03

دی

1403


فرهنگی و هنری

06 مهر 1402 07:48 0 کامنت
برای چندمین بار بود که موضوع انشاء این بود و ما مثل هم می‌نوشتیم: واضح و مبرهن است که علم خیلی بهتر از ثروت است، چون ثروت با یک سیل یا زلزله از بین می‌رود و علم همیشه ماندگار است و هیچ سیلی نمی‌تواند آن را ببرد.
ولی با خودم فکر می‌کردم آدم ثروتمند چرا جایی که سیل می‌آید خانه درست کند؟ محل ما که اصلاً سیل نمی‌آمد. تمام پولدارهای محل بچه‌هایشان را به مدارس خوب می‌فرستادند، حتی به خارج می‌فرستادند و دکتر و مهندس برمی‌گشتند.
ولی پدرم دوستانش شاعر، نویسنده و خیلی عالم بودند اما هیچ کدام زندگی خوبی نداشتند. بیشتر بچه‌هایشان در مدارسی مثل دبستان اقدسیه درس می‌خواندند. چرا آدم باید یا علم داشته باشد یا ثروت؟ هر دو با هم که بهتر است. من دوست دارم هم با سواد شوم و هم پولدار.
سکوت شد. معلم سرش را بالا نکرد. من خیلی ترسیدم. فکر کردم خوابش برده. ولی پایش را زیر میز تکان می‌داد. با وحشت اجازه گرفتم که بنشینم. بدون این که به من نگاه کند، گفت: «خودت نوشتی یا از بزرگ‌ترها کمک گرفتی؟»
با ترس گفتم:« به خدا تنهایی نوشتیم.»
از جا بلند شد و آمد طرف من. می‌دانستم الان گوشم را می‌پیچاند. ولی با دست اشاره کرد بنشین. در سکوت کلاس قدم زد.و من نفهمیدم انشایم خوب بود یا بد!     
 
                                 
 نویسنده: حمید جبلی
روزنامه صبح ساحل
دیدگاه ها (0)
img