بررسی سیل، حمله ملخ‌ها، بسته‌ی معیشتی، اعدام تمساح خلیج‌فارس، انتخابات مجلس و ویروس کرونا

هرمزگان در سال 98 زیر ذره‌بین طنز



برای مطالعه‌ی تاریخ ِ یک کشور، قوم، منطقه و جغرافیای خاصی، نیازی به مطالعه‌ی صرف تاریخ آن سامان نیست. این سخنان گهربار از افلاطون یا سقراط یا کنفوسیوس و یا حتی از کوروش کبیر نیست، بلکه به پیر به پیغمبر از شخص شخیص خودمان است که دلایل فراوانی هم دارم. از جمله این‌که هر چیز یک‌نواختی خودبه‌خود خسته‌کننده است، به‌ویژه این‌روزها که مردم کمی تنبل شده‌اند(کمی که چه عرض کنم، زیاد!) و حوصله‌ی خواندن و تحقیق را ندارند.

البته فضای مجازی ِلعنتی هم مقداری در این تنبلی ما دخیل است. اما همین بحث تاریخ را که عرض کردم مثلا با چاشنی ِ مقداری طنز و فکاهه که حکم چاشنی غذا را داشته باشد، خسته‌کننده که نیست هیچ، تازه خواندنی‌تر هم می‌شود و یحتمل سرانه‌ی مطالعه را از این وضعیت بحرانی که دارد، نجات خواهد داد. اگر چه تا رسیدن به استاندارد جهانی بسیار فاصله داریم ولی با این روش و شاید ترفند! به استاندارد کشوری نزدیک خواهیم شد. پس بهتر و صحیح‌تر آن که اگر پژوهشگر محترمی قصد تحقیق و یا مطالعه‌ی تاریخ کشوری را داشته باشد، بهترین کار تورقی در نشریات، صفحات و یا ستون‌های طنز ِمطبوعات ِآن کشور است.

باور کنید مطالعه‌ی طنز ژورنالیستی ِهر منطقه و یا کشوری چند خاصیت دارد(درست مثل برخی از میوه‌ها و غذاهای رژیمی که خاصیت‌شان چند بُعدی است!). دراین حالت مطالعه‌ی نشریات طنز اولا همچون یک کتاب قطور تاریخی خسته‌کننده نیست، ثانیا خواننده‌ی محترم دقیقا از مسایل و حوادث رخ‌داده‌ی آن کشور اطلاع پیدا خواهد کرد، ثالثا اگر حادثه یا فاجعه‌ی جان‌خراشی وجود داشته باشد که طبیعی است؛ با زبان طنز و فکاهه قابل هضم‌تر خواهد بود. پس نتیجه می‌گیریم که بر خلاف نظر عده‌ای که می‌گویند،طنز روزنامه‌ای به‌دلیل تاریخ مصرف‌دار بودن، از طنز ادبی در سطح پایین‌تری قرار دارد، این‌گونه هم  نیست، اگر چه تفاوت‌هایی دارد ولی این نوع طنز نیز از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است.

با این مقدمه‌ به اتفاق شما خوانندگان عزیز و ارجمند، می‌رویم سراغ بخش کوتاهی از اتفاقات و حوادثی که در سال ۹۸ در استان خودمان و کشور رخ داد و آن هم نه با بررسی تاریخی ِ قضیه، بلکه با نگاهی به طنزهای منتشر شده در مطبوعات. البته پر واضح است که مشاهده و ملاحظه‌ی همه‌ی اتفاقات در این مجال اندک امکان‌پذیر نخواهد بود و روزنامه نیز بنا به دلایلی، از جمله نداشتن فضای کافی از بررسی همه‌ی موارد معذور است. لذا در اولین مورد به بحث «ویروس کرونا» خواهیم پرداخت که حجم قابل توجهی از طنز مطبوعات را به‌خود اختصاص داد. این‌که به‌ترتیب از اول سال ۹۸ جهشی عبور می‌کنیم و به پایان سال جاری می‌پردازیم، به ‌این دلیل است که طنز بایستی همه‌ی قوانین و قواعد را درهم بریزد، ساختارها را بشکند تا بشود طنز، وگرنه اگر بخواهد به‌صورت خیلی معمولی به مسایل و پدیده‌های گوناگون بپردازد که دیگر طنز نیست.

