14

مهر

1403


فرهنگی و هنری

18 مهر 1394 08:49 0 کامنت

صبح ساحل ، هنری - چندمطلب درباره خط و زبان فارسی و گویش بومی مطلب  اول: در یکی  از خیابان های شهر بندرعباس، نوشته بالای فروشگاهی نظرم را جلب کرد چون از فاصله دور نتوانشتم آن نوشته را بخوانم ناگزیر نزدیک تر شدم اما از بس خط و خطوط آن درهم و آشفته و خم اندرخم بود از نزدیک هم کاری از پیش نرفت پس چاره کار را در این دیدم که وارد فروشگاه شوم و از صاحب مغازه بخواهم که رمزگشایی نماید و نوشته را بخواند .وارد شدم پس از سلام و احوالپرسی های معمول، از او خواهش کردم که آن نوشته را بخواند . تبسمی کرد و نوشته را خواند و بنده حیرت زده و کم سواد را از بلاتکلیفی نجات داد موقع خارج شدن از فروشگاه، برای اینکه فکر نکند خیلی بی سواد هستم و از سر بیسوادی نتوانسته ام آن را بخوانم گفتم: من آدم بیسوادی نیستم و از قضا در خط و زبان فارسی، اندک مایه ای هم دارم با این  حال نتوانستم نوشته بالای فروشگاه شما را بخوانم. حالا سوال این است که وقتی دیگران نتوانند نوشته بالای فروشگاه شما را بخوانند فایده آن چیست؟ باز هم تبسمی کرد و گفته مرا تصدیق نمود و وعده داد که در اولین فرصت، آن را اصلاح نماید و چند روز بعد بود که از همان حدود  می گذشتم دیدم به وعده خود  عمل کرده و تابلو با خط خوش فارسی نوشته است.مطلب دوم: چندی پیش یکی از دوستان از سر لطف و شکسته نفسی، تلفنی از بنده معنی چندکلمه را که در یک پیام تبریک در یک روزنامه محلی خوانده پرسید. چون،  در آن لحظات، نتوانستم جواب بدهم . پاسخ را به بعد از مراجعه به فرهنگ لغت، موکول نمودم. چندتایی فرهنگ لغت فارسی و عربی را دوروبر خود گردآوردم و با دقت، دنبال  کلمات و لغات موردنظر گشتم اما هرچه گشتم آن کلمات را در آن چند فرهنگ ندیدم با شرمندگی جریان را به دوستم اطلاع دادم و عذرخواهی که بنده معنی آن کلمات را نیافتم و «گر تو دیدی سلام ما برسان» و آرزو  کردم که مخاطب آن کلمات پیام تبریک، پیام را درک کرده باشد و به دردسر نیفتاده باشد.مطلب سوم: بعضی از ما مردم، دانسته یا ندانسته با خط زیبا و زبان شیرین فارسی بازی می کنیم. گویا نمی دانیم که خط و زبان هر جماعت و ملت، وسیله ارتباط میان مردم آن ملت است و این ارتباط باید به راحتی و بدون دردسر صورت گیرد و در غیراین صورت ارتباطی برقرار نمی گردد و پیامی مبادله نمی شود. مثل اینکه وارد فروشگاهی شویم و نیمی از مطلب خود را مثلا به زبان بلوچی یا ترکی و نیمی دیگر را به زبان فارسی بیان کنیم. بیچاره فروشنده که از زبان بلوچی و ترکی چیزی نمی داند حیران می ماند که این مشتری گرامی چه می خواهد؟این طرز تفکر و رفتار نه فضل و فضیلتی برای ما بدست می دهد و نه هنر و افتخاری به بار می آورد! این چه فضل وهنری است که خط و زبان فارسی را  چنان از شکل و شمایل آن بیندازیم که برای درک آن به دردسر بیفتیم یا در لابه لای عبارات موردنظرمان، چندتایی لغت غیرمأنوس و ناآشنا بکار ببریم و خواننده را  گیج و سرگردان سازیم؟مطلب  چهارم: گویش محلی شهر و آبادی خودمان را حفظ کنیم -  با کودکان خود از کودکی زبان مادری صحبت نماییم – بعد که بزرگ شدند و به مدرسه رفتند زبان شیرین فارسی را خواهند آموخت، نگران نباشید چنانکه پدران و مادران آنها آموخته اند. دیده می شود بعضی از پدرو مادرها و بزرگترهای خانواده وقتی باهم صحبت می کنند از  گویش محلی و زبان مادری استفاده می نمایند اما چون به کودکان خردسال خود می رسند بی اختیار فارسی زبان می شوند یعنی از همان آغاز زندگی – فرزندان خود را بازبان مادریشان بیگانه و غریبه می سازند و این موجب تاسف است، این درحالی است که بعضی از  هموطنانی مثلا شیرازی، کرمانی، جهرمی، لاری، گیلکی و غیره،  به سبب اقامت طولانی در بندرعباس،  با دوستان و اطرافیان بندری خود با گویش بندری صحبت می کنند و چقدر خوب و زیبا تا جایی که گاه، آدمی به شک می افتد که این آقا بندری است یا مثلا شیرازی و گیلانی؟ از طرف دیگر هموطنان عزیز بلوچ – کرد- ترک- گیلک را ببینید که چون با خود باشند با گویش خودشان صحبت  می  کنند و تنها زمانی گویش خودشان را کنار می گذارند که طرف صحبت آنان یک بندری یا مینابی و لاری و امثال آنها است. همینطور دیده ایم معدود افرادی که وقتی می پرسیم اهل کجا هستید؟ اصرار دارند که خود را اهل یک شهر بزرگ مثلا بندرعباس معرفی نمایند و از اینکه خود را اهل فلان روستا بدانند اکراه دارند درحالی که افتخار آدمیان به دانش و کمال و فضل و هنر آنها است و شهر و دیار اجداد دور و نزدیک و استخوان های پوسیده اجداد و نیاکان و یا اهل تهران و شیراز و اصفهان بودن، بدون فضایل انسانی برای هیچ کس افتخار و اعتباری نمی آورد. در دانشسرای عالی تهران – چهل و پنج سال پیش استادی داشتیم که علوم طبیعی تدریس می فرمودند آن استاد بزرگوار و فرزانه در دنباله نام خانوادگی خود پسوندی داشت که برای دیگران مفهوم روشنی نداشت وچندان زیبا به نظر نمی رسید – روزی یکی از دانشجویان دل را به دریا زدند و سبب اینکه، استاد، آن پسوند را از نام خانوادگی خود حذف نمی کند پرسید: استاد پرمایه و بافضیلت سینه برافراشت و با  کمال افتخار گفت: آن «پسوند» نام زادگان من  و آباء و اجداد من است و من بدان افتخار می کنم.                                                                         وقتی افتاد فتنه ای در شام                                   هریک از گوشه ای فرارفتندروستازادگان دانشمند                                   به وزیری پادشا رفتندپسران وزیر ناقص عقل                                   به گدایی به روستا رفتند

دیدگاه ها (0)
img