13

مهر

1403


اجتماعی

07 اسفند 1391 09:19 0 کامنت

صبح ساحل، اجتماعی _ «سعد» بر خلاف «رحیم» آدم خوبی بود. هر وقت قرار بر کتک کاری و آزار و اذیت اسرا می شد به بهانه ای خودش را کنار می کشید که مجبور نباشد روی اسیری دست بلند کند.

همیشه از «گروهبان علی» و رحیم هراس داشت. بنا نداشت دوستی اش با اسیران ایرانی را علنی کند مبادا آن دو نفر که حزب بعثی بودند راپورتش را به فرماندهی اردوگاه بدهند و سر از جبهه دربیاورد.یک روز اما گروهبان علی در حین ارتکاب جرم!

مچ سعد را گرفت و دردسری برایش درست کرد درست و حسابی. جرم سعد این بود که روز عاشورا، وقتی ما پشت میله های زندان مشغول عزاداری پنهانی بودیم، او به جای اینکه ما را تنبیه کند، قطره اشکی ریخته بود و گروهبان علی با همان گونه های خیس از اشک ، او را دیده بود.

یک قطره اشک برای غریبی اباعبدا... و آن بچه شیعه های زندانی شده ، سند خیانت سعد به حزب بعث شد ! شانس آورد که قضیه با یک توبیخ و اندکی تنبیه به خیر گذشت و گرنه باید از محیط امن اردوگاه به جهنم جبهه نقل مکان می کرد.در همایش آزادگان اردوگاه رمادی که هفته گذشته در یزد برگزار شد، در کمال ناباوری سعد را دیدم که در حلقه اسرای آزاد شده نشسته بود، گل می گفت و گل می شنید. او توانسته بود پس از 6 سال که در اردوگاه رمادی نگهبانی داده بود خودش را از آتش جنگ های صدام در امان نگه بدارد و بچه هایش را بزرگ کند. آنقدر بزرگ که یکی شان بعدها در دانشگاه شیراز دانشجو بشود و سعد با خیال راحت به یمن گذشته ی  پاکی که داشته به ایران بیاید و زندانیانش را پیدا کند و در جشن سالگرد آزادی شان شرکت نماید.در های و هوی همایش و غوغای دیدار پس از فراقی 21 ساله، فرصتی پیدا می کنم که با سعد حرف بزنم. از او می پرسم، اسرای ایرانی را در عراق چگونه دیدی؟ می گوید، مردانی بزرگ که پاسدار واقعی و دوستدار وطنشان بودند. می گویم، شد که یکبار مجبور بشوی اسیری را تنبیه کنی؟ قاطعانه می گوید: کلا. می پرسم، سعد ! جریان آن قطره اشک که برایت مسئله ساز شد چه بود؟ می گوید، روز عاشورا وقتی شما گریه می کردید، من هم دلم شکست و گریه ام گرفت، درست در همان لحظه گروهبان علی مقابلم سبز شد و گفت، حالا دیگر همراه ایرانی ها برای حسین گریه می کنی؟ همین امروز گزارشت را به فرمانده اردوگاه می دهم.او گزارش مرا رد کرد و مدت ها به خاطر آن قطره اشک برایم مشکل درست کردند. از سعد می پرسم، هنوز هم رحیم یا گروهبان علی را می بینی؟ می گوید، نه هرگز ندیدمشان. من اهل استان ذی قار عراق هستم و با آنها فاصله دارم.مشتاقانه از او می پرسم، امکان دارد که ما بتوانیم یک روز به رمادی برویم و اردوگاهمان را ببینیم. می گوید، هرگز! فعلا هرگز. سعد راست می گوید، این روزها اردوگاه رمادی کمپ سربازان آمریکایی است.نظر سعد را در باره ی مقاومت اسرا می پرسم، می گوید ،اسرا ید واحده ای بودند و همه ما را از وحدت خودشان متعجب می کردند.

به عنوان آخرین سوال از سعد می پرسم، چه خاطره ای از اسرا دارید؟ می گوید، یکی از اسرا زخم معده داشت ، من می دیدم که بقیه اسرا فلوس هایشان را روی هم می گذاشتند و برای دوستشان شیر خشک می خریدند. این برادری برای ما خیلی تازگی داشت .من معلم هستم و با نمرات سر و كار دارم. اگر بخواهم به اسراي ايراني كه ديده‌ام نمره‌اي دهم، آن‌ها از 100 نمره قريب به اتفاق 100 مي‌گيرند.

نگهبان اردوگاه رمادی، مثل یک برادر از جانب آزادگان پذیرایی می شود. همه او را دوست دارند و در کنارش عکس یادگاری می گیرند. سعد با خط قشنگش نوشته ای را به مجری برنامه می دهد که بخواند، نوشته است:

«شکری و تقدیری الی سماحه السید ابوترابی و جمیع الاخوه العاملین علی اقامه هذا الحفل و جمیع الاخوه الاحرار الحاضرین والذین لم یحضرو هذا الحفل الکریم و الاخوه الضیوف وفقنا ا... و ایاکم لخدمه امام الزمان عجل ا... فرجه الشریف و السلام علیکم و رحمه ا... و برکاته.

دیدگاه ها (0)
img