شوهری بود اسم او، جعفر
رند و عیاّش و لات و تن پرور
همه شب بود غرق عیّاشی
یا پی سیر و گشت و قلاّشی
همدل و یارِ غار و مونس او:
چه کنی نیمه شب تو با همسر؟
شب نمی ترسی از زنت جعفر؟
با تو جنگ و مرافعه نکند؟
غُر و لُند و منازعه نکند؟
با تو در نیمه شب نمی جنگد؟
صبح پایت چو من نمی لنگد؟
گفت جعفر به خنده با احمد:
زن من هم چو تو نمی فهمد
نشود تا عیال، دلواپس
وارد خانه می شوم، پَس پَس
وندر آن لحظه گر شود بیدار
به خیالش که می روم سرِ کار!
«خسرو شاهانی»
روزنامه صبح ساحل