نویسنده: ویکتور فن بیلو (لوریو) نمایش نامه نویس و طنزپرداز آلمانی
ترجمه، اقتباس و نگارش: علی رضا کوشک جلالی
نمایش نامه:
زن.
شوهر.
اتاق نشیمن.
زن: نظرت راجع به لباس من چیه؟
مرد: کدوم...
زن: ...همین که تنمه...
مرد: خیلی قشنگه...
زن: .... یا فکر می کنی سبزه قشنگ تره...
مرد: سبزه؟
زن: همون که دکمه های قرمز داره...
مرد: نه...
زن: نه یعنی چی؟
مرد: فکر کنم از این که تنته، قشنگ تر باشه...
زن: پس چرا هفته ی پیش گفتی که بهم می آد...
مرد: به نظرم این که تنته، خیلی قشنگه؛ اون یکی هم بهت می آد....
زن: آهان! پس این که تنمه زیاد بهم نمی آد؟!
مرد: چرا.... خیلی بهت می آد... خیلی...
زن: پس اون آبی بلنده رو روش میپوشم...
مرد: آهان...
زن: یا این که از رنگش خوشت نمی آد؟
مرد: چرا...چرا...
زن: فکر کنم لباس مورد علاقه ی توئه....
مرد: من؟ آره....آره....
زن: پس اگه این طوره، میخوای فقط آبی بلنده رو با دکمه های قرمز بپوشم..
مرد: میدونی چیه؟ تو این لباس که تنته، مثل ماه شدی!
زن: این تعریفها تو این لحظه هیچ کمکی به من نمی کنن!
مرد: بسیار خب... پس اون آبی بلنده رو بپوش...
زن: پس اصلاً از این لباس که تنمه خوشت نمی آد....
مرد: چرا....اما به نظر می آد که تو از لباسی که تنته خوشت نمی آد...
زن: من خوشم نمی آد؟ این خوشگل ترین لباسیه که دارم!
مرد: خب... پس عوضش نکن دیگه!
زن: اما همین الان گفتی که آبی بلنده رو بپوشم...
مرد: میتونی آبی بلنده رو بپوشی یا همون سبزه با دکمه های قرمزه رو و یا اینی رو که تنته..
زن: آهان! پس کاملاً برات بی اهمیته که من چه لباسی تنم کنم!
مرد: بهتره اون سبزه رو که دکمه های قرمز داره تنت کنی...
زن: اول می گی همین که تنمه عالیه... بعد می گی آبی بلنده رو بپوشم... حالا یه دفه از لباس سبزه خوشت اومده؟
مرد: عزیزم، شایدم بهتر باشه که...
زن: می دونی چیه؟ با تو می شه راجع به چرت و پرت هایی مثل فوتبال، سیاست، محیط زیست، آلودگی هوا، جنگ جهانی پنجم ساعت ها صحبت کرد، اما یه دقیقه هم تحمل صحبت کردن در مورد مسائل اساسی رو نداری!