13

مهر

1403


اجتماعی

30 بهمن 1391 09:16 0 کامنت

صبح ساحل، اجتماعی _ من چه طور توي خونه شما عروس بشم؛ وقتي ننه ات و دادات به خون من تشنه ان. چه طور حرف هاي نيش دار گلي رو يه عمر تحمل كنم، چه طو حرفاي درشت و نفريناي ننه ات خوراك شب و صبُم بشه. نه، رمضون زنت نمي شم. فكرش پريد با خودش گفت؛ صبور، احمق نشو هيچ كس براي تو رمضون نمي شه

صداي در دالان كه بلند شد، صبور همين طور كه چوبه نان رو دور دستش مي چرخوند سرش رو هم چرخوند، نامزدش رمضون و ابريم بودن، معلوم بود كه براي ديدن اون نيومدن. رمضون تموم مسير تا رسيدن به تالار، چشمش رو از چشماي صبور برنداشت. بهت سنگيني خونه كل احمد رو فرا گرفته بود. صبور مي فهميد كه حرف هاي كل احمد پدرش با ابريم چقدر ممكنه روي زندگي او و رمضون تاثير بذاره، مخصوصاً حالا كه دعوا هم بالا گرفته بود. سهراب معلوم نبود چه اش شده. يك هو زده بود به سرش كه مي خوام گلي رو طلاق بدم، گلي خواهر رمضون بود، خواهرشوهر صبور. اين چند روز كه حرف طلاق گلي و سهراب شده بود، صبور خواب به چشمش نمي اومد.

