29

آبان

1403


شهرستان‌ها

16 آذر 1399 08:31 0 کامنت

معرفی شهر:

میناب را گلستان هرمزگان می‌نامند. این شهر پر از اصالت است و حکایت. در جای جای تاریخ می‌توانی نامی از میناب بیابی. تاریخ نشان می‌دهد که این شهر بیش از 2500 سال قدمت دارد. برخی می‌گوید که میناب در دوران ساسانیان شکل گرفته است. کتب تاریخی از میناب در دوران هخامنشی با نام «اورگانا» نام برده‌اند. این شهر آنچنان آباد بود که «نئارخوس»، مورخ مشهور مقدونی، در سفرش به ایران از میناب نیز گذشته بود. هرجای شهر را ببینی ورقی است از تاریخ. قلعه «هزاره» میناب زخم حمله‌ی مغول بر تن دارد. محلی‌ها «بی‌بی مینو» و «بی‌بی نازنین» را بانی شهر می‌دانند و در گذشته به «آنامیس»، «مُغستان»، «هرمز» و «مینوُ» می‌گفتند. مغستان از نخلستان‌های پربارش و نام مینُو از قرارگیری در بین دو رودخانه گرفته شده بود. جلگه‌ میناب بیش از 100 هزار سال قدمت دارد. سرسبزی و طبیعت خاصش مدیون این جلگه و رودخانه‌های بزرگ و کوچکش است. سال 1301  میناب از ده به شهر بدل شد. سال 1334 این گلستان بی همتای جنوب، شهرستان شد و نام روستاهایش به امید توسعه، در تقسیمات کشوری ذکر شدند. توسعه‌ای که هیچگاه پای‌اش به شهر نرسید. نخل‌هایش سربریده شدند، بوستان‌هایش خشکیدند و اهالی هنوز در انتظار توسعه‌ای‌اند که دیگر از وعده‌اش نیز خبری نیست.

  شکوهِ جامانده در تاریخ

 

نخلستان‌ها سال‌ها دروازه ورودی شهر بودند. همه را سر بریدند و به جایش، سنگ روی سنگ گذاشتند و ساختمان ساختند. دیگر خبری از سرسبزی میناب نیست. نخلستان‌ها خشکیدند تا شهر رنگ توسعه بگیرد. اما خبری از توسعه نشد. شکوه میناب را فقط باید در تاریخ و خاطرات قدیمی‌تر‌ها بیابی. میناب جدید، حال خوشی ندارد. مردمانش ناراضی از وضعیت و مسئولانش ناموفق در اجرای برنامه‌های عمرانی. جای‌جای شهر پر است از پروژه‌های نیمه‌تمامی که با جابه‌جایی صاحبان صندلی، به پایان نمی‌رسند. خیلی‌ها بار سفر بستند و رفتند. آن‌ها که ماندند هم پذیرفته‌اند شهر، به این زودی مانند گذشته «گلستان» نمی‌شود.

 آسفالت بی آسفالت
خیابان‌های میناب فقط نام خیابان را یدک می‌کشند. آب فاضلاب در گوشه و کنار آن روان است. یک آسفالت زخم نخورده را نمی‌توانی در شهر پیدا کنی. اگر گذرت به بلوار آل محمد افتاده باشد، می‌فهمی چه می‌گویم. کوچه‌‌های این بلوار هم تعریفی ندارد. چندین سال پس از احداث بلوار، هنوز خبری از آسفالت و شن‌ریزی نیست. کوچه‌ها‌ خاکی است. کافی است باران ببارد. گل‌ولای تمام کوچه را می‌گیرد. نمی‌توانی حتی یک قدم برداری. رفاه مردم این محله‌ها فراموش شده انگار. اهالی می‌گویند بارها پیگیری کرده‌اند اما شورای شهر فقط وعده و وعید داده. تلاش کردم با رئیس شورای شهر میناب گفت‌وگو کنم اما او حاضر به پاسخگویی در این باره نشد. شهرک دانش هم حال و روز بهتری ندارد. هفت سال است که از ساختش می‌گذرد  اما هنوز خیابان‌هایش آسفالت نشده است. اینجا هم اهالی از بارش باران و راه بندان می‌ترسند. یکی از اهالی می‌گوید که کسی حرف نمی‌زند چون خریداری ندارد. سال‌هاست که از کمبود امکانات شهری گفته و جمله «بررسی می‌شود» شنیده‌اند. او می‌گوید امیدی به بهبود وضعیت ندارند دیگر.
 