 

برای صرفه‌جویی فقط یک ثانیه دست‌های خودتان را بشویید

در خصوص ویروس کرونا، اوایل اسفندماه بود که دیدم در روزنامه‌ای به قلم «خالوراشد» نوشته: «رفتم بازار، دیدم بیشتر شهروندان ماسک زده‌اند و با دهان بسته و با ایما و اشاره با هم صحبت می‌کنند. با دیدن این صحنه‌ها با خود گفتم،" چه خوب شد دهان مردم هم بسته شد"! البته این‌که مسئولان عزیز مدام می‌گویند دست‌ها بایستی با آب و صابون شسته شود و آن هم به مدت 20 ثانیه و البته هر لحظه این کار تکرار شود و همچنین قبل از غذا دست‌ها را باصابون خوب بشویید. ظاهرا مسئولان محترم حواس‌شان به تحریم و کمبود و...نیست وگرنه این حرف‌ها را مدام از طریق رسانه‌ها تکرار نمی‌کردند. داشتم فکر می‌کردم به‌دلیل کمبود آب و مشکلات دیگر از قبیل گرانی و کمبود ناشی از تحریم و....به زودی مسئولان می‌گویند، 20 ثانیه نیازی نیست آب هدر رود، فقط 10 ثانیه کافی است. چند روزی که گذشت لابد اعلام می‌کنند، برای صرفه‌جویی بیشتر فقط یک ثانیه کافی است دست‌های خودتان را بشویید! و خلاصه در ادامه خواهند گفت، هموطنان عزیز به هیچ عنوان نیازی نیست دست‌ها با آب و صابون و مایع شسته شود، فقط کافی است دست‌ها را به لباس‌های خودتان(پیراهن، چادر، شلوار و...) بکشید. یا در این چند روزه تلویزیون دایم زیرنویس می‌کند، گوشت و تخم‌مرغ را خوب بپزید. خب، احتمالا دو روز دیگر می‌نویسند برای صرفه‌جویی در مصرف گاز، نیازی نیست زیاد بپزند بلکه کمی پخته شود کافی است! چند روزی که گذشت می‌نویسند چه‌کسی می‌گوید گوشت پخته شود؟ به گفته‌ی برخی پزشکان متخصص و مجرب بهتر است گوشت را خام خام بخورید و تخم‌مرغ نیز قبل از آب‌پز شدن و حتی پس از خروج موفق‌آمیز از مرغ! بلافاصله بشکنید و میل بفرمایید؛ چرا که از قدیم گفته‌اند به‌این صورت خاصیتش چند برابر است! درست مثل ماسک‌هایی که روزهای نخست سفارش می‌کردند، حتما ماسک بزنید اما بعد دیدند ماسکی در شهر وجود ندارد چون در ایکی ثانیه نایاب شد. بلافاصله گفتند البته این ماسک‌های فلان خوب نیست بلکه فلان مارک خوب است که آن هم نبود که هموطنان خریداری کنند. یا این اوایل می‌گفتند پس از شستن دست‌ها، آن‌را با دستمال‌کاغذی خشک کنید و با همان دستمال شیر آب را ببندید. که پس از مدتی دستمال کاغذی هم نایاب شد و اعلام کردند نیازی به این کار نیست. حتی اوایل تند تند تلویزیون زیرنویس می‌کرد که در هنگام عطسه و سرفه، با دستمال کاغذی جلوی دهان خودتان را بگیرید و بعد آن را درون سطل بیندازید. داشتم پیش خودم می‌گفتم که به‌زودی می‌نویسند، البته نیازی نیست دستمال را داخل سطل بیندازید! می‌توانید آن را در جیب خود نگه دارید و پس از عطسه یا سرفه‌های بعدی از آن استفاده کنید. و لابد چند روز بعد زیرنویس می‌کنند: اصولا در چنین مواقعی به دستمال‌کاغذی احتیاجی نیست، خداوند وقتی به ما دست داده است چه احتیاجی به این سوسول بازی هاست! بلکه بهتر است با دو دست خود جلوی دهان خودتان را بگیرید چرا که به تازگی علم پزشکی نیز ثابت کرده است برای این کار دست، بهترین گزینه است.» خب، فعلا تا خودمان به کرونا مبتلا نشدیم، از این قضیه بگذریم، و در ادامه نگاهی می‌کنیم به طنز روزنامه‌ها ببینیم قبل از آن چه اتفاق مهم دیگری در استان رخ داده است. شایان گفتن است که قبل از هر چیز به‌دلیل دنده عقب رفتن در جاده‌ی پر پیچ‌و‌خم طنز، از خوانندگان گرامی پوزش می‌طلبیم. بین خودمان باشد، گاهی اوقات پس‌پسکی رفتن هم به خودی‌خود چیز بدی نیست!

