30

اسفند

1403


فرهنگی و هنری

13 شهریور 1402 08:16 0 کامنت
از آقا فرهاد بقال پرسیدم: آقا فرهاد! پنیر پاستوریزه داری؟
آقا فرهاد یک قوطی پنیر به من داد و پولش را گرفت.
به خانه که برگشتم، عیال گفت: این دیگر چه جور پنیری است که خریده‌ای؟
گفتم: پنیر پاستوریزه. عیال گفت: شما پیر شده‌ای، دندان‌هایت ریخته است، به جای صحبت کردن، تته پته می‌کنی.گفتم: ریختن دندان من، چه ربطی به پنیر پاستوریزه دارد؟گفت: شما یک چیزی می‌گویی، مردم یک چیز دیگر می‌شنوند.گفتم: من چه تقصیری دارم؟ این مردم هستند که باید گوش شان را معالجه کنند.عیال گفت: شما هم پر بی‌تقصیر نیستی. این را خودت هم می‌دانی.گفتم: خانم! شما پنیر پاستوریزه خواستید، بنده هم خریدم. حالا دیگر این لاطائلات چیست که سر هم می‌کنید؟
عیال گفت: من شک دارم که آقا فرهاد کلمه ی پاستوریزه را به درستی از زبان شما شنیده باشد.گفتم: چه دلیلی دارید؟عیال گفت: لطفاً کمی از این پنیر بخور....! خوردم. مزه ی ماست می‌داد. گفتم: حق با شماست. احتمالاً یا من کلمه ی پاستوریزه را بد تلفظ کرده‌ام، یا آقافرهاد، بد شنیده است. چون بینی و بین الله این پنیر ماستوریزه است، نه پاستوریزه.
دیدگاه ها (0)
img
خـبر فوری:

دانشجویان فردا با رهبر انقلاب دیدار می‌کنند