 انبوه زباله، تجمع نخاله
فقط خیابان‌ها نیستند که به حال خود رها شده‌اند. کل محله «داوُشتی» میناب را بگردی، به زحمت دو سطل زباله می‌یابی. آن هم آنقدر کثیف است که نمی‌‌توانی از کنارش بگذری. آخرین‌بار معلوم نیست چه زمانی آبی به این سطل‌ها خورده و تمیز شده است. هر دو شکسته و زهوارش در رفته است. دیگر جانِ جا دادن به زباله‌ها را ندارند. گربه‌ها هم دیگر تمایلی به جست‌وجو در این انبار زباله‌های بدبوی قدیمی ندارند. کانال آبی که از درون محله می‌گذرد نیز شده مکانی برای رها کردن زباله. اهالی محله از جمع‌آوری دیر به دیر زباله‌ها شاکی‌اند. می‌گویند بوی بد امانشان را بریده. حالا که کرونا آمده نگرانی از تجمع زباله‌ها بیشتر هم شده. نخاله‌های ساختمانی هم عضو ثابت محلات شده‌اند.
تلی از نخاله‌های به حال خود رهاشده را، در هر گوشه‌ کناری می‌توانی ببینی. معلوم نیست شهرداری هرچند وقت یک‌بار سری به محله‌ها می‌زند. صدای نارضایتی شهروندان از وضعیت بد کوچه‌ها هنوز به گوشی شهرداری و شورای شهر نرسیده است؟
 
 بازاری به وسعت تاریخ
«پنجاه سال پیش فقط از روستاهای اطراف می‌آمدند پنجشنبه بازار. از دهه 60 به بعد، دیگر میناب بازاری شد برای استان‌ و شهرستان‌های دیگر. سیرجان‌ها، حاجی‌آبادی ها و بشکَردی‌ها هم در این بازار فروشندگی می‌کردند. از شیرمرغ گرفته تا جان آدمیزاد را میتوانستی در این بازار پیدا کنی». اهل میناب نیست اما تمام دوران کودکی‌اش را در میناب و خانه عمه‌اش گذارنده است. عمه‌اش در پنجشنبه‌بازار میناب، سبد لونه مرغی و تَک می فروخت. همان بازاری که ناصر تقوایی را سال 1348 به میناب کشاند تا از دریچه دوربینش این هیاهو را توصیف کند. این بازار قدمتی پانصد  ساله دارد. در گذشته مردمان یک روستا باید تنها یک کالا تولید کنند و بفروشند. پنجشنبه بازار را به زنان فروشنده‌اش می‌شناختند. همان زنانی که مایحتاج روزانه را می‌فروختند. از تخم مرغ و سبزی گرفته تا جهله و کوار و گراشی. بازار مرکزی شهر نیز اطراف پنجشنبه بازار قدیمی میناب شکل گرفت. پنجشنبه بازار حالا جابه‌جا شده. به حاشیه رودخانه میناب و بلوار ساحلی رفته. بازار «پاکِنار» هم به‌ آن اضافه شده است. بازار پنجشنبه‌ اما دیگر رنگ و بوی «پنجشنبه بازار» ندارد.
 
 غفلت از اصالت
تا چشم کار می‌کند بازار را محصولات چشم‌ بادامی‌ها گرفته. شانس بیاوری پارچه هندی یا پاکستانی پیدا کنی. چین به صنایع دستی‌ها هم رحم نکرده. برخی دیگر زحمت ساخت به خود نمی‌دهند. کلی باید پِش ببافند و یک سبد درست کنند. آخرش هم مشتری نمونه چینی که ارزان‌تر است را می‌خرد. کسی دیگر مانند گذشته
خریدار صنایع دستی خاله‌ها نیست. هنر دست این زنان، به‌جای سفره و آشپزخانه، در دکور خانه و مغازه‌ها جای گرفته است. کمتر کسی پیدا
می‌شود که تَک، گشته سوز یا اشتر گِلی بخرد. در پنجشنبه بازار جدید، علاوه‌بر اجناس مختلف چینی، تنباکو، سبزیجات، دام هم می‌توانی بخری. هرچند دیگر از هیاهوی بازار خبری نیست اما هنوز خیلی‌ها خرج خانواده‌شان را ازینجا می‌دهند. سال‌ها فروشندگان در پرداخت عوارض مکان جدید بازار با شهرداری مشکل داشتند. سقف سر فروشندگان پش است و پارچه. برخی نیز گوشه‌ای بساط می‌کنند و قبل آفتاب می‌روند. با این‌که به این بازار سنتی رسیدگی نشده اما شهریورماه 94 نامش در میراث ناملموس کشور ثبت شد.

دیدگاه ها (0)
img