 

ایهالناس به‌من رای دهید

بله، درست حدس زدید موضوع بعدی «انتخابات مجلس شورای اسلامی» بود. در این فقره نیز به چند بیتی شعر طنز از خالوراشد که در روزنامه‌ها منتشر شده بود می‌پردازیم:

 

ایهالناس به‌من رای دهید

بندرعباس به‌من رای دهید

 

به‌خدا زاهد و صوفی هستم

دکترای خط ِ کوفی هستم

 

دایما شوق عبادت دارم

دست من نیست، که عادت دارم!

 

نیمه شب نافله هم می‌خوانم

عربی هم کَمکی می‌دانم

 

جمعه‌ها در صف اول هستم

در نمازم به شما دل بستم

 

لقمه را قد ِ دهان می‌خواهم

بنده رای همگان می‌خواهم

 

اشتهایم دو برابر شده است

در شکم، معده شناور شده است

 

از چپ و راست به‌من رای دهید

بی کم و کاست، به‌من رای دهید

 

این جوان‌های به ظاهر بیمار

بگذارم همه را بر سر کار!!

 

مصلحت نیست که در کشور ما

دختری خوب بماند تنها!

 

دختر آن است که شوهر بکند

پسران را همگی خر بکند!

 

من به‌هر زوج جوان وام دهم

در ستادم همه شب شام دهم

و....

در نهایت به این نتیجه می‌رسیم که کمی قبل‌تر از کرونا یعنی درست در تاریخ ۲ اسفندماه انتخابات مجلس به‌سلامتی برگزار شد. حالا ما کاری به‌میزان و درصد مشارکت و....نداریم، بلکه مشغول بررسی طنز مطبوعاتی هستیم.

مجل 

در به در به دنبال «نهنگ خلیج فارس»

و اما موضوع بعدی(ببخشید قبلی) اعدام "تمساح خلیج فارس" بود. حالا بماند که خلیج فارس تمساح دارد یا نه! که به نمونه‌ای از طنز روزنامه‌ای اشاره می‌کنیم. این طنز نیز اثر خالوراشد یعنی به قلم مبارک خودمان است:

«سرکرده باند بین‌المللی موادمخدر معروف به «تمساح خلیج فارس» و یکی از شرکای او در بندرعباس اعدام شدند. خبرگزاری‌های ایران ازاین دو نفر به نام اختصاری(ع – ز) و (م -ح) نام برده‌اند. به‌گفته‌ی رئیس‌کل دادگستری هرمزگان، این فرد که سی‌و‌شش ساله بوده، به تمساح خلیج فارس معروف شده است و هنگامی دستگیر شده که «در حال هدایت برای قاچاق بیش از ۱۰۰ تن مواد مخدر به آب‌های آزاد» بوده است.

