30

آبان

1403


28 تیر 1402 08:15 0 کامنت
سرمقاله
  
نمی دانم؛ شاید یکی از مخاطبان این یادداشت، خود یک فرد ناتوان حرکتی و یا یکی از اعضای خانواده یا اطرافیان شما؛ از منظر تقسیم بندی های مرسوم؛ معلول نامیده شود! اجازه می خواهم این یادداشت برای شما باشد.    
نمی توانی ها به هبوط نزدیک است. خراشیدن آفتاب امید را همه در این روزگار قحطی همدلی بلدند ولی تو نشسته بر ویلچر شوق به سمت مهربانی ها طلوع کن. می دانم باورِ محکم لمیده بر یک تشک مواج در پس سالیان متمادی دلش برای دیدن دریا تنگ می شود.
 استخوان‌های تکیده از پس سالیان؛ دراز کشیدن اجباری، دلشان یک تکاندن حسابی می خواهد. چشمان قفل شده به سقف، مردمکانی از جنس آسمان می خواهند.  باید هنوز زیر بغل های ویلچرت را بگیریم تا مُغ های شهر از شرم، زودتر زرد و سرخ شوند بعد از ۲۰ سال از تصویب قانون حمایت از شما!
بعد از آنکه دنیا از خواب بیدار شد و ساختمان ها به جای فهم انسان ها قد کشیدند؛ وبلوارها؛ درلبه ی آدمیت؛ ازحیرت  بی خیالی ما لب گزیدند. از وقتی که مسئله ی ویلچر تو در
جدول معمای مسئولان شهری جایی برای حل شدن نداشت!  
از وقتی که ازل دست تو را در رحم مادر جا گذاشت؛ پازل خوشبختی را به پای تو ریخت. از وقتی عدم پای تو را چید؛ سبدی از شکوفه عزم در دستان تو گذاشت.
 از وقتی شرط دیدن؛ چشم سر نبود، دیدم که چگونه گارمزنگی برایت چشمک زد تا دانه هایش را ببینی.
 از وقتی فانتزی مردم جهان؛ صورت معصومانه شد ما به اشتباه داون صدایش زدیم. از وقتی معاشرت کائنات سهم ما نشد، ما و محرومیت از این عشرت ناب، صاحب این تماشاخانه را اوتیسمی نامیدیم. این را به خودمان می گویم؛ به کما رفتن ادراکمان، یک نشانه از بلعیده شدن در دهان اژدهای مدرنیته است. هیاهوی بی صدای فرشتگان مرکز حبیب ابن مظاهر بندرعباس را با سمفونی نکوهش خودمان بشنویم.
گریبان وجدانمان را پیش از دار زدن مروتمان در پشت درب سرای سالمندان لقمان حکیم بگیریم. 
شاید از زوایه نگاه روان گفتارهای انگیزشی شنیده باشیم که معلولیت ؛ محدودیت نیست ولی از زاویه ای هم می توان گفت محدودیت آور است. برای کسانی که از نزدیک با افراد دارای معلولیت در انواع و درجه های مختلف روبرو بوده اند؛ چه بسا هم محدودیت هایی پدید می آید! ولی این محدودیت ها، محبوبیت هایی هم به دنبال دارد. 
خانواده هایی که دارای معلول جسمی حرکتی یا ذهنی هستند و مراقبت از آنان را خودشان انجام می دهند. شاید دیده اید دستانی که توان اشاره ندارند، زبان هایی که یارای ارتعاش صوت ندارند و فقط یک نفر معبّر این راز هاست.
 به نظرم اینها خدای عشق و محبت در زمین هستند. فردی از اعضای همان خانواده که پرستاری و مراقبت از معلول جسمی حرکتی یا ذهنی خودشان را در منزل بر عهده دارد. چند کلمه برای مادری که بیش از چهل سال است پرستار فرزندی معلول است .
سینه؛ اقیانوس می شود از تلاطم مهر و به موج می آورد هجوم نگاه معصومانه یک آهوی رمیده از جنگل عادت های بی شمار ما بی خیال ها؛ اکنون اوست و انبوه حسرت مچاله شده برای سفارش یک گهواره آسایش برای کودک چهل ساله اش که نمی تواند هنوز صورت خود را بشوید.
 بر بستری از آرزوها که به پای نداشته ی تو سوخت. اسپند سوزاند که تو دوربمانی از هر گزند. ولی چشم شور فلک... هنوز بعد از چهل سال تو را از بغل پایین نمی آورد. شب ها بیدار که مبادا طفل چهل ساله اش تب کند، روزها در اتاق که مبادا آزادی خیال تو زندان شود. در هوای گرم این روزها، پشه ها هم سربه سر تو می گذارند ولی او خوشش نمی آید که به تلو تلو خوردن تو بخندند. 
خیلی سخت است برای او؛ پروانه ی او از پیله درآمد ولی بال نداشت!

       

 صبح ساحل//مصطفی قلندری

img
دیدگاه ها (0)
img