03

آذر

1403


حوادث

13 دی 1395 07:54 0 کامنت

صبح ساحل ، حوادث -  نوسان بازار، شکسته شدن کمر مرد یک خانواده از پول بهره‌ای، وفاداری یک زن به همسر و زندگی، مرد شدن یک نوجوان در سن غرور و درک کردن همه مشکلات پدر، اینها سکانس هایی از زندگی تاجری است که سکانس آخر آن امروز در این هوای سرد زمستان، با هبه و نیک اندیشی ما کامل می شود.68 ماه یعنی پنج سال و نیم است که در زندان به سر می برد آنهم به دلیل کسادی بازار؛ همه آرزوهای خود را بر باد رفته می بیند؛ به همسر خود می اندیشد که در این پنج سال نه تنها لب به شکوه نگشود بلکه چون کوه ایستاد و با کار کردن خرج خانواده را به دوش ظریف خود می کشد.نوجوان 14 ساله اش هم پدر را تنها نگذاشته و همه این موارد او را شرمنده خانواده اش کرده و هر گاه اسم آنان را بر زبان می آورد، سفیدی چشمانش به دلیل نشستن آب ر قیق تر می شود.به دنبال سلسله گزارش ایرنا، از زندانیان جرایم غیرعمد غیرکلاهبردار که با همکاری و هماهنگی ستاد دیه و سازمان زندانها و اقدامات تامینی و تربیتی کشور انجام می شود، این بار داستان زندگی مردی بازگو می شود که به علت نوسان بازار و پر نشدن جای چک ها، مجبور به گرفتن پول بهره ای شد و با تلنبار شدن سود این پول ها بیش از پنج سال است که در اوین تحمل حبس می کند.هوای سرد زمستان وقتی مسیرت سمت درکه، اوین و یا بهتر بگویم زندان اوین باشد، زمختی فصل سرد را بهتر احساس می کنی و وقتی وارد زندان می شوی این سرما در گوشت واستخوانت وارد می شود و به این می اندیشی آیا این احساس سرد از فصل سرما است یا از محیطی که سلول های مرطوبش با سرمای سخت زمستان عجین شده است.در سالن ملاقات به انتظار می نشینی تا فرد مورد نظر برای گفت وگو حاضر شود و در همین حال مرد میانسالی می بینی که برایت آشنا به نظر می رسد.کمی که فکر می کنی متوجه می شوی او همان کسی است که هنگام مصاحبه با نفر قبلی با نگاه گرم خود سینی چای را مقابلت گذاشته تا کمتر سرما را در وجودت احساس کنی.«شغل ما اعتباری بود؛ چک کشیدن در بازار کار طبیعی است و من هم بابت اجرت کاری چک پرداخت می کردم». این آغاز سخنان این پدر خانواده است که بخاطر پول بهره ای اکنون در زندان است. تا اینجا داستان به خوبی پیش ر0فت ؛ اما مشکل زمانی بود که بدلیل کسادی بازار این بازاری داستان ما نتوانست جای چک های خود را پر کند و چک یکی پس از دیگری برگشت خورد.او در این باره می گوید: مجبور شدم برای پر کردن جای چک ها پول بهره ای بگیرم و این پول بهره ای کمرم را شکست؛ بخاطر نوسان بازار از یکی از همکاران چک بهره ای می گرفتم و تا موعد پول سر می رسید مجبور می شدم از کسی دیگر پول بهره ای گرفته و بدهی نفر قبلی را پرداخت کنم و اینگونه شد که پول ها روی هم رفت و مرا روانه زندان کرد.هر بار که از کسی پول بهره ای می گرفت دلش را به این خوش می کرد که الان دیگر بازار از نوسان در می آید و می تواند بار خود را بفروشد و پول ها را یک جا پرداخت کند؛ زندگی اش گویی قمار شده بود با این ریسک که امروز بازار حالش خوب می شود، پول بهره ای می گرفت؛ اما نه تنها از خوبی و رواج بازار خبری نبود بلکه سود پول بهره ای برای او 90 میلیون تومان بدهکاری بالا آورد.این پدر خانواده که می گوید بدهی اولیه خیلی بیشتر از اینها بود و با پادرمیانی توانسته از کسبه رضایت بگیرد، بخش دیگری از بدهی خود را به قول خودش با فروختن طلای همسرش و همچنین با فروختن اسباب و لوازم خانه پرداخت کرد.