30

آبان

1403


اجتماعی

13 خرداد 1392 09:20 0 کامنت

صبح ساحل، اجتماعی _ از سر میدان ورودی شهر که بگذری، مسافت زیادی را طی نمی‌کنی که چشم و گوش‌ات با هیاهو و همهمه و رفت‌وآمد مردمانی از زن و مرد مواجه می‌شود. زنان و مردانی که از خورشید سبقت گرفته‌اند تا در پیچ و تاب جاده‌های روستاهای اطراف میناب خود را بجایی برسانند که فقط یک روز به آن متعلق‌اند.جایی که سالهاست نامدار«پنجشنبه‌بازار میناب» است.بازاری که هرازچندگاهی گردشگرانی را به سوی خود می‌کشاند به هوای صنایع دستی استان هرمزگان و شهرستان میناب.

به گزارش ایسنا، پنجشنبه بازار میناب یک‌شبه بوجود نیامده، باید زمان را به عقب ورق بزنیم، به سالهای خیلی دور، به بیش از 500سال پیش. زمانی که پیشنیان قدیم برای امرار و معاش تصمیم گرفتند به نوعی بازار انحصاری بوجود آورند. به این معنا که صنعتگران هر روستا موظف بودند فقط یک کالای انحصاری تهیه نمایند و در روز پنجشنبه ماحصل کارشان را برای عرضه به شهر میناب بیاورند و بصورت پایاپای یا با خرید و فروش عرضه کنند. مثلا روستای شهوار فقط صنایع سفالگری، روستای بهمنی سینی سفالگری و روستاهای دیگر بادبزن و غیره بوده است. پس گردآمدن در چنین مکانی برای عرضه محصولاتشان آنها را تشویق می‌کرد تا در نوع خود بی‌نظیر باشند.ابتدا میان همین بازار سنتی بساط پنجشنبه بازاری‌ها پهن بود، اما با گذشت زمان و رشد شهرنشینی، برای سامان دادن و زندگی بهتر مسئولان به این فکر افتادند که در مکانی فارغ از هیاهوی شهری-کمی آن‌طرف‌تر این زاغه‌های روستایی را گرد هم آورند و در واقع کمی به کارشان سامان دهند.

اگر چه پنجشنبه‌بازار قدیمی هنوز پابرجاست، اما قشر وسیع مردم با نوع جدیدش سر و کار دارند و دیگر کسی دیار کهنه را نمی‌شناسد، به جز معدود کسانی که خود از تبار میناب‌اند.