و اما خبرگزاری «خالوپرس» به‌نقل از یک مقام ناآگاه اعلام کرد: «پس از اعدام این دو قاچاقچی مشهور، کلیه‌ی نیروهای نظامی، انتظامی، دریایی، زمینی و هوایی کشور به‌صورت شبانه‌روز در تلاش هستند که بتوانند پس از  تمساح خلیج فارس، ان‌شاالله «کوسه جنوب» و «نهنگ خلیج فارس» را نیز دستگیر کرده و به سزای اعمالش برسانند. این گزارش حاکیست آقای «ر ام الف»  مشهور به راشدانصاری، چهل و هشت ساله مدت هاست با نام‌های مستعار «کوسه جنوب»، «فیل عینکی» و اخیرا نیز با نام «نهنگ خلیج فارس»، مشغول ِ نوشتن طنز در رسانه‌های استان و کشور است. به گزارش شاهدان عینی، نامبرده از دوران کودکی تا به امروز در زمینه‌ی قاچاق ِ خنده و شادی به این طرف و آن طرف فعال است. وی همچنین تاکنون موفق به انتشار ۱۶ عنوان کتاب در زمینه شعر، نثر و داستان طنز شده است . با این‌که بیش از ۲۷ سال از فعالیت خستگی‌ناپذیرش می‌گذرد اما تاکنون به‌ هیچ‌عنوان دم به تله نداده و حتی یک بار نیز دستگیر و اعدام نشده است». خبرگزاری «ایتار کله تاس» اعلام کرد: «بسیار عجیب است که چنین شخصی هم‌اکنون آزادانه در سطح استان و کشور در حال گشت‌زدن، نفس‌کشیدن و زندگی‌کردن است. حتی گزارش شده است وی برخی مواقع برای خودش در کوچه و خیابان و محله بی‌خیال قدم می‌زند و دِلی دِلی می‌خواند! گفتنی است آخرین‌بار ردپای نامبرده در حوالی ِ دفتر روزنامه‌ی «ندای هرمزگان» مشاهده شده است. تعدادی از مسئولان دستگاه‌های اجرایی و غیر اجرایی استان و کشور با نوشتن طوماری خواهان دستگیری هر چه زودتر این طنزپرداز شدند. در بخشی از این طومار آمده است: «باور بفرمایید ما مدیران کشوری و استانی و حتی دهستانی و روستایی سال‌هاست که از نیشِ قلم این نویسنده و شاعر در امان نیستیم. دست‌مان هم به جایی بند نیست. کسی به دادمان نمی‌رسد. طی سال‌های گذشته چه انتقادهایی که از ما مسئولان و مدیران محترم ِ فعلی، سابق و اسبق و بسیار اسبق‌تر از ماها که نکرده است. و از کجا معلوم که در آینده نیز نکند(شوخی و انتقاد را عرض کردیم!). تاکنون چه شوخی‌های خرکی که با افراد متشخصی همچون ما بندگان مظلوم خدا نکرده است. الهی خیر از جوانی و میان‌سالی و حتی کهنسالی‌اش نبیند. جِزِجگر بگیرد ان‌شاالله!». در بخش دیگری از این طومار آمده است: «به ایشان چه مربوط است که ما چکار می‌کنیم. طی این سال‌ها همواره به‌دنبال نقطه ضعف‌مان بوده است. به نامبرده ربطی ندارد که آیا ما به وظایف‌مان عمل می‌کنیم یا نه. کار ارباب رجوع را راه می اندازیم یا نه. بستگان خودمان را استخدام می کنیم. پارتی‌بازی می‌کنیم. برخی از ماها اختلاس می‌کنیم. پشت میزمان چرت می‌زنیم. جدول حل می‌کنیم.جلسه‌ای نداریم اما به رئیس دفترمان می‌گوییم به ارباب رجوع بگوید جلسه‌ایم یا مثلا رفته‌ایم نماز بخوانیم. به ایشان ربطی ندارد که راننده‌ی خصوصی ما با ماشین اداره فرزندان‌مان را به مدارس و کلاس‌های اُرگ و ....می‌رساند. و هزاران موارد دیگر که مثنوی هزار من کاغذ خواهد شد و ما انجام می‌دهیم و متاسفانه این‌جا نمی‌توان عنوان کرد، اما بلافاصله این آقای طنزپرداز یا به صورت شعر طنز یا نثر طنز یا داستانک طنز یا هر کوفت و زهرماری در رسانه‌های نوشتاری و اخیرا نیز در فضای مجازی می‌نویسد و با آبروی اشخاص مومن و شریفی مثل ما بازی می کند…(آخ نفس‌مان بند آمد!) در پایان ضمن تقاضای دستگیری هر چه سریع‌تر نامبرده، برای نخستین‌بار مدرک معتبری را ارایه می‌کنیم؛ اگر چه شاید این رباعی بسیار قدیمی باشد ولی به‌هرحال به یکی از مدیران مومن و مسلمان و خیلی محترم در یکی از نقاط میهن پهناورمان توهین شده است. جالب است که از بین این همه مدیر و مسئول ِ شریف و لایق و لاغر! شاید تعدادی مدیر چاق و تپل هم وجود داشته باشد، به ایشان چه مربوط که این موضوع را در بوق و کرنا بکند و....آن‌جا که می‌گوید: «این بچه‌ی مردنی تپل خواهد شد/ گاوش نخورد شبیه گل خواهد شد/ در ظاهر اگر چه خنگ و بی خاصیت است/ من مطمئنم مدیر کل خواهد شد!»

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته».

