01

آذر

1403


16 آبان 1403 08:02 0 کامنت

«میرم  فست فودی. قرارداد امضا کردم. پیتزا و شاورما. شش تومن میدن. از ۱۲ ظهر تا ۱۲ شب. صبح تا ظهر هم می‌خوابم!» این پاسخ یک دانش آموز ششم ابتدایی به پرسش معلم درباره علت غیبت‌اش بود.  چند نکته در این باره خواهم نگاشت.
اول: ناترازی مالی خانواده‌ها گلوی معیشت را چنان فشرده که روزگاری پدرها و مادرها از تمام وجود خود مایه می‌گذاشتند تا فرزندان در امر و ملزومات تحصیل دچار مشکل نشده و بدون دغدغه به مدرسه بروند؛ اما حالا انگار هر چقدر هم این چینی را لعاب بزنید باز هم ترک دارد و برخی والدین، کار کردن دانش‌آموز را بر مدرسه رفتن ارجح می‌دانند - شاید هم چاره‌ای ندارند-  یک تطبیق ناسازگار با سیاست‌های تربیت عمومی در حال گسترش است. امروز با  شکل گیری طبقات اجتماعی نوپدید، دیگر نمی‌توان دسته‌بندی‌های متداول مانند فقیر، متوسط و ثروتمند را نام برد. بلکه طیفی از قشرهای متنوع  اجتماعی با توانمندی‌های اقتصادی در حال بازتولید ارزش‌های فرهنگی برای خود هستند که انگار باید فقرای اجباری را هم  در این تقسیم بندی جای داد. طبقه‌ای که به یکباره خود را در حال غرق شدن در دریای تورم دید و حالا به هر دستاویزی متوسل می‌شود تا از فقیر شدن فرار کند. خانواده‌هایی که  فرزندان دانش‌آموز خود  را از خواب نه برای مدرسه رفتن بلکه برای کار بیدار می‌کنند. 
دوم: یک بعد این مسئله، کودکانی هستند که یکباره مرد می‌شوند و در انبوه چالش‌های معیشتی می‌خواهند یار خانواده شوند و نه بار آن. وقتی ادراک اجتماعی پیدا می‌کنند، سعی دارند از کوره ناملایمات، پخته خارج شوند.  حالا اگر دلشان ps4 هم خواست ، آنقدر بزرگ شده‌اند که خود به دنبال به دست آوردن آن باشند. رویاهای کودکانه‌ای که باید در دستفروشی به خواب بروند. 
بازی‌های گروهی در هجوم  دسته جمعی به سطل‌های زباله شهر، ماشین بازی در پشت چراغ قرمز با رایحه اسپند و دستمال‌کشی ماشین‌ها، آقا بیا خودت را وزن کن و تحمل وزن نابرابری اجتماعی با ترازویی که وزن عدالت آموزشی را نمی‌تواند بسنجد.  هر چند که « بچه‌های آسمان» یک فیلم بود، که خانواده دو فرزند محصل داشت ولی یک جفت کفش در منزل بود! حالا روزانه تراژدی‌هایی ناراحت‌کننده‌تر جلوی چشم ما رخ می‌دهد. بچه‌هایمان چه بزرگ شده‌اند؛ شادمانه به مادر می‌گوید: «باشه زهرا با سرویس بره، من کنار خیابون می‌ایستم». شنیده که پدر در نجوای خصوصی به مادر گفته که توانایی پرداخت پول سرویس ۲ بچه را ندارد!
سوم: ای کاش همانطورکه  سیاست‌های موجود بر افزایش جمعیت متمرکز است، روی کیفیت منابع انسانی و کیفیت‌بخشی زیر ساخت‌های آموزشی و فرهنگی هم تمرکز داشت. آموزش باکیفیت و رایگان در دسترس و فراگیر یک طنز است! خشکاندن انگیزه‌های نسل دانش‌آموز با گزاره‌های مختلف و نسل کودکی که انگار انبوهی از چالش‌ها و ناکامی‌های یک آدم ۴۰ ساله را به دوش می‌کشند. انگار در این هماوردی، دیر وقتی است که دستگاه تعلیم و تربیت رسمی سپر انداخته و بازی را باخته است! بلاگرها و اینفلوئنسرها، جریان‌سازی و موج‌سازی اجتماعی را بهتر از دستگاه‌های عریض و طویل فرهنگی بلد هستند! 
حالا که کالای آموزش هم به مساوات عرضه نمی‌شود و امیدی برای ساخت آینده از راه تحصیل و دانشگاه ندارند، حق دارد که مسیر  را برش بزند و زودتر وارد بازار کار شود؟ بگویید حق دارد!
پی‌نوشت: با مداخلات روانشناختی و مددکاری اجتماعی؛ دانش آموز مشغول تحصیل می‌باشد.
 

img
دیدگاه ها (0)
img