06

آذر

1403


19 مرداد 1399 10:29 0 کامنت

خبرنگاری یا روزنامه‌نگاری از آن دست شغل‌هایی است که تا در بطن آن قرار نگرفته بودم، از ابعاد این حرفه بی‌اطلاع بودم. سرنوشت این‌گونه رقم خورد که من نیز در صف روزنامه‌نگاران و خبرنگاران بایستم و بتوانم رسالت‌های این شغل را بیشتر لمس کنم.
در این ایام که به‌روز خبرنگار نزدیک می‌شویم، خواستم یادداشتی بنویسم هرچند کوتاه. این بار نه از دغدغه‌های اجتماعی و اقتصادی بلکه از خود حرفه خبرنگاری. برخی از دوستان تصمیم گرفتند که از رسالت و وظایف خود بنویسند اما من خاطره‌ای مناسب برای این روز یافتم و جان کلامم را با این خاطره ادغام می‌کنم.
قریب به یک ماه پیش بنا به دلایلی تصمیم گرفتم با دوستان دور و نزدیک خود تماس بگیرم. بالاخره این ویروس و پاندمی تلخ، روابط را بسیار کم‌رنگ کرده است. خسته، کلافه و دل‌زده از کار و روزمرگی بودم. از بین دوازده دوستی که طی دو روز با آن‌ها تماس گرفتم، تقریباً همه آن‌ها پس از احوال‌پرسی مختصر، شروع به بازگو کردن مشکلاتشان کردند.
یکی از پیاده‌روی تخریب‌شده جلوی درب منزلش انتقاد کرد، دیگری از دارو و ماسکی که نتوانسته بود در بازار بیابد و با فرضیه‌های که «کار خودشان هست»، تحلیل خود را به این‌سو آن‌سو می‌برد. آن‌یکی از استخدام نشدن فلانی در فلان سازمان درد و دل کرد و خواستار پیگیری مجدد ما شد. دیگری در مورد بورس و طلا، پیشگویی‌های ما را جویا می‌شد و بین سخنانش مادام می‌پرسید آخرش به کجا می‌رسد؟ چه می‌شود؟ بی‌آنکه یکی از این دوستان از حال این روزهای کار ما و دغدغه‌های ما در این ایام بپرسد.
آن روز برای دوستی در پایان گفتگوهایمان نوشتم که من از پنج اسفند تاکنون در دو نوبت خبر فوت هم‌وطنم را درج کرده‌ام. قیمت‌های صعودی دلار و تنزل امیدها را انتشار داده‌ام. ایمیل‌های تلخ مردم از آینده‌های مبهمشان را یکی به یکی جواب داده‌ام. بیش از هر دوست و آشنایی، تصاویر بد و خبرهای اسفناک شنیده‌ام. آخرین خبر خوب را اصلاً به یاد ندارم. گاهی در طول روز بیش از چندصدای مردم‌داریم. تماس‌های تلفنی از اقصی نقاط استان. یکی بریده از همه‌جا بر سر ما فریاد می‌کشد و دیگری با تن صدای لرزان حرف میزند و خوب می‌دانم که اشک می‌ریزد. گاهی از ما می‌خواهند قاضی باشیم، یکی می‌خواهد وکیل وصی‌شان شویم و در مقابل حق‌هایی که ازمابهتران از آن‌ها ربوده‌اند، از آنان دفاع کنیم. تا جایی که در توانم بوده در این چند سال، صدای مردم را انعکاس داده‌ام اما در ایام کرونا، فشارهای مضاعفی بر روی دوش ما بوده که کمتر کسی آن را می‌بیند. این را همان ابتدای مطلبم گفتم، در دل کار و پیشه خبرنگاری باید باشند تا بدانند. اوایلش سخت بود ولی با گذر زمان، صبورتر و صبورتر گشتیم. گویی این حرفه با زندگی ما مدت‌هاست که آمیخته‌شده و باید با آن کنار آمد. برای حرفه خبرنگاری ساعت کاری معنایی ندارد، حقوق ثابت و مزایایی آن‌چنانی نیست، امنیت شغلی که در این بحران اقتصادی برای خبرنگاران و روزنامه‌نگاران بی‌معنا شده است. هزاران دغدغهٔ ناگفتهٔ دیگری است که شاید تنها عشق و علاقه به خبرنگاری است که می‌تواند باعث شود در آن ماند و تمام هم‌وغم خود را صرف شنیدن و بازتاب مشکلات مردمی کرد.
و در آخر اینکه مشکلات اهل رسانه و خود رسانه تنها در یک بازه 24 ساعته در 17 مرداد آن‌هم با یک تجلیل ساده سر هم می‌آید. آری روز پس از 17 مردادماه ما می‌مانیم و خبرهای تلخ و نکوهیده و مشکلاتی که همچنان پای بر جاست. به امید روزی که بتوانیم خبرهایی با فحوای شادی و امید به مردم اهدا کنیم.
و جان کلامم را با ابیاتی از مولانا به پایان می‌برم که می‌گوید:
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
«آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو»

img
دیدگاه ها (0)
img