خب، خوانندگان عزیز، دیدید که بررسی تاریخ به زبان طنز چقدر بامزه است. یعنی ضمن این‌که ما از وقایع و حوادث به لحاظ تاریخی مطلع می‌شویم، طنز لبخندی نیز به لب‌مان می‌نشاند.

 

مشكل از ما نيست باران بى‌حياست

موضوع و حادثه‌ی دیگری که قبل از کرونا و انتخابات و اعدام تمساح، در استان به‌وقوع پیوست، سیل و هجوم ملخ بود. پس به اتفاق ببینیم از منظر طنز چگونه به سیل و ملخ پرداخته شده است. در این فقره نیز شعر طنزی از خودمان که در روزنامه‌های استان منتشر شد را تقدیم می‌کنیم. بخش کوتاهی از شعر:

 

گرچه اخم و خنده در دست خداست

مشكل از ما نيست باران بى‌حياست(۱)

 

از زمین و آسمان ریزد بلا

وَه چه ایامی‌ست این دوران ِ ما

 

ابر اگر خنديد و باران داشت ميل

راه مى‌افتد به جان شهر سيل

 

سيل نه، گاهى بلاى جان ما

مى شود بى در زدن مهمان ما

 

اهل را از خانه بيرون مى‌كند

ديده و دل را پر از خون مى‌كند

 

کرده‌ایم این جا بلا را روسفید

می‌رسد اما بلاهای جدید....

 

تا گياهان را ببلعد نخ به نخ

از در و ديوار  مى بارد ملخ(۲)

 

آن ملخ‌های بدون پاسپورت

از چه این جا می زنند این گونه چُرت

 

از دعاهامان یکی بالا نرفت

یک ملخ حتی به آمریکا نرفت!

 

کاش می شد دسته جمعی صبح زود

حمله می کردند بر آل سعود!!

 

از همین امروز بادا تا ابد

بیخ ریش صاحبانش مال بد!(۳)

 

پی نوشت:

۱_ اشاره شده است به باران و سیل ویرانگر اخیر در استان های خوزستان، لرستان و... 

۲_ اشاره شده است به هجوم ملخ به کشور در سال جاری

۳_ در خبرها آمده بود که ظاهرا این ملخ ها از سمت عربستان آمده اند.

 

 

بسته‌ی معیشتی ما اشتباهی واریز نشد!

و اما اگر گفتید بعد از سیل و ملخ چه اتفاق مهمی رخ داد؟ ای جانم، بسته معیشتی بود که برای عده ای واریز شد ولی برای عده ای خیر. خب این شما و این هم طنز بسته ی معیشتی که البته باز هم ترتیب حوادث و وقایع به هم خورد، یعنی این بار به جای عقب رفتن کمی پیشرفت کردیم و به جلو رفتیم:

«شما که غریبه نیستید، مبلغ 200 هزار تومانی یا دویست و خُرده‌ای سهم خانواده‌ی پنج نفره ما واریز نشد. این مبلغ قرار بود به عنوان بسته معیشتی به حساب‌مان واریز شود. پس از گران‌شدن بنزین تنها امید ِ ما زیر خط فقری ها بعد از خدا به‌همین بسته بود! به‌همین دلیل اعتراض شدیدالحن خودمان را از طریق ثبت نام در سایت مربوطه به اطلاع مسئولان ذی‌ربط رساندیم. پیامکی نیز با این مضمون برای‌مان ارسال کردند که موضوع در دست بررسی است.

