01

دی

1403


حوادث

14 خرداد 1399 13:34 0 کامنت

بالش دخترک  را محکم در آغوش می گیرد و  اشک می ریزد ، لباس های  رنگارنگ اورا هر چند وقت یک بار از کمدش در می آورد می بوید  و می بوسد ومی گرید،هرازگاهی نجواکنان  لالایی سر می دهد و چشمانش را می بندد وبا خاطرات کودکش شب را تا صبح سپری می کند. مادر  باورش نمی شود که دیگر صدای خنده و شیطنت های فاطمه  را نمی شنود که  ذوق کند ،  فاطمه 5 ساله ای که با دیدن ناراحتی مادر، خود را در آغوشش می رساند می خواهد بفهماند که دختر در هر سنی رازدار و رفیق  مادر است ...فاطمه ای که بر اثر تصادف چشم از این دنیا می بندد و گر چه عمرش بسیار کوتاه است اما با این سن کم ردپای سبزی در دفتر زندگی3 کودک از هرمزگان، بوشهر و قم باقی می گذارد وکلیه و کبد کوچکش نجات بخش  جان آنها می شود ...

صبح دردناک

صبح سه شنبه است ومرد جوان مانند همیشه ،از منزل خارج می شود  تا به محل کارش برود اما تا سوییچ خودرو را می چرخاند که حرکت کند دختر کوچولویش را می بیند  که با لباس خواب در حالی که چشمانش را می مالد کناردرب حیاط ایستاده  است ، می خواهد اورا به اتاقش برگرداند اما بهانه جویی دخترک ، موجب می شود  کودک را  سوارخودرو کند تا پس از رفتن به سوپرمارکت و خریدن تنقلات برای او و برادرش عرشیا ، به خانه برگردند..

" ساعت حدود 7 صبح بود وهمسر و دو فرزندم در خواب بودند ، آهسته از خانه خارج شدم که بعد از دقایقی چشمم به فاطمه افتاد ، تعجب کردم ، تا حالا سابقه نداشته است در این ساعت از خواب بیدار شود،سوار ماشینش کردم بعد از دور زدن از چند خیابان ، در سرازیری خیابانی در بلوار هرمز،  با دیدن مغازه ای ،ترمز زدم و از فاطمه خواستم تا از ماشین خارج نشود ، با این حال ، دربهای خودرو را نیز قفل کردم و به آن طرف خیابان رفتم تا برای بچه ها خرید کنم".

 موسی احمدی ، پدر فاطمه این را بیان می کند و ادامه می دهد:" خیابان خلوت بود 10 دقیقه ای طول کشید تا از مغازه خارج شوم وقتی به سمت خودرو رفتم متوجه شدم  فاطمه نیست ناگهان چشمم به افرادی افتاد که 100 متر جلوتر ، جمع شدند،سراسیمه خودم را به محل رساندم که با حادثه دردناکی مواجه شدم ، باورم نمی شد...".

دخترکی غرق خون

مرد 32 ساله ، مات ومبهوت در حالی که زبانش بند آمده  فقط به دخترکی خیره می شود که چشمانش باز است اما غرق خون ...

" راننده خانم  خودروی پژو پارس سفید  با فاطمه تصادف کرده  و او را تا 100 مترکشیده بود، صحنه باور نکردنی بود، گردن دخترم شکسته و در حالی که چشمانش باز بود، نفس نمی کشید، نمی دانستم چکار کنم ، دیوانه شده بودم فقط فریاد می زدم از خدا کمک می خواستم که جگرگوشم  نجات پیدا کند ، آمبولانس رسید کادر درمانی  پس از اقدامات درمانی اولیه ، او را به بیمارستان صاحب الزمان بردند، من سریع به خانه رفتم و به همسرم خبر دادم...".

کابوس مرگ

مرد به سرعت خود را به منزل در محله دوهزار می رساند ،همسرش در خواب است ، او را آرام بیدار می کند و ماجرا را با بغض و اشک بیان می کند، زن  جوان، لحظه ای فکر می کند در خواب است کابوس می بیند ، اما با صدای موسی به خود می آید با دلهره و هراس ، شتابان عرشیا 2 ساله را در آغوش می گیرد راهی بیمارستان می شود...

" فاطمه در ساعت 8 و 44 دقیقه به بیمارستان صاحب الزمان رسیده بود و کادر درمانی ما را امیدوار کردند که تمام تلاششان در بهبودی دخترمان انجام می دهند ، لحظه و ساعات سختی بر ما گذشت ، به خانه نرفتیم و هر لحظه منتظر خبر بهبودی فاطمه بودیم  تا آنکه روز بعد از حادثه  مطلع شدیم فاطمه مرگ مغزی شده است و امیدی به زنده شدنش نیست".

