03

دی

1403


فرهنگی و هنری

16 بهمن 1402 08:26 0 کامنت
نتوانست کلبه‌ای بخرد
کنج متروکِ نیمه‌باغی ماند
اره‌ّای سایه از سرش برداشت
از صنوبر، کلاغ و زاغی ماند
وانتش در تصادفی وارفت
از بقایای آن، الاغی ماند
مرغکش پرکشید، نانش هم
کم کم از جثه‌اش جناغی ماند
چشم در راه آشنایی بود
مرد تنهای بی‌سراغی ماند
نه غمی یک‌دم از کنارش رفت
نه برایش دل و دماغی ماند
آرزو داشت سکه‌ای ببَرد
در دلش جای نقره‌داغی ماند
غول بیرون پرید و سر جنباند
رفت و از او فقط چراغی ماند
«عمو مصطفی »
روزنامه صبح ساحل
دیدگاه ها (0)
img