در نهایت از دوستان شنیدیم که گفته‌اند بعد از یک‌ ماه دیگر بررسی و نتیجه اعلام می‌شود. ولی در مدت یاد شده نه چیزی اعلام شد و نه مبلغی را واریز کردند. گفتیم شاید اشتباهی صورت گرفته باشد! یک ماه دیگر هم دندان روی جگر گذاشتیم اما باز هم نشد. چند روز قبل همین‌طوری داشتم با خودم مثل دیوانه‌ها صحبت می‌کردم و می‌گفتم که همسایه‌ی ما «آقاحجت» هم بازاری است و هم ملک و املاکش ده برابر ماست ولی همان مرحله‌ی اول به حساب‌شان واریز شد. خیلی یواش‌تر گفتم، اکثر فامیل‌های تاجرمان ماشاالله هزار ماشاالله مبلغ یادشده بدون دردسر به حساب‌شان واریز شد. در این لحظه همکارم که طبق معمول تمامی ِ صحبت‌ها و حتی مکالمات تلفنی بنده را شنود می‌کند،گفت: « ما اعتراض کردیم، شما هم در فلان سایت مجددا اعتراض کنید». گفتم: «خب، شما که اعتراض کردید، بالاخره به حساب‌تون  واریز شد»؟ گفت: «خیر، درعوض در سایت مربوطه نوشته بودند، شما به اتفاق همسرتان ماهیانه ۳سه میلیون و ۵۰۰ هزارتومان حقوق می‌گیرید و یک خودرو هم به‌نام همسرتان است و یک قطعه زمین هم در روستا به‌نام خودتان است و اگر یک بار دیگر اعتراض کنید یارانه‌ی شما نیز قطع خواهد شد!» کمی از این جواب تهدیدآمیز جا خوردم و گفتم: «خب، مجددا اعتراض نکردید؟» گفت: «عمرا! مگه مغز خر خوردیم!.» اما بین خودمان باشد این‌بار بنده در سایتی که همکارم نشانی‌اش را محبت کردند، مجددا به نتیجه‌ی درخواست بسته‌ی حمایت معیشتی اعتراض کردم. چرا که انسان نباید ناامید شود. شاعر هم می‌فرماید: «خدا گر ز حکمت ببندد دری/ ز رحمت گشاید در ِ دیگری!». ولی باز هم پیامک مربوطه برایمان ارسال نشد و در سایت هم چیزی ننوشته بودند. ظاهرا به ما که رسیده یا کفگیرشان به ته دیگ خورده یا پاک فراموش کرده‌اند یا خودشان را به ندانستن زده‌اند! نمی‌دانیم؛ الله‌و‌اعلم. شاید هم از بس ملک و املاک و ثروت‌مان زیاد است، هنوز مشغول حساب‌و‌کتاب هستند! چند روزی از این موضوع گذشته بود ولی کماکان در شوک آن پیام تهدیدآمیز مسوولان امر بودم که برای همکارم ارسال شده بود تا این که شب گذشته بالاخره پیامک رسید. البته درخواب. یعنی خواب دیدم پیامک یاد شده را ارسال کرده اند. در پیامک ارسالی نوشته بودند به سایت مربوطه مراجعه کنید. بی صبرانه پشت کامپیوتر جلوس فرمودیم. چند باری طبق معمول اینترنت قطع و وصل شد تا این که پس از یکی دوساعت بالاخره موفق شدیم وارد سایت مذبور شویم. ولی چشم‌تان روز بد نبیند، دیدیم نوشته‌اند: «شما علاوه‌بر ماشین، یک دستگاه موتورسیکلت و فرزندت افشین نیز یک دستگاه دوچرخه دارد. طبق بررسی‌های ما شما روزهای جمعه هر هفته ماهی شیر و پلو می‌خورید. هفته گذشته از بازار روز نیم کیلو پسته و ۴۰۰ گرم گردو خریده‌اید. همسرت به‌تازگی یک مانتوی گران‌قیمت خریده است. دخترت یسنا نیز پس از بررسی‌های دقیق ما مشخص شد در مدرسه‌ی غیرانتفاعی ثبت‌نام کرده‌اید. علاوه‌براین‌ها آن فرش دوازده متری که داخل هال خانه‌ی شماست، می دانید الان چه قیمتی دارد؟! تازه این کامپیوتری که پشتش نشسته‌ای می‌دانید چقدر گران شده است؟! این‌ها همه یک طرف، آن ادکلن زنانه‌ی گران قیمتی که روز گذشته از بازار اِوزی‌ها خریدی، بنویسیم به چه کسی کادو دادید؟! آیا همسرتان از این موضوع اطلاع دارد؟!» با دیدن ِ این جواب دندان‌شکن ،  درحالی‌که دهان‌مان به اندازه‌ی دهان اسب‌آبی همین‌طوری(تصویری) باز مانده بود، یواشکی کامپیوتر را خاموش کرده و دممان را روی کول‌مان گذاشته و رفتیم پِی کارمان!»

برای این مطلب تا کنون نظری ثبت نشده‌ است.
0 / 200
  • نظر شما پس از بررسی و تایید منتشر خواهد شد.
  • لطفا از بکاربردن الفاظ رکیک، توهین و تهمت به اشخاص حقیقی و حقوقی خودداری کنید.

آخرین خبرها