«یکی از اقوام که وضع ما را متوجه شد ماشینی خرید و به دست همسرم سپرد تا با آن کار و مخارج خانه را تامین کند». این مرد میانسال که همزمان دستی روی موهایش که گویا در این چندسال زندان از شدت غصه سپید شده ، می کشد و اینگونه ادامه داد: «پول بهره ای مشخص نمی کند ، وقتی یک میلیون از کسی بهره بگیری و نتوانی بپردازی سود روی سود می رود و تا چشم بر هم بزنی می بینی یکصد میلیون تومان شده است».وی در پاسخ به این سوال ایرنا که مبلغ نخستین پول بهره ای دریافتی چقدر بوده است، می گوید: ابتدا پنج میلیون تومان از یکی گرفتم؛ اما چون توان پرداخت نداشتم از فرد دیگری هم مبلغی دریافت کردم و این روال ادامه یافت؛ در نتیجه با یک دو نفر در ارتباط نبودم.او براین باور است اگر کل پول بهره ای را از یک نفر فقط می گرفت برای اعتبارش بد می شد از همین رو از چندین نفر درخواست پول بهره ای کرده بود.این امید او که امروز بازار خراب است فردا خوب می شود؛ امسال خراب است سال بعد خوب می شود جواب نداد و اصل بدهی اش را تا مرز 400 میلیون تومان رساند.«با توجه به اخذ رضایت از طلبکاران و پذیرفته شدن درخواست اعسار و تلاش ستاد دیه حالا باید 90 میلیون تومان پرداخت کنم و چون توان پرداخت آن را ندارم 5 سال از عمرم را در اوین دارم سپری می کنم.او در زندان کارهای پادویی و خدماتی انجام می دهد تا بتواند هزینه خود را خودش تامین کرده و بیش از این شرمنده زن و خانواده اش نشود و از دیگر سو، در جمع زندانیان معتاد قرار نگرفته و به سیگار و اعتیاد آلوده نشود.پسرش وقتی که او را به زندان می بردند کلاس چهارم بود و حالا که یک پسر دبیرستانی است که بقول پدرش مردی شده است؛ وقتی از پسرش حرف می زند برقی در چشمانش پیداست که حس غرور و افتخار به او دست می دهد اما تا مشکلاتش را به یاد می آورد فورا برق از چشمانش می پرد و همان حال نزار به خود می گیرد.«وفاداری خانمم را نمی دانم چگونه باید جبران کنم، او با کلی امید و آرزو پا به خانه من گذاشت اما من نتوانستم آرزوهایش را برآورده کنم و ناخواسته اینجا هستم».زن ها معمولا به وفاداری شهره اند؛ و به قدری قلب رئوف دارند که حتی حاضر می شوند برای اعضای خانواده مانند همسر، فرزند یا برادر چک بکشند و با وجود اینکه می دانند آنها نمی توانند جای چک را پر کنند این کار را انجام داده و راهی زندان می شوند. همسر این مرد تاجر هم به گونه ای دیگر وفاداری می کند؛ او پای همسر و زندگی اش مانده؛ کودکش را بدون همسر بزرگ کرده و به این سن رساند؛ دست جلوی هر مرد و نامرد دراز نکرد و خود با کار کردن خرج خانه را تامین می کند.«اگر زن و بچه ام پای من نمی ایستادند و ترکم می کردند شاید راحت تر با خودم کنار می آمدم و کمتر عذاب وجدان داشتم ؛ خانواده من و همسرم در سطح متوسط به ضعیف هستند و همسرم برای آبروداری نزد هیچ کس نرفت و به هیچ کس رو نزد و ترجیح می دهد گرسنگی را تحمل کند اما صدایش درنیاید».شاید مردانی که با عرق جبین و دست خالی اما با عزمی بلند کار می کنند، بهتر متوجه شوند ریخته شدن آبروی مرد مقابل همسر و خانواده یعنی چه. اینکه مرد داخل زندان وقتی شب سرش را روی تخت چوبی می گذارد و خش خش صدای چوب را در رگ و استخوان خود حس می کند این فکر که الان همسر و فرزندش در چه حالی هستند و آیا آنان چیزی برای خوردن داشتند یا نه، خیلی آزار دهنده است و آزار دهنده تر این است که بدانی چیزی برای خوردن نداشتند و تو کاری از دستت برنیاید.

دیدگاه ها (0)
img