03

آذر

1403


حوادث

09 خرداد 1400 09:02 0 کامنت
هق‌هق گریه‌هایش بلندتر و بلندتر می‌شود... با صدای گرفته دخترش را صدا می‌زند...صحنه‌ای تلخ و طاقت فرساست... 
زن خود را  بر روی تله‌ای از خاک می‌اندازد که پارچه‌ای سیاه‌رنگی آن را پوشانده است...
»چطوری به کسرا بفهمانم  هیچ‌وقت کیمیا را نمی‌بیند،هنوز نمی‌داند که دخترکم پر کشید و رفت ... دخترم دیدارمان به قیامت، می‌دانم جایت در بهشت است». 
دقایقی سکوت می‌کند و به 10 سال پیش‌بر می‌گردد... سالی که دوقلوها به دنیا آمدند و نامشان شد کیمیا و کسرا.  قد کشیدند، هرروز زیبا و زیباتر شدند، باهم حرف زدند، راه رفتند و شیطنت کردند، پدر و مادر باذوق به  تماشای آن‌ها نشستند و هیچ‌وقت به ذهنشان خطور نکرد که پس از گذشت سال‌ها یکی از دوقلوها آسمانی  شود و رهایشان کند....
زن با تسلیت گفتن‌های اطرافیان به خود می‌آید ...رد اشک‌ها روی چهره‌اش خط انداخته است. لحظه‌ای تصور می‌کند در خواب است،مات و مبهوت  گوشه چادرش را جمع می‌کند و به خاک قبر خیس نگاهی می‌اندازد و به اطرافیان می‌گوید ، کیمیای من کجاست ؟؟؟  
  
تصمیم نجات‌بخش 
با چشمان اشک‌بار، خودکار را بر روی برگه رضایت‌نامه اهدا اعضا می‌چرخانند و  تصمیم ایثارگرانِ آن‌ها نقش می‌بندد.تصمیمی بزرگ و سخت ولی فداکارانه.تصمیمی که باعث می‌شود  با اهدای اعضای بدن جگرگوشه‌شان  و جان بخشیدن به چند بیمار نیازمند، نام این فرشته کوچولو را برای همیشه زنده نگه‌دارند.
برای آخرین بار مرد و زن جوان می‌خواهند دخترشان را ببیند، دختری که 10 بهار از عمرش را تجربه کرده است و دقایق آخر زندگی‌اش را می‌گذراند... به‌سختی قدم از قدم برمی‌دارند، وقتی بالای سر دخترشان می‌رسند او را در آغوش می‌گیرند.مادر بی‌تاب  هرلحظه صورت، دست‌ها و پاهای دخترک  را بوسه‌باران می‌کند.گریه امانش را بریده است. «کیمیای من، دخترک مومشکی من، چطور دوری تو را تحمل‌کنم ...خداحافظی خیلی برایم سخت  است».   گریه‌های مادر دل هرکسی را که شاهد این صحنه ‌ها است به لرزه درمی‌آورد.   مادر و پدر  از فرزندشان دل نمی‌کنند اما راهی جزء وداع و جدا شدن نیست ، آن‌ها باخدا معامله کرده‌اند ومی دانند که با اهدای اعضای بدن دخترشان آرام‌تر خواهند شد. بوسه آخر را به گونه دختر می‌زنند و با کمک همراهان از اتاق خارج می‌شوند و ساعاتی بعد پس از انتقال بدن نیمه‌جان دختر به اتاق عمل ،کبد و دو کلیه  کیمیا جمشیدی  را به3 بیمار نیازمند اهدا می‌شود...
 
روز حادثه 
عصر چهارشنبه  22 اردیبهشت‌ماه سال جاری است، روزی که برای خانواده جمشیدی  روز بسیار تلخی است ،همان روزی که دختر 10 ساله آن‌ها دچار حادثه‌ای تلخ می‌شود .حادثه‌ای که باعث می‌شود  خانواده  داغدار مرگ او شوند... کیمیا  به همراه نگار دوستش پس از بازی در حیاط منزل ، تصمیم می‌گیرند بر روی صندلی کنار درب خانه در خواجه عطا  بنشیند و بازی‌های دوستانشان را نگاه کنند.کسرا خواهر دوقلوی کیمیا نیز درون کوچه بازی می‌کند. وقتی کیمیا در حال خندیدن و لذت بردن از بازی‌های دوستانش است  هیچ‌‌کس خبر ندارد که این دقایق آخر شادی او  خواهد بود.صدای خنده و نشاط کودکان محیط  را پر می‌کند. در همان لحظه دو پسربچه سوار بر یک دستگاه موتورسیکلت با سرعت  قصد عبور ازآنجا رادارند  که ناگهان صدای وحشتناکی اهالی خانه را به کوچه می‌کشاند.
«کیمیا کنار درب منزل اش به همراه دختر پسرعمویم نشسته بود که غافلگیرانه پسربچه‌ای سوار بر موتورسیکلت  به‌سرعت به آن‌ها نزدیک شد، نتوانست کنترل این وسیله نقلیه را به دست بگیرد  و به این کودکان  برخورد کرد». 
مجتبی جمشیدی عموی کیمیا این‌ها را می‌گوید و ادامه می‌دهد: »راکب و ترک‌نشین موتورسیکلت هر دو کمتر از 12 سال سن داشتند پس از حادثه بارها کردن آن درصحنه متواری شدند، گویا بارها و بارها همسایگان در خصوص  راکب این موتورسیکلت  به خانواده‌اش هشدار داده بودند که  با سرعت و تک‌چرخ زدن  در محلات عبور می‌کند».
 