ناامید از حیات دختر

مرد با شنیدن  کلمه مرگ مغزی از زبان دکتر معالج دخترش، در جایش میحکوب می شود کمتر از چند ثانیه بی حرکت می ماند ، باورش برایش سخت است ،امیدی به ادامه حیات دلبندش نیست ،نمی تواند روی پاهایش بایستد ،خود را به سختی به نیمکتی می رساند و بر روی آن می نشیند و به سمت "آی سی یو" زل می زد وپرده اشک لحظه ای چشمانش را می پوشاند  ...

“در همان موقع بحث اهدا عضو پیش آمد که دخترم با اهدا اعضای بدنش جان بیماران دیگری را از مرگ نجات می دهد ،  تصمیم بنده برای اهدای اعضای بدن فرزندم چیزی شبیه معجزه بود و اصلا از قبل هیچ تصوری برای انجام این کار نداشتم؛ لحظه ای با خدا خلوت کردم و با خود گفتم اگر فاطمه را همین گونه به خاک بسپارم هیچ اتفاق مهمی نمی افتد و فقط اندام های فرزندم که می تواند جان سه کودک دیگر را نجات دهد، در زیر خاک از بین می رود".

مادر داغدار ،امیدوار بر بهبودی فاطمه دارد و در این مورد مقاومت می کند اما با صحبتهای همسر و اطرافیانش ، مطمئن می شود که فاطمه دیگر به زندگی بر نمی گردد ولی می تواند زندگی کودکان همسن و سالش را نجات دهد و خانواده های را شاد کند.

" تصمیم به این اقدام خداپسندانه گرفتم و موضوع را با همسرم در میان گذاشتم؛ با وجود اینکه همسرم در شرایط روحی مناسبی قرار نداشت ولی با دیدن تصمیم بنده و آرامشی که از انجام این اقدام داشتم قبول کرد.با وجود از دست دادن فرزندم و غم و اندوه بسیار زیادی که داشتم؛ اما با تصمیمی که به اهدای عضو گرفتیم یک حس آرامش به خودم و خانواده ام دست داد؛ و با این کار نجات بخش جان 3 فاطمه دیگر شدیم."

اهدای عضو

عصر هفتم خردادماه ، برگه رضایتنامه اهدای عضو فاطمه امضا می شود و کادر درمانی ، آزمایشات مختلفی بر روی فاطمه انجام می دهند تا آنکه در ساعت 10 و 45 دقیقه  4 روز بعد " یازدهم"بدن نیمه جان دخترک به اتاق عمل جراحی در مجتمع درمانی پیامبر اعظم (بیمارستان  شهید محمدی) منتقل می شود و در  ساعت 12 و 45 دقیقه پس از اتمام جراحی ، به سردخانه انتقال می یابد.

نجات جان بیماران  در صف انتظار

رئیس واحد اهدای عضو دانشگاه علوم پزشکی هرمزگان در این مورد می گوید: "کودک 5 ساله ساکن بندرعباس که در سانحه تصادف دچار مرگ مغزی شده بود با رضایت خانواده تحت عمل جراحی اهداء عضو در بیمارستان شهید محمدی بندرعباس قرار گرفت".دکتر حسین پور این را می افزاید که  با تلاش کادر جراحی و واحد اهدای عضو دانشگاه اعضای بدن این کودک برای پیوند به 3 بیمار نیازمند به شیراز فرستاده می شود .به گفته دکتر عدالت زارعی فلوشیپ جراحی پیوند، پدر و مادر این دختر بچه 5 ساله قطعا ایثار و فداکاری می کنند  و در این موقعیت حساس از زندگی شان رضایت به عمل جراحی و اهدای عضو می دهند.دکتر زارعی می گوید: "جان این کودک موجب نجات جان حداقل سه کودک دیگر شده که خانوده هایشان مدت ها در صف انتظار، آی.سی.یو، بخش پیوند و سایر مراکز و بخش ها بودند و اکنون منتظر رسیدن اعضاء برای پیوند هستند".

فاطمه قهرمان

فاطمه ،دختر بشاگردی که در 24 دی ماه  94  به این دنیا خاکی پا گذاشت در ساعت 3 بعدازظهر یکشنبه  یازدهم خردادماه در خانه ابدیش در  آرامستان باغو به خاک سپرده می شود .عرشیا2 ساله ،11روزی است که بهانه خواهرش را می گیرد،هر قدمی در خانه بر می دارد اسم فاطمه را صدا می زند که همبازیش شود اما نمی داند که خواهرقهرمانش در دلها زنده است ، با کلیه ها و کبد کوچکش جان سه کودک را از مرگ نجات داده است ، کبدش به پسر6 ساله از قم، کلیه هایش به دختر 7 ساله از هرمزگان و دختر 12 ساله از بوشهر پیوند می خورد ...

بخشش ، سکانس آخر زندگی

بخشش ، سکانس آخر زندگی

دیدگاه ها (0)
img