نویسنده: دَوید فوئنکینوس - فرانسه/ترجمه ی: ساناز فلاح فرد
بخش کوتاهی از کتاب:
خاطره ای از همسایه و مالک فعلی آپارتمان قبلی پدربزرگ و مادربزرگ من.
وقتی سیزده ساله بود از زن همسایه که بسیار جذاب بود خوشش می آمد. هر شب او را به خواب میدید. دوست داشت میان شان فاصله ای نباشد. بنابراین فکری به سرش زد. سوراخ کردن دیوار اتاقش. طبق محاسباتش، اتاقش پشت اتاق آنها بود. از نبودِ پدرش (لوکوموتیورانی که بیشتر روزها در خانه نبود) برای تحقق نقشه اش استفاده کرد. با شکست مواجه شد. همسایه سوراخ را دید و شکایت کرد.
پدرش دوستانه مشکل را حل و فصل کرد، خسارت مالی داد و کشیده ی محکمی توی گوشش خواباند. سرش فریاد کشید و گفت:« حالت خوب نیست، واقعاً که بیماری!» چنین بود که آموزش های فردی او در مسائل جنسی سرکوب شد.....