بخش آی سی یو
کیمیا  گوشه‌ای بی‌حرکت افتاده است و به‌سختی نفس می‌کشد، نگار دچار جراحات سطحی برداشته  است. پدر و مادر کیمیا وحشت‌زده او را در آغوش می‌گیرند و نگاهش می‌کنند، او از نظر ظاهر سالم است، سپس دختر را به درون خانه می‌آورند، با اورژانس تماس می‌گیرند، دختر رنگ به‌صورت ندارد و هرچه صدایش می‌زدند هیچ پاسخی نمی‌شنوند.دقایقی می‌گذرد ولی پدر که دلواپس دختر است منتظر اورژانس نمی‌ماند و ماشین را روشن می‌کند به همراه همسر و دختر مجروحش به‌سرعت به سمت بیمارستان شهید محمدی می‌راند. بلافاصله  وی به بیمارستان شهید محمدی انتقال می‌یابد.کسی باورش نمی‌شود که چند روز دیگر  قرار است اعضای بدن او اهدا شود ...
« ساعت حدود 20 بود که کیمیا به بیمارستان رسید، اورژانس شلوغ بود ،پس از دقایقی موفق شدیم یکی از آشناییان را بیابیم که سریع پزشک را بالای سر بیمارمان بیاورد پس از عکس‌برداری و سی‌تی‌اسکن و...تشخیص داده شد که  کیمیا دچار خونریزی ریه شده  است و سپس به بخش» آی سی یو» منتقل شد».
 
خونریزی مغزی 
خانواده پشت در «آی.‌سی.‌یو» هرلحظه از خدا می‌خواهند که حال کیمیا خوب شود.دو روز از ماجرا می‌گذرد و حال کیمیا بدتر می‌شود که پزشک معالج متوجه خونریزی مغزی می‌شود. بلافاصله اتاق عمل آماده و به خانواده امید داده می‌شود که حال بیمار بهبود می‌یابد. 
«خوشحال بودیم، می‌گفتیم کیمیا بعد از جراحی خوب می‌شود. مادر و پدرش بی‌تابی می‌کردند. همه دست به دعا برده بودیم ، پزشک معالجش، ما را امیدوار کرده بود  که حال کیمیا رو به بهبودی است. دو روز بعد ضریب هوشی  برادرزاده‌ام  بالا رفت و توانست دقایقی چشمانش را باز کند، دست مادرش را فشار دهد و حتی جشن کوچکی در خانه برای بهبودی او گرفتیم». 
 
شوک زندگی 
 6 روزی از بستری شدن کیمیا در بخش آی سی یو می‌گذرد...
«پزشک تشخیص داد که وضعیت جسمانی کیمیا خوب شده است به همین دلیل تصمیم گرفت که دستگاه تنفس را از او جدا کند  اما صبح روز بعد ،ضریب هوشی دختر پایین آمد و باز دستگاه اکسیژن به او وصل شد ...  ولی ساعاتی بعد  کیمیا دچار ایست قلبی شد که با شوک ضربان قلبش برگشت «.
کیمیا حالش لحظه‌به‌لحظه بدتر می‌شود تا اینکه تشنج می‌کند و به کما می‌رود. پزشکان امیدی به زنده ماندنش ندارند.
« دوشنبه  سوم خردادماه به ما اطلاع دادند کیمیا دچار مرگ مغزی شده است،باورمان نمی‌شد او حالش خوب شده بود، اگر دستگاه تنفس را زود قطع نمی‌کردند شاید کیمیا الآن زنده بود کیمیا چند ساعت بدون دستگاه تنفس طاقت آورد و به دلیل نرسیدن اکسیژن به سلول مغزش دچار مرگ مغزی شد، حتی پزشک به برادرم گفته بود که به دلیل نرسیدن اکسیژن ، حال کیمیا بد شده است ...».
 
