05

دی

1403


فرهنگی و هنری

19 شهریور 1397 08:18 0 کامنت

صبح ساحل ، هنری -  بهروز عباسی : در ادامه سلسه گزارش های کوتاه از شب های بندرعباس نگاهی می اندازیم به حدفاصل چهارراه نخل ناخدا و پل رسالت و بعد به سمت ساحل می رویم که تنها امید این روزها است از حجم غم از فشار فقر.

 اول:

در آغاز شبگردی چشمم به پل عابر پیاده افتاد و سایه های سیاهی که در هم ترکیب می شدند،با دقت نگاه کردم چند مرد بی خانمان در قسمتی از پل در حال استراحت بودند  ناگهان جلوی پایم در پیاده رو مرد دیگری را دیدم که دراز کشیده بود اگر عکس العمل به موقع نشان نمی دادم احتمال داشت او را لگدمال کنم.

 به تبلیغ زرد و قهوه ای یک رستوران تازه تاسیس شده که روی پل نصب شده بود نگاه کردم ران سرخ شده مرغ را جوری در کادر زرد جا داده بودند که با خطای دید احساس کردم جام معروف جهانی را می بینم.آفرین به گرافیست ش.

 دوم:

مسیر یاده شده پر از درختان زیبا و گاهی کهن است که احتمالا شما نمی توانید در ساعت شلوغ شهر آنها را ببینید،نزدیک یکی از درختان پیر می روم سرم را بالا می آورم که نگاهش کنم،یاد نصیحت مادر می افتم  ”شب زیر درخت نرو”می خندم و در دل به درخت می گویم تو و امثال تو چقدر آرامش بخشید در شب .

 سوم:

به پل رسالت می رسم  قسمتی از پل با رنگ و نوشته نازیبا شده مردی تنها روی نیمکت زیر پل نشسته و سیگار می کشد.

 به فضای خالی شمال شرقی نگاه می کنم هر عصر وانت پراید دوست داشتنی پر از کتاب در اینجا توقف می کند این زمین خالی حالا فضای مقدسی است اگر قدر بدانیم.

 چهارم:

به سمت ساحل حرکت می کنم موتور و دو پسر جوان سکوت شب را به تمسخر می گیرند با گاز ممتد و جیغ،از کنارم رد می شوند نگاهم می کنند نگاهشان می کنم.

مردی با دو کیسه بزرگ سیاه که حاصل تلاش شبانه ش است به من نزدیک می شود سر صحبت را باز می کنم،زباله گرد است و تمام آن دو پلاستیک بزرگ که بر کمر دارد را با هشت هزار تومان معامله میکند،بوی بدی می دهد اما به خودم اجازه نمی دهم از او فاصله بگیرم چند ثانیه در سکوت به هم خیره می شویم با لبخندی خداحافظی می کند این مردان زباله گرد نماد شهر بندرعباس شده اند.

 پنج:

 از کنار ساختمان استانداری که خوب و با هویت طراحی شده رد می شود به سمت ساحل می رود،بی خانمان دیگری با سگ ولگردی بازی می کند و با او حرف میزند،دو مرد که به نظر بنگلادشی می آیند از کنارم رد می شوند با چوب هایی شبیه به مشتا و تور ماهیگیری،به سمت نیمکت می روم رو به دریا می نشینم کمی به تاریخ جنوب فکر می کنم اما حضور ناگهانی پرنده های  سفید و بزرگی در ساحل مرا از تاریخ به حال پرت می کند،ساعت داشت به چهار صبح نزدیک می شد که تصمیم گرفتم به خانه برگردم.

آنچه در بازگشت به خانه دیدم تلخ تربود تصمیم ندارم آن را با خوانندگان این گزارش در میان بگذارم.

دیدگاه ها (0)
img