30

آبان

1403


اجتماعی

17 مهر 1398 09:19 0 کامنت

حوالی ظهر در تحریریه روزنامه مشغول کارم بودم که مدیرمسئول روزنامه صدایم کرد. خانمی آمده بود دفتر روزنامه که می‌خواست از مشکلش بگوید. توی اتاق بغلی ملاقاتش کردم. زنی بود چهل‌وچندساله که لباس بندری تنش و دختر هشت نه‌ساله‌ای همراهش بود. می‌گفت چند باری تا دم روزنامه آمده اما کمی این پا و آن پا کرده است که تو بیاید یا نه. درنهایت هم سند و مدرک حرف‌هایش را جمع‌وجور کرده و از روستای حسن‌لنگی تا اینجا آمده بود تا حرفش را بزند.


گلایه یک زن سرپرست خانواده از مسئولان

روبه‌رویش توی اتاق می‌نشینم و می‌خواهم از خودش و چیزی که باعث شده است تا اینجا بیاید، بگوید. «من زری‌بافی می‌کنم. از صبح تا عصر سوزن می‌زنم تا خرج بچه‌هایم را بدهم. بعد از سال‌ها توانستم کمی پول پس‌انداز و با آن‌یک اتاق از مسجد محلمان اجاره کنم. می‌خواستم در آن کسب‌وکاری راه بی‌اندازم تا با درآمدش خرج تحصیل دخترهایم را بدهم که دانشجو هستند. به این امید که روزی دست من و پدرشان را بگیرند». همسرش چند سال قبل مریض شده است و دیگر توان کار کردن ندارد. از آن سال خرج زندگی و اداره سه دخترش روی دوش او افتاده است. «روزی که اتاق را تحویل گرفتم، ویرانه بود. با دست خودم تمیزش کردم و هزینه‌های تعمیرش را دادم. بعد از مدتی هیئت‌امنای مسجد گفت باید دو سه میلیون دیگر پول بدهم تا بتوانم آنجا بمانم. من هم نداشتم». از توی کیفش یک پوشه سبز بیرون می‌آورد و بین حرف‌هایش یکی‌یکی برگه‌های داخلش رانشانم می‌دهد. کپی نامه‌های رسمی است که از اداره اوقاف و تک‌تک جاهایی که حل مشکلش به آن بستگی دارد، گرفته است. هر برگ را که بیرون می‌آورد درباره‌اش توضیحی می‌دهد. از روی یکی از برگه‌ها که اجاره‌نامه همان اتاقی است که می‌گوید، می‌فهمم اتاق را دوساله از مسجد اجاره کرده است. کپی چک ضمانت و اجاره‌هایی که هرماه داده است هم بین کاغذهاست. «با آن‌که مدت اجاره‌ام تمام نشده بود، مجبور شدم بروم اداره اوقاف و اتاق را از آن‌ها اجاره کنم. هیئت‌امنای مسجد هم چون رفته سراغ اوقاف، 9 ماه برق اتاقم را قطع کردند. از همین قطع برق، کولر و چند وسیله برقی دیگرم سوخت. کولر خانه‌ام را برای مغازه برده بودم و خنکی را از سر بچه‌هایم گرفته بودم. بعضی از اجناس مغازه‌ام هم فاسد شد. همه‌شان را با قرض خریده بودم و هنوز بدهکارم. کلی دوندگی کردم تا دوباره برق را وصل کردند؛ اما بعد از سه ماه اداره اوقاف کلاً ازآنجا بیرونم کرد». نزدیک یک‌ساله است که دارد این در و آن در می‌زند تا بتواند حقش را بگیرد. اوقاف گفته برای این‌که دوباره بتواند از آن اتاق استفاده کند، باید دو برابر مبلغ چک ضمانتی را که داده است، بپردازد. «اوقاف حاضر نیست چک ضمانتم را برگرداند تا بتوانم یک اتاق دیگر اجاره کنم. می‌گوید تو اجاره‌بهای اتاق را به مسجد ندادی». از بین مدارکی که روی میز پهن کرده است، دفتری را بیرون می‌کشد. چند دست‌نوشته نشانم می‌دهد که در آن‌یکی از هیئت‌امنای مسجد ماه‌به‌ماه با دستخط خودش مبلغ اجاره‌ای را که دریافت کرده، نوشته است. در آن اتاق که کار می‌کرده، جواز کسب گرفته تا شاید بتواند از روی آن وام بگیرد؛ اما نه‌تنها وامی دستش را نگرفته و جوازش باطل‌شده است که باید دو میلیون و چهارصد تومان مالیاتش را هم بدهد. «برای حل مشکلم همه‌جا رفته‌ام. از استانداری بگیر تا دادسرا اما هیئت‌امنای مسجد و اوقاف در جلسه دادگاه حاضر نشدند. حتی نامه به رهبری، مجلس و نماینده ولی‌فقیه هم نوشته‌ام اما کسی جوابم را نداد. پس من حقم را از چه کسی باید بگیرم؟».به این‌جایی حرف‌هایش که می‌رسد کمی متأثر می‌شود. با این‌وجود اجازه نمی‌دهد سنگینی باری که به دوشش است و رنجی که کشیده،‌ چهره مصممش را خدشه‌دار کند. وقتی نمی‌توانم هزینه تحصیل دخترهایم را بدهم، دردم می‌آید. هر دوی‌شان دارند بورسیه می‌گیرند تا از ایران بروند.  من اگر بتوانم هزینه‌هایشان را تأمین کنم و امیدی به آینده‌شان در اینجا داشته باشند، کنارم می‌مانند و عصای دستم می‌شوند.اگر قرار باشد جوان‌هایمان‌ یکی‌یکی از ایران بروند، پس چه کسی آینده این مملکت را بسازد؟». با صدای لرزان جمله‌های آخرش را به زبان می‌آورد. مگر من چه می‌خواستم که نانم را آجر کردند. اجاره‌اش را نمی‌دادم؟ چرا شغلی که با دست خودم و خون‌دل ساخته بودم، ازم گرفتند؟بعد می‌گویند ما از مشاغل حمایت می‌کنیم. حمایت لازم نیست، سنگ جلوی پایمان نیندازند و سد راهمان نشنوند. من خسته‌ام. مسئولان که پاسخم را ندادند. لااقل مردم راهی جلوی پایم بگذارید و بگویید چه‌کار کنم؟»

دیدگاه ها (0)
img