ستون مشاوره؛

ما راهی برای زندگی بدون مواد مخدر پیدا کرده‌ایم



سرگذشت من شاید با سایر ماجراهایی که شنیده‌اید فرق کند، چون من نه هیچ وقت دستگیر شدم نه کارم به بستری شدن کشید؛ هر چند من هم به همان ناامیدی مطلقی رسیدم که خیلی از ما تجربه کرده‌ایم آنچه اعتیاد مرا نشان می‌دهد، نه سوابق زندان و پرونده‌های تیمارستان بلکه احساسات و زندگی من است. اعتیاد راه و رسم زندگی من بود تنها راه و رسمی که سال‌های سال می شناختم.
 به گذشته‌ام که فکر می‌کنم می‌بینم در آن هیچ چیزی نیست که علاقه‌مندش باشم. من فرزند طلاق هستم و از یک خانواده سنتی اصل و نسب دار» نسبتاً مرفه. یادم نمی آید در هیچ دوره‌ای از زندگی‌ام معتاد چیزی نبوده باشم. بچه که بودم فهمیدم میتوانم ناراحتیام را با غذا خوردن تسکین بدهم و از همین جا بود اعتیاد من به دارو هم آغاز شد. جنون قرص خواری دهه ۱۹۵۰ مرا هم گرفتار کرد حتی آن موقع هم برایم سخت بود که به اندازه تجویز شده قرص مصرف .کنم خیال میکردم اگر به جای یکی، دو تا قرص بخورم فایده اش دو برابر است یادم میآید قرصهایی را که برای مادرم تجویز شده بود میدزدیدم و انبار میکردم بعد با زحمت جلو خودم را میگرفتم که تا نوبت بعدی پر کردن انبار قرصم همه اش را مصرف نکنم. سراسر دوران نوجوانی من به همین شکل مصرف گذشت. دوران دبیرستان من مصادف بود با اوج جنون قرص خواری و من برای تهیه مواد، از داروخانه به خیابان روی آوردم که امری گریزناپذیر بود تقریباً ده سال بود که هر روز قرص مصرف  می کردم و این جور داروها عملاً دیگر جوابم را نمیداد. آن احساس حقارت و بی دست و پایی خاص دوران نوجوانی مرا به ستوه آورده بود. تنها چیزی هم که به فکرم میرسید این بود که اگر چیزی مصرف کنم بهتر میشوم یا احساس بهتری خواهم داشت یا بهتر رفتار میکنم.زندگی خیابانی من در جست وجوی ،مواد حکایت تازه ای نیست. هر چیزی که دم دستم میرسید مصرف میکردم برایم فرقی نمیکرد چی مصرف میکنم کافی بود نشته ام کند.
 ظاهراً آن روزها مواد مخدر جواب من بود من فدایی مواد مُرید مواد بودم؛ و هراسان و تنها گاهی احساس قدر قدرتی میکردم و گاهی دعا میکردم. آن قدر منگ بشوم که به آرامش برسم که مجبور نباشم به هیچ چیز فکر کنم. یادم می آید احساس غربت میکردم که با همۀ آدمها فرق دارم ـ و نمی توانستم این احساس را تحمل کنم در نتیجه سعی میکردم در حالتی که برایم طبیعی بودبمانم. نشئگی  مدتی بعد بود که رو به هروئین آوردم از آن به بعد، مثل خیلی از ما کنم دیگر هیچ ماده ای جز هروئین جوابم را نمیداد اولش تفننی و گهگاهی مصرف میکردم و بعد آخر هفته ها؛ اما یک سال نکشید که معتاد شدم و دو سال بعدش از دانشگاه بیرونم انداختند و من رفتم هم کار صاحب جنسم شدم. هم مصرف میکردم و هم جنس میفروختم و یک سال و نیم به همین روال گذشت تا از درماندگی و خستگی خسته و درمانده شدم.آن وقت چشم باز کردم و دیدم اعتیاد دمار از روزگارم درآورده و تمام قابلیتهای انسانی ام را از من گرفته است. در آخرین سال مصرفم، به جست وجوی کمک برآمدم هیچ چیز اثر نداشت هیچ چیز فایده نکرد!بالاخره در این گیرودار نمیدانم چه طور تلفن یکی از اعضای NA به دستم افتاد. 