مي فهميد اگه پایان اين زندگی طلاق بشه، همه چیز رو باخته. بيش از چيزي كه فكرش رو مي كرد، زندگيش عجين شده بود با زندگي سهراب و گلي. روي تالار، مردها همه حرف مي زدند، گاهي صداي سهراب بالا مي رفت و گاهي هم صداي رمضون. صبور چهار ستون بدنش به لرزه افتاده بود. توي دلش به اين فكر مي كرد كه چه بلايي به سرش می آد؛ يعني ممكنه بعد از طلاق باز هم من و رمضون بتونيم زن و شوهر بشيم. اي كاش اصلاً گلي زن سهراب نشده بود. اي كاش وصلت ها فقط به من و رمضون ختم مي شد. اي كاش همون روز اول ابريم گفته بود؛ دخترتون رو مي خوايم، ولي براي پسرتون دختر ديگه اي پيدا كنين. يا اي كاش من و رمضون قبل از گلي و سهراب عیش كرده بوديم. اي كاش سهراب فيلش هواي هندسون نكرده بود. اصلاً اي كاش سهراب نبود، خدا بگم چه كارش كنه كه داره زندگي همه مون رو آتش مي زنه. انگار توي دل صبور آتش جهنم درست كرده بودن. اشك هاش سرازير شد و روي گونه هاش غلط خورد. دلش مي خواست بره ته آغول و زار زار گريه كنه، اما خميرها ترش مي شدن. همين طور كه هق هق مي كرد، چونه هاي خمير رو بر مي داشت و دور دستش مي چرخوند، خمير رو باز مي كرد و نون مي پخت، اما اصلاً ميلش به نون پختن نبود، دلش مي خواست هيچكس نبود تا براي خودش بخونه و زار زار گريه كنه. مثل همون موقع ها كه دلش براي ثمين تنگ مي شد؛ به ياد سال وبايي كه ثمين مُرد نون بپزه و بخونه؛ «نون كه مي پختيم دادا، با هم كه مي پختيم دادا، ياد هون روزا دادا، صد ياد هون روزا دادا». اما نمي شد كه بخونه، نمی شد که گريه كنه، گوشش بيشتر از هر عضو بدنش كار مي كرد. كل احمد كلام نمي كرد، دعوا سر پسرش بود، سهراب و رمضون و ابريم يك كله حرف مي زدن و نتيجه اي هم نداشت. حتي ابريم عاجزانه گفت: خوب سهراب! گلي پسندت نيس؟ زن بگير! چرا مي خواي دخترم رو. بدبخت كني. ما كه حرفي نداريم. مگه گلي چشه كه تو دلت از او زده شده مرد، نگذار لكه ننگ طلاق رو پيشوني گلي بشينه. كمي وجدان داشته باش. اما حرف هاي ابريم تاثيري روي سهراب نداشت، حتي تهديدهاي رمضون كه مي گفت: كور خوندي اگه فكر كني با طلاق گلي مي توني سوگل زن مش حيدر خدا بيامرز رو بگيري. اون زن چي توي گوشِت خونده كه آتَش زدي به زندگي همه. فكر نمي كني بعد طلاق تو، من و صبور چه كنيم، چشمت كور شده سهراب! از خر شيطون پايين اومدي كه هيچ و گرنه خون به پا مي كنم، همه چیز رو با تو به آتش مي كشم نامرد. دست هاي سهراب بالا رفت كه كل احمد بلند شد. خوابوند توي گوش سهراب. سهراب سرخ شد. خورد شد. دستش رو گرفت روي گونه هاش و پاشنه ملكي رو كشيد و از تالار بيرون زد. توی راه تيپايي كشيد زير هيمه ها و بي توجه از كنار صبور و تشش رد شد. زد به كوچه. پشت سرش ابريم و رمضون هم اومدن. رمضون حتي نگاهي هم به صبور نكرد، فقط از كنارش رد شد. صبور سريع بلند شد و صدا كرد رمضون به حق پنج تن وايسا، رمضون شل شد اما ابريم رفت. باز نگاه صبور و رمضون تو هم افتاد. رمضون گُر گرفته بود، هيچ وقت اين طوري به صبور نگاه نكرده بود. صبور خودش رو رسوند روبروي رمضون و گفت: رمضون قولت يادت نره، نكنه تو هم مثل سهراب نامرد، بزني به طبل بي عاري، رمضون نگذار بي آبروتر از اين بشيم. من دوسِت دارم رمضون، نه اين كه فكر كني به خاطر اين كه هميشه مال تو بودم نه. با تمام وجود مي خوامت. اما كاري نكن كه عيش ما سر نگيره. اون وقت من با چه رويي برم سر سفره عقد یکی ديگه بشینم. چه طوری بگم كه من زن رمضون بودم. خلاف شرع كه نكردم كردم؟ مرد باش رمضون به حضرت زهرا بي آبروم نكن و زد زير گريه. رمضون فقط گوش مي كرد. تمام غماي گلي از يادش رفت. چشم انداخت توي چشم صبور كه انگار به قول خودش سگ داشت. چشم های صبور انگار طلسمش مي كرد. صبور رو از ته دل دوست داشت، اصلاً به اين فكر نكرده بود كه با طلاق گلي، حرف طلاق او و صبور هم كم كم به ميون مي آد، اما مي اومد. اصلاً به همين خاطر گو به گو كرده بودن. رسم بود، حرف يكسال و دوسال كه نبود. مخصوصاً حالا كه جواب آخر را هم از سهراب گرفته بودن. مطمئن بود همين طور كه با هم سر سفره عقد نشستن، به زور هم كه شده اونا رو هم همراه سهراب و گلی طلاق مي دن. رمضون سكوتش رو شكست. دستش رو كشيد به گونه هاي صبور، گونه هاي صبور خيس خيس بود. دستش رو گذاشت زير كچه صبور و سرش رو بالا كشيد و آروم گفت: نهايتش فرار مي كنيم. ها! مي ريم مجاور حرم آقا مي شيم. رمضون نامرد نيس. رمضون دستش افتاد. سرش رو پايين انداخت و رفت. صبور سرجاش نشست. خشكش زده بود به هر چيزي فكر كرده بود، الا رفتن از ده. الا فرار اونم به امام رضا. قربونش برم اما با كدوم پول، با كدوم قافله، با كدوم مركب؟ يه لحظه با خودش فكر كرد، اگه دختر بودم توي روی رمضون وا ميستادم و مي گفتم رمضون؛ برو دنبال زندگيت. راه ما دوتا از هم جداس. من چه طور توي خونه شما عروس بشم؛ وقتي ننه ات و دادات به خون من تشنه ان. چه طور حرف هاي نيش دار گلي رو يه عمر تحمل كنم، چه طو حرفاي درشت و نفريناي ننه ات خوراك شب و صبُم بشه. نه، رمضون زنت نمي شم. فكرش پريد با خودش گفت؛ صبور، احمق نشو هيچ كس براي تو رمضون نمي شه. بعد هم تو كه جونت به اون بسته است، اصلاً خودت نبودي روزي كه سهراب حرف گلي را تو خونه زد؛ قند توي دلت آب شد كه شايد گو به گو كنن بزرگترها و تو به آرزوت برسي. چقدر دعا و نذر و نياز كرده بودي كه گو به گو بشه بین شماها. صبور بي معرفت نباش. همسري رمضون آرزوي تموم دختراي محله بالا بود. رمضون مَرد بود، مَرد. از همه اين ها گذشته تو كه حالا دختريت را گذوشتي پاي رمضون چه طور مي خواي عقدت رو به هم بزني. ها مي شه! به اینها فکر نکنی تا دستت رو نشه، اگه فرار كني. صبور تو دلت پيش رمضونه به خودت دروغ نگو. 

ادامه دارد . . . 

دیدگاه ها (0)
img