تا به هسته آن برسیم، اما واقعیت پیاز همان لایههای روی هم چیده شده است و تمام آنها کنار هم پیاز را تشکیل میدهند. وضعیت ما انسانها هم به همین ترتیب است.
ما مجموعهای از هیجانات مثبت و منفی هستیم و تجربهی هر دو دسته به رشد و یادگیری مسیر زندگی کمک خواهد کرد. آنچه اکنون تجربه میکنیم واقعیت ما در لحظه است و بهترین راه مواجهه با واقعیتها پذیرش است. مادامی که ما حسادتها، غمها، حسرتها و هیجانات منفی را به امید اینکه از آن ما نیستند نادیده بگیریم، بخشی از وجود خود را بریدهایم و خود را از رسیدن به رشد محروم کردهایم. مانند آهنی که زنگ هایش را آنقدر بتراشند که تمام بشود و دیگر حتی آهنی باقی نماند. استرس «خود واقعیات باش»، در این عصر کمالگرا فشار بیهوده و فرساینده ایست که هر روز بیشتر از قبل کمرمان را خم میکند. برای در امان ماندن از باراین فشارهای روانی باید باورهای بیاساس را شناسایی و آنها را با باورهای سازگار جایگزین کنیم.
باور سازگار و مفیدی که در مقابل به دنبال واقعیتات باش، وجود دارد این است که بپذیریم ما تمام آنچه که تجربه میکنیم،هستیم! و با تمام خواستهها، افکار و هیجاناتمان قابل پذیرش میشویم چرا که هر تغییری از پس پذیرش شرایط اولیه ایجاد میشود. ما برای اصلاح و تغییر وضعیت کنونی، به دیدن و پذیرفتن آنچه در حال وقوع است، بیش از هر چیز دیگری نیازمندیم. اما اکثر مواقع ما از مواجهه با آینه فرار میکنیم چون از آنچه در انتظارمان است وحشت داریم و نمیدانیم گذر از هر مسیر سختی ابتدای رسیدن به کمال است.
به قلم محیا تکنده، روانشناس بالینی