به رغم عقلم و در کمال ناامیدی تلفنی زدم که شاید بشود گفت مهمترین تماس تلفنی عمرم بود.کسی نیامد مرا نجات بدهد یا این که فوراً شفا پیدا کنم. مردی که به او تلفن زده بودم فقط گفت اگر مشکل مواد مخدر دارم ممکن است جلسات انجمن به دردم بخورد. نشانی یکی از جلسات آن شب را هم به من داد. جای جلسه دورتر از آن بود که بتوانم تا آنجا رانندگی کنم ، بگذریم از این که علاقه چندانی هم به رفتن نداشتم. 
بعد آن مرد نشانی جلسه ای را داد که یکی دو روز دیگر برگزار میشد و به خانه ام نزدیکتر بود وعده دادم که میروم و سری به جلسه میزنم. آن شب رسید و من از هول دستگیر شدن و ترس روبه رو شدن با «عملی»هایی که لابد قرار بود در آن جلسه ببینم داشتم میمردم من خودم را مثل معتادهایی که آدم وصفشان را توی کتابها یا روزنامه میخواند نمیدانستم به رغم تمام این ترسها، در جلسه شرکت کردم کت و شلوار و جلیقه تمام رسمی پوشیده بودم با کراوات ،مشکی، و بعد از دو سال و نیم مصرف بی وقفه چهل و هشت ساعت بود که مصرف نکرده بودم. نمیخواستم توی جلسه کسی بفهمد چه جور آدمی هستم و چه  کاره‌ام.
 اما فکر نمی‌کنم توانسته باشم کسی را گول بزنم. سراپای وجودم داشت داد میزد به کمک احتیاج دارم و همه این را میفهمیدند چیزی از آن جلسه یادم نمانده اما به هر حال آنچه شنیدم مرا به جلسات جذب کرد. یادم می آید اولین احساسی که در مورد پیوستن به برنامه داشتم ترس آزارنده ای بود از این بابت که چون من تا حالا سر مواد دستگیر یا بستری نشده‌ام ، ممکن است صلاحیت عضویت را نداشته باشم و مرا نپذیرند. در آن دو هفته اول آشنایی با برنامه،  باز دو بار مصرف کردم و دیگر هیچ وقت طرف مواد نرفتم. دیگر برایم مهم نبود که صلاحیت دارم یا نه. برایم فرقی نمیکرد که مرا بپذیرند یا نه .دیگر حتی برایم مهم نبود دیگران چه فکری در موردم می‌کنند.
 آن قدر خسته بودم که دیگر هیچ کدام از اینها برایم اهمیت نداشت. خوب یادم نمی آید کی،  ولی به هر حال اندکی پس از ترک،  به تدریج بفهمی نفهمی امیدوار شدم که شاید این برنامه به دردم بخورد شروع کردم به تقلید از بعضی از کارهایی که این آدمهای موفق میکردند خلاصه NA دلم را برد. احساس خوبی داشتم. پاک بودن پس از این همه سال حال غریبی میداد می داد.
تمامی خدمات در انجمن رایگان و از طریق کمک یک معتاد به معتاد دیگر می‌باشد.
برگرفته از نشریات رسمی انجمن معتادان گمنام (NA)
 سایت : www.nairan.org
روابط عمومی انجمن معتادان گمنام : 09175767026
آدرس جلسات : 09175767027

روزنامه صبح ساحل

برای این مطلب تا کنون نظری ثبت نشده‌ است.
0 / 200
  • نظر شما پس از بررسی و تایید منتشر خواهد شد.
  • لطفا از بکاربردن الفاظ رکیک، توهین و تهمت به اشخاص حقیقی و حقوقی خودداری کنید.

آخرین خبرها