داغ بزرگ
 هنوز امیدوار هستند اما کادر درمان بیمارستان، آب پاکی را روی دستشان  می‌ریزند و می‌گویند بیمارشان دچار مرگ مغزی شده و دیگر امیدی به زنده ماندش نیست.این مرد 30 ساله  نمی‌داند چگونه این خبر خیلی دردناک را به  گوش پدر و مادر دختر برساند.
« من و برادرم فهمیدیم که کیمیا مرگ مغزی شده است اصلاً باورکردنی نبود ، یعنی به همین راحتی برادرزاده‌مان را ازدست‌داده بودیم ، دنیا انگار روی سرمان خراب‌شده بود، از یک‌سو غم از دست دادن کیمیا و از سوی دیگر چطوری اطلاع دادن به پدر و مادرش ، روحمان  را آزار می‌داد.در عمرمان لحظات سختی مانند این موضوع را تجربه نکرده بودیم «.
با حرف زدن‌های اطرافیان  مادر کیمیا می‌فهمد که  دخترش دچار مرگ مغزی شده است...   مرد به دیوار بیمارستان تکیه می‌دهد، باید از عزیزش دل بکند، پزشکان مرگ مغزی او را اعلام کرده‌اند و باید رضایت دهد  تا اعضای بدن جگرگوشه‌اش جان دوباره‌ای به چند بیمار نیازمند ببخشد.
« تصمیم سختی بود، برادر و زن ‌برادرم زمانی که  مطمئن شدند که دیگر راهی به بازگشت دخترشان به زندگی امیدی وجود ندارد دست‌به‌کاری بزرگ زدند؛ آن‌ها رضایت دادند اعضای بدن کیمیا به چند بیمار نیازمند اهدا شود که آن‌ها دوباره به زندگی بازمی‌گردند»
 
اعضای بدن کیمیا راهی شیراز می‌شود 
ساعت 3 بامداد  پنج‌شنبه ،دو کلیه و کبد کیمیا  توسط تیم اعزامی از شیراز برداشته  و جهت عمل پیوند به سه بیمار نیازمند  بیمارستان ابن‌سینا منتقل می‌شود.
رئیس واحد اهدا عضو استان هرمزگان در این مورد می‌گوید: «ساعت ۰۳:۰۰ بامداد مورخ ۶ خرداد، دو کلیه و کبد کیمیا جمشیدی، دختر ۱۰ ساله بندرعباسی که در تاریخ ۲۲ اردیبهشت براثر تصادف دچار تروما به سر و کاهش سطح هوشیاری شده بود، توسط تیم اعزامی از شیراز برداشت و جهت عمل پیوند به بیمارستان ابن‌سینا منتقل شد».  محمود حسین پور ادامه می‌دهد: »به‌رغم تلاش کادر درمان، به علت شدت جراحت وارده، مصدوم در تاریخ ۳ خرداد دچار مرگ مغزی شد. بعد از تائید مرگ مغزی توسط تیم پزشکی و رضایت خانواده برای اهدا اعضای فرزندشان؛ پزشک جراح از شیراز جهت انجام عمل هاروست عازم بندرعباس شد و دو کلیه و کبد این جان‌آفرین کوچک جهت پیوند به سه بیمار نیازمند عضو پیوندی، به بیمارستان ابن‌سینای شیراز منتقل شد».وی  ضمن تقدیر از خانواده ایثارگر جمشیدی بابت انجام این کار خداپسندانه، می‌افزاید:» از ابتدای امسال تاکنون ۵ مورد اهدا عضو، در استان انجام‌شده است».
 
بی‌قراری کسرا 
پیکر کیمیا جمشیدی پنج شنبه 6 خرداد ماه  در میان غم و اندوه خانواده‌اش در قطعه نام‌آوران آرامستان باغو آرام می‌گیرد .کسرا هنوز نمی‌داند که خواهرش از دنیا رفته است و فکر می‌کند در بیمارستان است و تحت درمان... هنوز از دیدن روز حادثه دچار شوک است ... خانواده می‌خواهند بعد از خاکسپاری ، کم‌کم کسرا را آماده شنیدن بدترین خبر عمرش کنند اما کسرا روز بعد از خاک‌سپاری این موضوع را از طریق فضای مجازی می‌فهمد،ناآرام است و گریه‌اش بند نمی‌آید هرلحظه پارسا 3 ساله را در آغوش می‌گیرد و می‌ترسد که تنها برادرش هم از دست دهد ... اطرافیان به او می‌گویند  امروز کیمیا نیست اما دل‌تنگی‌های او در کالبد دیگران جاری است، گویی او که از ما خیلی دور، اما به ما نزدیک است... 
 

دیدگاه ها (0)
img