از اواخر سال 86، شورای شهر مصوب کرد زمینی با مساحت دو هکتار را بصورت مشارکتی در اختیار من قرار دادند، با سود 49درصد در 51درصد به نفع شهرداری، برای ساماندهی پنجشنبه‌بازار میناب، تا در آن اقدامات و خدمات ساختاری انجام گردد.اینها را رقیه ذاکری، پیمانکار پنجشنبه‌بازار میناب به خبرنگار ما گفت، زمین در فرصتی مناسب، با بلوک‌های حصار شد و تابلوی پنجشنبه‌بازار هویتش را تعیین کرد.کم‌کم زنان و مردان بجایی که نوبنیاد بود خو گرفته و آن را با نام محل جدید کسب پذیرفتند. قبول کردند چون باور داشتند در این مکان وسیع جا برای بوق و کرنا کردن محصولاتشان بیشتر است. قبول کردند چون راه بهتری بود. قبول کردند چون می‌دانستند یکی بیشتر کارشان را دیده و در فراسوی وسعت و غرفه‌ای حصیری کارشان زودتر چشم مشتری را می‌گیرد. آنها از این پیشنهاد استقبال کردند، چراکه می‌‌دانستند این پیشنهاد به سمت و سویی بهتر پیش می‌رود. پس حاصل دسترنج دیرینه آنها اینک در کنار هم قصه‌ای را روایت می‌کرد. قصه‌ای که حصیربافی، سفالگری، گلابتون‌دوزی، سوزن‌دوزی، زری‌بافی، صنایع دستی دریایی و ... و ... و.... ، راوی آن است.صنایعی گهربار و ارزشمند که با انسان حرف می‌زند، زری‌بافی‌ها و حصیرهایی که از مهارت و رنج سرانگشتان صاحبش روایت می‌کند. وقتی چشم اولین بار آنها را می‌بیند، برق میزند از زیبایی و مهارت.اولین قدم را که بازار بگذاری بوی زهم ماهی دماغت را می‌آزارد. اما تشت‌هایی با انواع ماهی‌هایی که تاز از زیست خود جدا شده‌اند صدای فریاد کاسب‌ها را در هوا بلند کرده است. زن ماهی‌فروش در حال تکه کردن ماهی سنگسری است که با خود دارد و در کنارش پسربچه‌ای که او را سلیم می‌خواند، به یاری مادرش می‌آید. انگار تازه‌کار است، زیرا هنوز در تکه کردن ماهی مهارت ندارد و ماهی کمی له می‌شود.اما گویا بعد از شش سال، دوباره هراس و ترس جابجایی، آنها را نگران کرده است. مردمانی که با حضورشان در بازار ساعت شش بامداد به صدا در می‌آید و ثمره چندروزه و چندماهه هنرشان در کنار هم تار و پود بازار را شکل می‌دهد.رقیه ذاکری، پیمانکار پنجشنبه بازار 220نفر از فروشندگان بازار را فروشندگان خرده‌فروش معرفی می‌کرد که از طریق حصیربافی، زری‌بافی و سوراغ‌فروشی رزق می‌جویند. همه یک رنگ، با یک فضای مشخص، با شغلی که نامرعی‌ است. شغلی که در قانون جایی ندارد، شغلی کاذب به نام دستفروشی.ذاکری می‌گوید، باتوجه به اینکه پنج‌شنبه بازار میناب قدمتی تاریخی دارد، شهرداری برای اینکه بخواهد زمینهای خود را احیاء کند، هرچندوقت یک بار، پنجشنبه بازار را به آنجا منتقل، تا بتواند زمین‌های خود را احیاء کند، مانند همان کاری که با پنجشنبه بازار قبلی که در قلعه هزاره بود، کرد و مردم را به بهانه‌ی اینکه می‌خواهد بازاری نو بسازد به سکوت دعوت کرد و سپس آنجا را به فروش رساندند.محسن حسین‌پور، شهردار کنونی میناب هم دراین ارتباط به ایسنا گفته که برنامه‌ای برای تغییر و جابجایی پنجشنبه‌بازار ندارد و باید دید با توجه به برنامه‌های آینده، شهر چه تغییری می‌کند.از بازار ماهی که بگذری در وسعت وسیع‌تری غرفه‌هایی حصیری، تمام جلای چشم رادر بر می گیرد و با گذشت قرنها هنوز حرفه اجدادی شان را در بساطی چند متری به عرضه نمایش و فروش گذاشته‌اند و به درآمدی اندک قناعت کرده‌اند.