29

آبان

1403


فرهنگی و هنری

19 دی 1401 08:34 0 کامنت
خداوندا چه خوشحالم!
لبم پرخنده، نیشم باز
بدان ای دوست ای همراز
زنم زاییده امشب، « در شب سرد زمستانی»
دو طفل ناز مامانی
من از شادی نویسم شعرهای بند تنبانی
همین شعری که می‌خوانی!
***
من و صغری - زنم - در انتظار هفتمین فرزندمان بودیم
ولی حتی خیالش را نمی کردیم
که او با هشتمی همراه می آید!
خدا مادربزرگم را بیامرزد که می‌فرمود:
« بلا ، ناگاه می آید!»
***
چه خوشحالم که باید صبح فردا - صبح خیلی زود -
بپوشم کفش هایم را
و با شادی از این دفتر به آن دفتر،
برای « عرض موجودیت » طفلان دلبندم
دوان باشم
از این ارگان به آن ارگان!
روان باشم!
***
عجب دنیای زیبایی!
   « سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی»
چرا پشمک نمی کارند جای کشک پیوندی؟
« وزیر شیرخشک » آیا
  خبر دارد که این جانب چه خوشحال آور آلودم؟!
و آیا هیچ می‌داند
 که او هم خوش به حالش می شود فردا؟!
   « وزیر جیره بندی» نیز، هم، شاید، ولی، اما نمی‌داند!
***
وزیرا ؟!
این عیال ما
دو تا کاکل زری زاییده امشب،
 «در شب سرد زمستانی»
و می‌گوید که: ای ملا!
 شما از نرخ شیرخشک، اصلاً هیچ می‌دانی؟
« چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی»!
شادروان: ابوالفضل زرویی نصرآباد

دیدگاه ها (0)
img