02

دی

1403


اجتماعی

18 دی 1391 11:46 0 کامنت

صبح ساحل، اجتماعی _ تازه وارد زندان بصره شده بودیم. همه مان را در سوله ای جا داده بودن، بی آب و بی غذا. از آن سر سالن صدای اذان می‌آمد. تیمم کردم و به سمتی که مؤذن ایستاده بود، رفتم. علی صالحی، رزمنده سبزه بندرعباسی پیش‌نماز شد و همگی در چندین صف پشت سرش به نماز ایستادیم با همان لباس‌های خونی.

تازه وارد زندان بصره شده بودیم. همه مان را در سوله ای جا داده بودن، بی آب و بی غذا. از آن سر سالن صدای اذان می‌آمد. تیمم کردم و به سمتی که مؤذن ایستاده بود، رفتم. علی صالحی، رزمنده سبزه بندرعباسی پیش‌نماز شد و همگی در چندین صف پشت سرش به نماز ایستادیم با همان لباس‌های خونی. بین دو نماز دیدم نگهبانان عراقی آمده بودند پشت پنجره‌ها، با تعجب، تکبیر و رکوع و سجود ما را تماشا می‌کردند. فرماندهان ارتش عراق به سربازانشان گفته بودند ایرانی‌ها مجوس و آتش‌پرست هستند. حالا همین نمازخوانی مجوس‌ها بود که آنها را کشانده بود پشت پنجره و در حیرت فرو برده بود. بعد از نماز یکی از سربازان عراقی از من پرسید: «انت مسلم؟» گفتم: «بله من مسلمان هستم.» گفت: «ایرانی مجوس!»

 

چیزی نگفتم. داشتم از کنار پنجره رد می‌شدم که در سالن باز شد. دو سرباز مسلح عراقی آمدند داخل، یکراست رفتند سراغ علی صالحی، با مشت و لگد بلندش کردند و با خود بردند. اسارت داشت چهره واقعی خودش را نشان می‌داد. برای جوان بندرعباسی دعا کردیم. چند دقیقه بعد او را با سر و صورتی ورم‌کرده انداختند داخل زندان تا دیگر به فکر برپا کردن نماز جماعت نیفتد!

 

دیدگاه ها (0)
img