زن در حال پهن کردن حصیریست که از برگ‌های نخل خرما بافته است. کمی سوراغ رنگ سبزه انگشتانش را قرمز کرده است. سطل سفیدش را که در آن سوراغ دارد کنار حصیر می‌گذارد و قاشقی روی آن. به او گفتم، چند سال است کار می‌کنی؟ گفت: حدود 23سال. گفتم همین شغل؟ درحالی که با قاشقش رنگ سرخ را جابجا می‌کرد، گفت: آری. حرفه‌ی اجدادی‌ام همین است.نظم خاصی به کارشان داده‌اند. پارچه‌فروشان، حصیرفروشان، میوه‌فروشان، و بخش اعظم بازار در قبضه زری‌‎فروشان است. صنعتی که نسل به نسل هنوز نفس می‌کشد. در هفته یک روز فرصت دارند کارشان را بفروشند و از آن درامدی کسب کنند.صورتش را زیر برقع قرمزرنگی پنهان کرده، نافذی چشمانش برق میزند، درحالی که مشتری را به سمت خود می‌کشد، می‌گوید:«دوماه طول کشیده تا این کار را دخترم ببافد». دستان چروکیده‌اش زری زیبایی را نوازش می‌کند با رنگ طلایی. می‌گوید برای دو شلوار بندری کفایت می‌کند و قیمت آن 40هزار تومان است.زن هنوز درامد ماهیانه‌اش را بدست نیاورده خوشحال است که می‌تواند دراین مکان به انتظار دستی بماند که 40اسکناس هزار تومانی را به او بدهد. بیشتر بازار را زنان تشکیل می‌دهند، زنانی که شاید بیشترشان از روستاهای اطراف به ایجا آمده‌اند، به وعده‌گاه اجدادیشان، به پنجشنبه بازار میناب. جایی که سنت حرف اول را میزند و از زرق و برق در آن خبری نیست.با لباس‌های محلی رنگارنگ و لهجه‌ای غلیط حرف میزند و به همسایه کناری‌اش می‌گوید:«قلیان را چاغ کن تا بکشیم». زن از زیر برقع قلیان را برانداز می‌کند، سپس برمیخیزد و سرقلیان را برای تفریحی اندک آماده می‌کند.اکثر زنان، کودکانی نیز در کنارشان دیده می‌شوند، گاهی یکی سر بر زمین نهاده و خواب رفته است. یکی نیز کودش را که دوسال بیشتر ندارد با بندی به خودش بسته است. می‌گوید: می‌خواهم خیالم راحت باشد که کودکم جایی نمیرود. انگار همگی یاد گرفته‌اند و میدانند باید فرزندانشان را نیز با این شغل آشنا کنند. بعضی‌ها بدون هیچ ناراحتی به کار مشغولند و بعضی‌ها از دیدن دوربین عکاسی اخمی در چهره می‌کنند و می‌گویند:«عکس نگیر»، انگار عکس روزی‌اش را میگیرد یا کسی او را تهدید می‌کند.زنانی که روزی به خواستگاری شویشان جواب مثبت دادند، شاید فکر نمی‌کردند زمانی فرا برسد که خودشان نیز در بازار کنار مردان در پس لقمه‌نانی باشند، اما اینک آن زمان فرا رسیده است.بعضی‌ها 20سال زندگی مشترک دارند با شغلی مشترک، مثل حلیمه و شهرش، علی که ماهی‌فروش است. یکی هم 18سال است که بدون شوهر کار می‌کند، چون شوهرش فوت شده است، مانند فاطمه که سبزی‌فروشی می‌کند و یکی هم هنوز شوهر نکرده و می‌خواهد کار کند، مانند فرزانه که 22سال دارد، دیپلم گرفته و از روستای بهمنی آمده است.بازاری که در قدیم فقط از صنایع‌دستی حرف می‌زد و بس. اکنون همه‌چیز در آن یافت می‌شود. بخشی از آن را همسایه‌های غریبه گرفته‌اند با فروش البسه و لوازم خانه. ماشین‌هایی که مردم غریبه‌ای با لهجه‌ای کرمانی یا سیرجانی که به هوای شهرت پنجشنبه‌بازار آمده‌اند و محصولات غیربومی می‌فروشند.دام و طیور نیز بخشی از بازار را در بر گرفته تا صدای مرغ و خروس‌ها حکایت این مردمان را جذاب‌تر کند.ساعت، چهار بعدازظهر را نشان می‌دهد و خورشید رو به افول است، کم‌کم بساط‌فروشی زنان و مردان جمع می‌شود و هرکس کوله‌اش را بر دوش، راهی را در پیش میگیرد.

فردا جمعه است و بازار تعطیل.... 

دیدگاه ها (0)
img